eitaa logo
یاران ابراهیم
153 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
900 ویدیو
12 فایل
پویش مردمی یزد "شهید ابراهیم هادی" لینک کانال در ایتا https://eitaa.com/joinchat/821886993C550554dc20 در تلگرام https://t.me/joinchat/AAAAAFW1DKO9yh9tSu07Qg در واتساپ https://chat.whatsapp.com/HDqV1SiVL6WHbg1XeBermX
مشاهده در ایتا
دانلود
💫ابراهيم در موارد جدّيت كار بسيار جدی بود اما در موارد شوخی و مزاح بسيار انسان خوش مشرب و شوخ طبعی بود. اصلا يكی از دلائلی كه خيلی ها جذب ابراهيم می شدند همين موضوع بود. 💫ابراهيم در مورد غذا خوردن اخلاق خاصی داشت! وقتی غذا به اندازه كافي بود خوب غذا می خورد و می گفت: بدن ما به جهت ورزش و فعاليت زياد، احتياج بيشتری به غذا دارد. 💫با يكی از بچه های محلی گيلان غرب به يک كله پزی در كرمانشاه رفتند. آنها دو نفری سه دست كامل كله پاچه خوردند! 💫يا وقتی يكی از بچه ها، ابراهيم را برای ناهار دعوت كرد. برای سه نفر 6 عدد مرغ را سرخ كرد و مقدار زيادی برنج و..آماده كرد، که البته چيزی هم اضافه نيامد! 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 💫در ايام مجروحيت ابراهيم به ديدنش رفتم. بعد با موتور به منزل يكی از رفقا برای مراسم افطاری رفتيم. 💫صاحب خانه از دوستان نزديک ابراهيم بود. خيلی تعارف می كرد. ابراهيم هم كه به تعارف احتياج نداشت! خلاصه كم نگذاشت. تقريبا چيزی از سفره اتاق ما اضافه نيامد! 💫جعفر جنگروی از دوستان ما هم آنجا بود. بعد از افطار مرتب داخل اتاق مجاور می رفت و دوستانش را صدا می كرد. 💫يكی يكی آنها را می آورد و می گفت: ابرام جون، ايشون خيلی دوست داشتند شما را ببينند.. 💫ابراهيم كه خيلی خورده بود و به خاطر مجروحيت، پايش درد می كرد، مجبور بود به احترام افراد بلند شود و روبوسی كند. 💫جعفر هم پشت سرشان آرام و بی صدا می خنديد. 💫وقتی ابراهيم می نشست، جعفر می رفت و نفر بعدی را می آورد! 💫چندين بار اين كار را تكرار كرد. 💫ابراهيم كه خيلی اذيت شده بود با آرامش خاصی گفت: جعفر جون، نوبت ما هم میرسه! 💫آخرشب می خواستيم برگرديم. ابراهيم سوار موتور من شد و گفت: سريع حركت كن! 💫جعفر هم سوار موتور خودش شد و دنبال ما راه افتاد. فاصله ما با جعفر زياد شد. رسيديم به ايست و بازرسی! 💫من ايستادم. ابراهيم با صدای بلند گفت: برادر بيا اينجا! يكی از جوان های مسلح جلو آمد. 💫ابراهيم ادامه داد: دوست عزيز، بنده جانباز هستم و اين آقای راننده هم از بچه های سپاه هستند. يک موتور دنبال ما داره می ياد كه.. 💫بعد كمی مكث كرد و گفت: من چيزی نگم بهتره، فقط خيلی مواظب باشيد. فكر كنم مسلحه! 💫بعد گفت: با اجازه و حركت كرديم. كمی جلوتر رفتم توی پياده رو ايستادم. دوتايی داشتيم می خنديديم. 💫موتور جعفر رسيد. چهار نفر مسلح دور موتور را گرفتند! 💫بعد متوجه اسلحه كمری جعفر شدند! ديگر هر چه می گفت كسی اهميت نمی داد. 💫تقريبا نيم ساعت بعد مسئول گروه آمد و حاج جعفر را شناخت. كلی معذرت خواهی كرد و به بچه های گروهش گفت: ايشون، حاج جعفر جنگروی از فرماندهان لشگر سيدالشهداء علیه السلام هستند. 💫بچه های گروه، با خجالت از ايشان معذرت خواهی كردند. 💫جعفر هم كه خيلی عصبانی شده بود، بدون اينكه حرفی بزند اسلحه اش را تحويل گرفت و سوار موتور شد و حركت كرد. 💫كمی جلوتر كه آمد ابراهيم را ديد. در پياده رو ايستاده و شديد می خنديد! 💫تازه فهميد كه چه اتفاقي افتاده. 💫ابراهيم جلو آمد، جعفر را بغل كرد و بوسيد. 💫اخم های جعفر باز شد. او هم خنده اش گرفت. 💫خدا را شكر با خنده همه چيز تمام شد. @yarane_ebrahim_yazd
💞 " [ تـــو ] " { هزار سال است منتظرے و من هنوز جای سرباز ؛😔💔 سربارت بوده ام ...! کسر همین یک نقطه، تعادل دنیا را به هم می‌ریزد ...}😞 @yarane_ebrahim_yazd
بسم رب شهداء والصدیقین سلام من به شهیدان گمنام سلام به خاکریزهای شلمچه،‌ فکه و… سلام به استخوان های بی پلاک سلام به لاله های سرخ سلام به سربندهای و سلام برقبرهای بی نام سلام بر (‌ره) سلام به شهدایی 🕊 @yarane_ebrahim_yazd
💫برای مراسم ختم شهيد شهبازی راهی يكی از شهرهای مرزی شديم. 💫طبق روال و سنت مردم آنجا، مراسم ختم از صبح تا ظهر برگزار می شد. 💫ظهر هم برای مهمانان آفتابه و لگن می آوردند! با شستن دست های آنان، مراسم با صرف ناهار تمام می شد. 💫در مجلس ختم كه وارد شدم جواد بالای مجلس نشسته بود و ابراهيم كنار او بود. من هم آمدم و كنار ابراهيم نشستم. 💫ابراهيم و جواد دوستانی بسيار صميمی و مثل دو برادر برای هم بودند. 💫شوخی های آنها هم در نوع خود جالب بود. 💫در پايان مجلس دو نفر از صاحبان عزا، ظرف آب و لگن را آوردند. اولين كسی هم كه به سراغش رفتند جواد بود. 💫ابراهيم در گوش جواد، كه چيزی از اين مراسم نمی دانست حرفی زد! 💫جواد با تعجب و بلند پرسيد: جدی ميگی؟! 💫ابراهيم هم آرام گفت: يواش، هيچی نگو! 💫بعد ابراهيم به طرف من برگشــت. خيلی شديد و بدون صدا می خنديد. 💫گفتم: چی شده ابرام؟! زشته، نخند! 💫رو به من گفت: به جواد گفتم، آفتابه رو كه آوردند، سرت رو قشنگ بشور!! 💫چند لحظه بعد همين اتفاق افتاد. جواد بعد از شستن دست، سرش را زير آب گرفت. جواد در حالی كه آب از سر و رويش می چكيد با تعجب به اطراف نگاه می كرد. 💫گفتم: چيكار كردی جواد! مگه اينجا حمامه! بعد چفيه ام را دادم كه سرش را خشک كند! 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 💫در يكی از روزها خبر رسيد كه ابراهيم، جواد و رضا گودينی پس از چند روز مأموريت، از سمت پاسگاه مرزی در حال بازگشت هستند. 💫از اينكه آنها سالم بودند خيلی خوشحال شديم. 💫جلوی مقر شهيد اندرزگو جمع شديم. 💫دقايقی بعد ماشين آنها آمد و ايستاد. ابراهيم و رضا پياده شـدند. بچه ها خوشحال دورشان جمع شدند و روبوسی كردند. 💫يكی از بچه ها پرسيد: آقا ابرام، جواد كجاست؟! 💫يک لحظه همه ساكت شدند. 💫ابراهيم مكثی كرد، در حالی كه بغض كرده بود گفت: جواد! بعد آرام به سمت عقب ماشين نگاه كرد. 💫يک نفر آنجا دراز كشيده بود. روی بدنش هم پتو قرار داشت! سكوتی كل بچه ها را گرفته بود. 💫ابراهيم ادامه داد: جواد.. جواد! يک دفعه اشک از چشمانش جاری شد. 💫چند نفر از بچه ها با گريه داد زدند: جواد، جواد! و به سمت عقب ماشين رفتند! همينطور بقيه هم گريه می كردند. 💫يكدفعه جواد از خواب پريد! نشست و گفت: چی، چی شده!؟ 💫جواد هاج و واج، اطراف خودش را نگاه كرد. 💫بچه ها با چهره هايی اشک آلود و عصبانی به دنبال ابراهيم می گشتند. 💫 اما ابراهيم سريع رفته بود داخل ساختمان. @yarane_ebrahim_yazd
🛑حالا که به دلایل مختلف اردوی راهیان نور امسال لغو شده است، مقاومت در جبهه‌ی فرهنگی همچنان ادامه دارد و ما به تأسی از سیدالشهدای مقاومت، راهیان نور را با همان چفیه ولباس خاکی اش، با همان اشک ها و زمزمه‌های پنهانی اش، و با همان سبک زندگی شهدایی‌اش ادامه خواهیم داد.. با از شهدا فاصله نگیریم. 👌 با 🌱 🌱 تجربه کنید. 🔰 زمان حرکت قافله : ☀️ فردا صبح علی الطلوع ☀️ ✌️ دوستان خود را با قافله همراه کنید. 🆔 ایتا: eitaa.com/ghafele_asheghan 🆔 اینستاگرام : instagram.com/ghafele_asheghan 🆔 سروش : sapp.ir/ghafele_asheghan 🆔 تلگرام : t.me/ghafele_asheghan313
⚘﷽⚘ سلام امام زمانم قـــــرار دل ز فـراقت دگر قــ💔ــرار ندارم به انتـــظار قسم تــــــاب انتــ🌤ــظار ندارم ... @yarane_ebrahim_yazd
خدایا ابتدای صبـح که رزق بندگانت راتقسیم میکنی میشود رزق من امروز رفاقتی باشد از جنس باعطـر @yarane_ebrahim_yazd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_216815022.mp3
5.72M
🔳 (س) 🌴تموم شده کار تو 🌴شروع شده کار من 🎤 التماس دعا 😭😭 @yarane_ebrahim_yazd