eitaa logo
یاران ابراهیم
158 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
900 ویدیو
12 فایل
پویش مردمی یزد "شهید ابراهیم هادی" لینک کانال در ایتا https://eitaa.com/joinchat/821886993C550554dc20 در تلگرام https://t.me/joinchat/AAAAAFW1DKO9yh9tSu07Qg در واتساپ https://chat.whatsapp.com/HDqV1SiVL6WHbg1XeBermX
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر گاه شب جمعہ شهدا را یاد ڪردید آنها شما را نزد اباعبدالله یاد مےڪنند . 🌷 باز آینہ و چای و اسپند و نبات باز پنج شنبه و یاد شهدا با صلوات @yarane_ebrahim_yazd
❤️ سلام آقای من سلام پدرمهربانم به ناله های پشت در، میان شعله هابیا به‌دستهای بسته در، میان کوچه هابیا بیاکه تابناکنی ، حرم برای مادرت به غربت بقیع وگریه های بی صدابیا 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 @yarane_ebrahim_yazd
بہ مرگ داخل بستــر نمی‌شود دل بست خداڪند که" " به داد مـا برسد .. @yarane_ebrahim_yazd
💫چند ماه از پيروزی انقلاب گذشت. يکی از دوستان به من گفت: فردا با ابراهيم برويد سازمان تربيت بدنی، آقای داودی رئيس سازمان با شما کار دارند! 💫فردا صبح آدرس گرفتيم و رفتيم سازمان. 💫آقای داودی که معلم دوران دبيرستان ابراهيم بود خيلی ما را تحويل گرفت. 💫 بعد به همراه چند نفر ديگر وارد سالن شديم. ايشان برای ما صحبت کرد و گفت: شما که افرادی ورزشکار و انقلابی هستيد، بيائيد در سازمان و مسئوليت قبول کنيد.. 💫ايشان به من و ابراهيم گفت: مسئوليت بازرسی سازمان را برای شما گذاشته ايم. 💫ما هم پس از کمی صحبت قبول کرديم. 💫از فردای آن روز کار ما شروع شد. هر جا که به مشکل برمی خورديم با آقای داودی هماهنگ می کرديم. 💫فراموش نمی كنم، صبح يک روز ابراهيم وارد دفتر بازرسی شد و سؤال کرد: چيکار می کنی؟ 💫گفتم: هيچی، دارم حکم انفصال از خدمت می زنم. 💫پرسيد: برای کی!؟ 💫ادامه دادم: گزارش رسيده رئيس يکی از فدراسيون ها با قيافه خيلی زننده به محل كار مياد. برخوردهای خيلی نامناسب با کارمندها خصوصاً خانم ها داره. حتی گفته اند مواضعی مخالف حرکت انقلاب داره. تازه همسرش هم حجاب نداره! 💫داشتم گزارش را می نوشتم. گفتم: حتماً يك رونوشت برای شورای انقلاب می فرستيم. 💫ابراهيم پرسيد: ميتونم گزارش رو ببينم؟ 💫گفتم: بيا اين گزارش، اين هم حكم انفصال ازخدمت! 💫گزارش را با دقت نگاه کرد. بعد پرسيد: خودت با اين آقا صحبت کردی؟ 💫گفتم: نه، لازم نيست، همه می دونند چه جورآدميه! 💫جواب داد: نشد ديگه، مگه نشنيدی: فقط انسان دروغگو، هر چه که می شنود را تأييد ميکند! 💫گفتم: آخه بچه های همان فدراســيون خبر دادند.. 💫پريد تو حرفم و گفت: آدرس منزل اين آقا رو داری؟ 💫گفتم: بله هست. 💫ابراهيم ادامه داد: بيا امروز عصر بريم در خونه اش، ببينيم اين آقا كيه، حرفش چیه! 💫من هم بعد چند لحظه سکوت گفتم: باشه. 💫عصر بعد از اتمام کار آدرس را برداشتم و با موتور رفتيم. 💫آدرس او بالاتر از پل سيد خندان بود. داخل کوچه ها دنبال منزلش می گشتيم. 💫همان موقع آن آقا از راه رسيد. از روی عکسی که به گزارش چسبيده بود او را شناختم. اتومبيل بنز جلوی خانه ای ايستاد. خانمی که تقريباً بی حجاب بود پياده شد و در را باز کرد. بعد همان شخص با ماشين وارد شد. 💫گفتم: ديدی آقا ابرام! ديدی اين بابا مشکل داره. 💫گفت: بايد صحبت كنيم. بعد قضاوت کن. 💫موتور را بردم جلوی خانه و گذاشتم روی جک. 💫ابراهيم زنگ خانه را زد. آقا که هنوز توی حياط بود آمد جلوی در. مردي درشت هيکل بود. با ريش و سبيل تراشيده. 💫با ديدن چهره ما دو نفر در آن محله خيلی تعجب کرد! نگاهی به ما كرد و گفت: بفرمائيد؟! 💫با خودم گفتم: اگر من جای ابراهيم بودم حسابی حالش را می گرفتم. 💫اما ابراهيم با آرامش هميشگی، در حالی که لبخند ميزد سلام کرد و گفت: هستم و چند تا سؤال داشتم، برای همين مزاحم شما شدم. 💫آن آقا گفت: اسم شما خيلی آشناست! همين چند روزه شنيدم، فکرکنم تو سازمان بود. بازرسی سازمان، درسته؟! 💫ابراهيم خنديد و گفت: بله. 💫بنده خدا خيلی دست پاچه شد. مرتب اصرار می کرد بفرمائيد داخل. 💫ابراهيم گفت: خيلی ممنون، فقط چند دقيقه با شما کار داريم و مرخص می شويم. 💫ابراهیم شروع به صحبت کرد. حدود يک ساعت مشغول بود، اما گذشت زمان را اصلاً حس نمی کرديم. 💫ابراهيم از همه چيز برايش گفت. از هر موردی برايش مثال زد. 💫می گفت: ببين دوست عزيز، همسر شما برای خود شماست، نه برای نمايش دادن جلوي ديگران! ميدانی چقدر از جوانان مردم با ديدن همسر بی حجاب شما به گناه می افتند! يا اينکه، وقتی شما مسئول کارمندها در اداره هستی نبايد حرف های زشت يا شوخی های نامربوط،آن هم با کارمند زن داشته باشيد! شما قبلاً توی رشته خودت قهرمان بودی، اما قهرمان واقعی کسی است که جلوی کار غلط رو بگيره. بعد هم از انقلاب گفت. از خون شهدا، از امام، از دشمنان مملکت. 💫آن آقا هم اين حرفها را تأييد می کرد. 💫ابراهيم در پايان صحبت ها گفت: ببين عزيز من، اين حكم انفصال از خدمت شماست. 💫آقای رئيس يکدفعه جا خورد. آب دهانش را فرو داد. بعد با تعجب به ما نگاه کرد. 💫ابراهيم لبخندی زد و نامه را پاره کرد! بعد گفت: دوست عزيز به حرف های من فکر کن! 💫بعد خداحافظی کرديم. سوار موتور شديم و راه افتاديم. 💫از سر خيابان که رد شديم نگاهی به عقب انداختم. آن آقا هنوز داخل خانه نرفته بود و به ما نگاه می کرد.
💫گفتم: آقا ابرام، خيلی قشنگ حرف زدی، روی من هم تأثير داشت. 💫خنديد و گفت: ای بابا ما چيکاره ايم. فقط خدا، همه اينها را خدا به زبانم انداخت انشاءالله كه تأثير داشته باشد. 💫بعد ادامه داد: مطمئن باش چيزی مثل برخورد خوب روی آدم ها تأثير ندارد مگر نخوانده ای، خدا در قرآن به پيامبرش می فرمايد: اگر اخلاقت تند و خشن بود، همه از اطرافت می رفتند. پس لااقل بايد اين رفتار پيامبر را ياد بگيریم. 💫يکی دو ماه بعد، از همان فدراسيون گزارش جديد رسيد؛ جناب رئيس بسيار تغيير کرد! اخلاق و رفتارش در اداره خيلی عوض شده. حتی خانم اين آقا با حجاب به محل کار مراجعه می کند! 💫ابراهیم را ديدم و گزارش را به دستش دادم. منتظرعکس العمل او بودم. 💫بعد از خواندن گزارش گفت: خدا را شکر، بعد هم بحث را عوض کرد. 💫اما من هيچ شکی نداشتم که اخلاص ابراهيم تأثير خودش را گذاشته بود. كلام خالصانه او آقای رئيس فدراسيون را متحول کرد. @yarane_ebrahim_yazd
ای شقایق های آتش گرفته ، دل خونین ما شقایقی است که داغ شهادت شما را بر خود دارد.. آیا آن روز نیز خواهد رسید که بلبلی دیگر، در وصف ما سرود شهادت بسراید؟  سید شهیدان اهل قلم شهید سید مرتضی آوینی @yarane_ebrahim_yazd
°•|🌿🌹 💢 ◽️"پلاکش" را برای ما جا گذاشت، تا روزی بدانیـم، از جنــــس ما بود... "هویتـش" خاکی بود ! اما "دلش" را به "آسمـان" زد گمنــــــامی راز عجیبی است @yarane_ebrahim_yazd
✍شهید سپهبد قاسم سلیمانی: هرڪدام از شما یڪ شهــید را دوست خود بگیرد و سیره عملی و سبڪــ زندگـــــی او را بڪار ببندید ببینید چطــور رنگ و بوی شهدا را به خود می‌گیرید و خدا به شما عنایت می‌کند. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @yarane_ebrahim_yazd
🌷فردی که انگار اهل آبادان بود. سوار تاکسیم شد. گفت میرم آرامگاه. تا نشست داخل ماشین عکس سید را که چسبانده بودم روی شیشه را دید دستی روی آن کشید و شروع کرد به گریه کردن. 🌷با تعجب پرسیدم: «آقا، قضیه چیه؟!» گفت: «من این سید را نمی شناختم. رفته بودم قم، داخل پاساژ چشمم افتاد به عکس سید، ناخودآگاه به سمت چهره معصومانه عکس کشیده شدم. رفتم داخل مغازه. عکس و نوارهای مداحی سید را خریدم. شب و روزم شده بود گوش دادن به نوارهای مداحی سید.» 🌷او ادامه داد: «شبی در خواب سید را دیدم که به سمت من آمد. دعوتم کرد که سر مزارش بیایم و زیارت عاشورا را بخوانم. به سید گفتم: من اصلا تا حالا شمال نرفته ام. چه جوری بیام و پیدایت کنم. گم می شوم. نرفتم و فراموش کردم. 🌷چند وقت بعد دوباره آمد به خوابم و گفت: چرا نمی آیی سر مزارم؟! از خواب که بلند شدم وسایلم را جمع کردم و راه افتادم. توی راه خوابم برد. ماشین هم داشت از ساری عبور می کرد. 🌷 سید آمد و تکانم داد و گفت: پاشو رسیدی. ناگهان چشم هایم را باز کردم. همان موقع راننده گفت: ساری جا نمونید.» وقتی فهمید پسر دایی و داماد خانواده سید هستم تعجبش بیشتر شد. 🌷رساندمش آرامگاه. بعد ماندم و گفتم: «شما زیارت عاشورا بخوان من منتظرم. باید برویم منزل سید.» گفت: «اصلا غیر ممکنه.» گفتم: «در خانه سید به روی کسی بسته نیست چه برسد به اینکه خودش دعوت کرده باشد. 📚کتاب علمدار 🌷 @yarane_ebrahim_yazd
آقای من ای منتهای مهربانی ای محبوب دل ها ای صاحب کل زمین و زمان ای عدالت گستر جهانی بیا و مرهمی باش به حال غریبانه شیعیانت!! عالم پُر است از تو و خالی‌ست جای تو... ▪️در میان سطر های خالی از هوای بودنت ▫️هرچه نفـس می کشم ، بیشـتر می میرم @yarane_ebrahim_yazd
صبح یعنی ڪه تماشای غزل چیدنتان .. عاشقی چیست به جز لحظه تابیدنتان .. @yarane_ebrahim_yazd
قسمت بیست و یک رسیدگی به مردم🌹 🗣دوستان شهید @yarane_ebrahim_yazd
💫بندگان خانواده من هستند پس محبوب ترين افراد نزد من کسانی هستند که نسبت به آنها مهربان تر و در رفع حوائج آنها بيشتر کوشش کنند. 💫عجيب بود! جمعيت زيادی در ابتدای خيابان شهيد سعيدی جمع شده بودند. 💫با ابراهيم رفتيم جلو، پرسيدم: چی شده!؟ 💫گفت: اين پسر عقب مانده ذهنی است، هر روز اينجاست. سطل آب کثيف را از جوی بر می دارد و به آدم های خوش تيپ و قيافه می پاشد! 💫مردم کم کم متفرق می شدند. 💫مردی با کت و شلوار آراسته توسط پسرک خيس شده بود گفت: نميدانم با اين آدم عقب مانده چه کنم. 💫آن آقا هم رفت. ما مانديم و آن پسر! 💫ابراهيم به پسرک گفت: چرا مردم رو خيس می کنی؟ 💫پسرک خنديد و گفت: خوشم می ياد. 💫ابراهيم کمی فکر کرد و گفت: کسی به تو ميگه آب بپاشی؟ 💫پسرک گفت: اون ها پنج ريال به من ميدن و ميگن به کی آب بپاشم. 💫بعد هم طرف ديگر خيابان را نشان داد. سه جوان هرزه و بيکار می خنديدند. 💫ابراهيم می خواست به سمت آنها برود، اما ايستاد. کمی فکر کرد و بعد گفت: پسر، خونه شما کجاست؟ 💫پسر راه خانه شان را نشان داد. 💫ابراهيم گفت: اگه ديگه مردم رو اذيت نکنی، من روزی ده ريال بهت ميدم، باشه؟ 💫پسرک قبول کرد. وقتی جلوی خانه آنها رسيديم، ابراهيم با مادر آن پسرک صحبت کرد. به اين ترتيب مشکلی را از سر راه مردم بر طرف نمود. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 💫در بازرسی تربيت بدنی مشغول بوديم. بعد از گرفتن حقوق و پايان ساعت اداری، پرسيد: موتور آوردی؟ 💫گفتم: آره چطور!؟ 💫گفت: اگه کاری نداری بيا با هم بريم فروشگاه. 💫تقريباً همه حقوقش را خريد کرد. از برنج و گوشت، تا صابون و.. همه چيز خريد. 💫انگار ليستی برای خريد به او داده بودند! 💫بعد با هم رفتيم سمت مجيديه، وارد کوچه شديم. 💫ابراهيم درب خانه ای را زد. پيرزنی که حجاب درستی نداشت دم در آمد. 💫ابراهيم همه وسائل را تحويل داد. 💫 يك صليب گردن پيرزن بود. خيلی تعجب کردم! 💫در راه برگشت گفتم: داش ابرام اين خانم ارمنی بود؟! 💫گفت: آره چطور مگه!؟ 💫آمدم كنار خيابان. موتور را نگه داشتم و با عصبانيت گفتم: بابا، اين همه فقير مسلمون هست، تو رفتی سراغ مسيحيا! 💫همينطور كه پشت سرم نشسته بود گفت: مسلمون ها رو کسی هست کمک کنه. تازه، کميته امداد هم راه افتاده، کمکشون می کنه. اما اين بنده های خدا کسی رو ندارند. با اين کار، هم مشکلاتشان کم میشه، هم دلشان به امام و انقلاب گرم ميشه. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 💫26سال از شهادت ابراهيم گذشت. مطالب كتاب جمع آوری و آماده چاپ شد. 💫يكی از نمازگزاران مسجد مرا صدا كرد و گفت: برای مراسم يادمان آقا ابراهيم هر كاری داشته باشيد ما در خدمتيم. 💫با تعجب گفتم: شما شهيد هادی رو می شناختيد!؟ ايشون رو ديده بوديد؟! 💫گفت: نه، من تا پارسال كه مراسم يادواره برگزار شد چيزی از شهيد هادی نمی دونستم. اما آقا ابرام حق بزرگی گردن من داره! 💫برای رفتن عجله داشتم، اما نزديكتر آمدم. با تعجب پرسيدم: چه حقی!؟ 💫گفت: در مراسم پارسال جاسوئيچی عكس آقا ابراهيم را توزيع كرديد. من هم گرفتم و به سوئيچ ماشينم بستم. 💫چند روز قبل، با خانواده از مسافرت برمی گشتيم. در راه جلوی يك مهمان پذير توقف كرديم. 💫وقتی خواسـتيم سوار شويم با تعجب ديدم كه سوئيچ را داخل ماشين جا گذاشتم! درها قفل بود. 💫به خانمم گفتم: كليد يدكی رو داری؟ 💫او هم گفت: نه، كيفم داخل ماشينه! 💫خيلی ناراحت شدم. هر كاری كردم در باز نشد. هوا خيلی سرد بود. 💫با خودم گفتم شيشه بغل را بشكنم. اما هوا سرد بود و راه طولانی. 💫يكدفعه چشمم به عكس آقا ابراهيم افتاد. انگار از روی جاسوئيچي به من نگاه می كرد. 💫من هم كمی نگاهش كردم و گفتم: آقا ابرام، من شنيدم تا زنده بودی مشكل مردم رو حل می كردی. شهيد هم كه هميشه زنده است. 💫بعد گفتم: خدايا به آبروی شهيد هادی مشكلم رو حل كن. 💫تو همين حال يكدفعه دستم داخل جيب كُتم رفت. دسته كليد منزل را برداشتم! 💫ناخواسته يكی از كليدها را داخل قفل در ماشين كردم. با يک تكان، قفل باز شد. 💫با خوشحالی وارد ماشين شديم و از خدا تشكر كردم. 💫بعد به عكس آقا ابراهيم خيره شدم و گفتم: ممنونم، انشاءالله جبران كنم. 💫هنوز حركت نكرده بودم كه خانمم پرسيد: در ماشين با كدام كليد باز شد؟ 💫با تعجب گفتم: راست ميگی، كدوم كليد بود!؟ 💫پياده شدم و يكی يكی كليدها را امتحان كردم. چند بار هم امتحان كردم، اما هيچ كدام از كليدها اصلاً وارد قفل نمی شد!! 💫همينطوركه ايستاده بودم نَفس عميقی كشيدم. گفتم: آقا ابرام ممنونم، تو بعد از شهادت هم دنبال حل مشكلات مردمی. @yarane_ebrahim_yazd
🔸بسم الله الرحمن الرحیم🔸 ⚛چقدر زندگی بعد از حضور یک شهید زبباتر میشود! چقدر متفاوت میشود همه چیز قدرتی مضاعف را در کنار خود و حتی در وجود خویش حس میکنی اصلا حالت یک جورهایی بهتر است! ⚛اینها وقتی حس میشوند که رفاقت حقیقی باشد! باید آنقدر رابطه دلت با رفیق شهیدت یا برادرشهیدت قوی باشد تا انوار برکتش را در زندگی ات ببینی. ⚛شهید که می آید خیلی چیزها را با خودش می آورد و خیلی چیزها را هم می بَرد! ⚛مثلا خوبی، عشق، زیبایی و برکت را می آورد. بدی را می بَرد، میل به انجام گناه را از دل میگیرد و اجازه نمیدهد به سادگی عزت نفست را به پای گناه خرد کنی! ⚛شهید دل را عاشق میکند! آری عاشق!آن هم چه عشقی! عشق به خدا. ⚛و وقتی دل عاشق شد اصل ماجرا از اینجا شروع میشود! ⚛دل که عاشق باشد هر کاری برای معشوقش و رضایت او انجام میدهد حتی گذشتن از جان! پس گذشتن از گناه ونفس که دیگر جای خود دارد!! ⚛مطلوبِ عاشق معشوق اوست. ودل عاشق در تمنای کسب رضایت معشوق! ⚛اگر ارزش و عظمت این رفاقت درک شود هیچ یک از این حرفها نه عجیب خواهد بود و نه نشدنی! فقط باید درک شود. ⚛خداوندا تصمیم ها و انتخاب های زندگی ما برای تقرب به توست (یعنی"باید" اینگونه باشد!). ⚛پروردگارا یاریمان کن از رهپویان حقیقی مسیر سعادت باشیم و ما را مستحق این نعمت والا بدان. @yarane_ebrahim_yazd
در بغداد دیدمت! به شکل میلیون‌ها چهره‌ی عراقی. و صدایت را شنیدم که از هزاران حنجره‌ی عربی فریاد میزدی آمریکا برو بیرون. این سه هفته که ما گیج عزای تو بودیم، تو خودت لحظه‌ای نایستادی! شهر به شهر رفتی... ذهن‌ها را بیدار کردی... مقاومت علیه اشغال را ترسیم کردی... و سربازان تازه نفس به سپاهت آوردی! این سه هفته که ما ایستادیم تا اشک‌هایمان را پاک کنیم تو بیشتر از همیشه فرماندهی کردی... تو؛ زنده‌ترین سردار ! 🖤 🌷 @yarane_ebrahim_yazd
✨قصه‌ی شهدا اینجا تمام نمی شود ✨شهدا بود و نبودشان برکت باران را در پی دارد. ✨شوینده ی آلاینده های ماست، طراوت ایمان ماست و راز سر به مهر دلهای عاشق ماست. ✨شهدا ما را از برکت خود محروم نکنید هر چند که روسیاهیم.. شهید @yarane_ebrahim_yazd
🔰 حوادث امروز خبر از سر برآوردن یک پدیده‌ی یکتا در جهان امروز خبر میدهد. ✍🏻 پیام امام خامنه ای به نشست اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان در اروپا 🔻 حضرت آیت‌الله امام خامنه‌ای در پیامی به پنجاه و چهارمین نشست اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان در اروپا، تأکید کردند: امسال نشست شما در میانه‌ی حوادث مهمی برگزار میشود که هر یک از جهتی نشانه‌ی عظمت و اعتبار ایران اسلامی و ملت انقلابی آن است. 📝 متن پیام رهبر انقلاب اسلامی که صبح امروز در وین قرائت شد، به این شرح است: بسم الله الرحمن الرحیم جوانان عزیز اتحادیه انجمنهای اسلامی امسال نشست شما در میانه‌ی حوادث مهمی برگزار میشود که هر یک از جهتی نشانه‌ی عظمت و اعتبار ایران اسلامی و ملت انقلابی آن است. شهادتها، قدرت‌نمائیهای نظامی، حضور بی‌نظیر مردمی، روحیه‌ی قوی و عزم راسخ جوانان، در کنار هزاران مجموعه‌ی فعال در عرصه‌ی دانش و فناوری، و نیز رویکرد دینی و معنوی در بخش عظیمی از جوانان سراسر کشور، همه از سر بر آوردن یک پدیده‌ی یکتا در جهان امروز خبر میدهد. پدیده‌ئی که میتواند در آینده‌ی تاریخ تأثيرات عميق و تعیین‌کننده بگذارد. گام دوم انقلاب اسلامی باید بتواند به حول و قوه‌ی الهی این پدیده را به کمال برساند و به ثمر بنشاند. چشم امید و انتظار در این پویش حیاتی به جوانان دانشمند و فرزانه و با ایمان است و شما میتوانید در شمار این برگزیدگان تاریخ‌ساز باشید. به امید موفقیتهای بزرگ شما عزیزان والسلام عليكم ورحمة الله سیّد علی خامنه‌ای ۳ بهمن‌ماه ۱۳۹۸ @yarane_ebrahim_yazd
عشق است اینڪہ یڪ نفر آغاز می‌ کند... هر روز صبح را بہ هـوای سلام بر شما ... #سلام_بر_شهدا✋ #سلام_بر_مردان_بی_ادعا #صبحتون_شهدایی 💕 @yarane_ebrahim_yazd #گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
⚘﷽⚘ #سلام_امام_زمانم♥ سلام بر #مولایی که تنها نشان باقیمانده از دین و حجّت های خداست #سلام بر او که گنجینه علم الهی است. به امید دیدن #روز_ظهور روزی که دین و ایمان جانی تازه میگیرد🌼 🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤 @yarane_ebrahim_yazd #گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
✨🙃🙂 💚 همیشه آیه‌ے ، وَ جَـعَلْنا را زمزمـه می کرد😇 ‌گفـتم :👇🏻 آقا ابراهـیم این آیه براے محافظت در مقابل دشـمنه ، اینجا که دشـمن نیسـٺ !🤔 نگاه معـنا دارےکرد و گفـٺ :👀 «دشمنےبزرگتراز شیـطان هم وجود داره؟»😕 @yarane_ebrahim_yazd
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم1 قسمت بیست و دو کردستان🌹 🗣مهدی فریدوند @yarane_ebrahim_yazd #گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی