#سلام_بر_ابراهیم1
#قسمت_چهل_و_نهم
💫ابراهيم در موارد جدّيت كار بسيار جدی بود اما در موارد شوخی و مزاح بسيار انسان خوش مشرب و شوخ طبعی بود. اصلا يكی از دلائلی كه خيلی ها جذب ابراهيم می شدند همين موضوع بود.
💫ابراهيم در مورد غذا خوردن اخلاق خاصی داشت! وقتی غذا به اندازه كافي بود خوب غذا می خورد و می گفت: بدن ما به جهت ورزش و فعاليت زياد، احتياج بيشتری به غذا دارد.
💫با يكی از بچه های محلی گيلان غرب به يک كله پزی در كرمانشاه رفتند. آنها دو نفری سه دست كامل كله پاچه خوردند!
💫يا وقتی يكی از بچه ها، ابراهيم را برای ناهار دعوت كرد. برای سه نفر 6 عدد مرغ را سرخ كرد و مقدار زيادی برنج و..آماده كرد، که البته چيزی هم اضافه نيامد!
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
💫در ايام مجروحيت ابراهيم به ديدنش رفتم. بعد با موتور به منزل يكی از رفقا برای مراسم افطاری رفتيم.
💫صاحب خانه از دوستان نزديک ابراهيم بود. خيلی تعارف می كرد. ابراهيم هم كه به تعارف احتياج نداشت! خلاصه كم نگذاشت. تقريبا چيزی از سفره اتاق ما اضافه نيامد!
💫جعفر جنگروی از دوستان ما هم آنجا بود. بعد از افطار مرتب داخل اتاق مجاور می رفت و دوستانش را صدا می كرد.
💫يكی يكی آنها را می آورد و می گفت: ابرام جون، ايشون خيلی دوست داشتند شما را ببينند..
💫ابراهيم كه خيلی خورده بود و به خاطر مجروحيت، پايش درد می كرد، مجبور بود به احترام افراد بلند شود و روبوسی كند.
💫جعفر هم پشت سرشان آرام و بی صدا می خنديد.
💫وقتی ابراهيم می نشست، جعفر می رفت و نفر بعدی را می آورد!
💫چندين بار اين كار را تكرار كرد.
💫ابراهيم كه خيلی اذيت شده بود با آرامش خاصی گفت: جعفر جون، نوبت ما هم میرسه!
💫آخرشب می خواستيم برگرديم. ابراهيم سوار موتور من شد و گفت: سريع حركت كن!
💫جعفر هم سوار موتور خودش شد و دنبال ما راه افتاد. فاصله ما با جعفر زياد شد. رسيديم به ايست و بازرسی!
💫من ايستادم. ابراهيم با صدای بلند گفت: برادر بيا اينجا! يكی از جوان های مسلح جلو آمد.
💫ابراهيم ادامه داد: دوست عزيز، بنده جانباز هستم و اين آقای راننده هم از بچه های سپاه هستند. يک موتور دنبال ما داره می ياد كه..
💫بعد كمی مكث كرد و گفت: من چيزی نگم بهتره، فقط خيلی مواظب باشيد. فكر كنم مسلحه!
💫بعد گفت: با اجازه و حركت كرديم. كمی جلوتر رفتم توی پياده رو ايستادم. دوتايی داشتيم می خنديديم.
💫موتور جعفر رسيد. چهار نفر مسلح دور موتور را گرفتند!
💫بعد متوجه اسلحه كمری جعفر شدند! ديگر هر چه می گفت كسی اهميت نمی داد.
💫تقريبا نيم ساعت بعد مسئول گروه آمد و حاج جعفر را شناخت. كلی معذرت خواهی كرد و به بچه های گروهش گفت: ايشون، حاج جعفر جنگروی از فرماندهان لشگر سيدالشهداء علیه السلام هستند.
💫بچه های گروه، با خجالت از ايشان معذرت خواهی كردند.
💫جعفر هم كه خيلی عصبانی شده بود، بدون اينكه حرفی بزند اسلحه اش را تحويل گرفت و سوار موتور شد و حركت كرد.
💫كمی جلوتر كه آمد ابراهيم را ديد. در پياده رو ايستاده و شديد می خنديد!
💫تازه فهميد كه چه اتفاقي افتاده.
💫ابراهيم جلو آمد، جعفر را بغل كرد و بوسيد.
💫اخم های جعفر باز شد. او هم خنده اش گرفت.
💫خدا را شكر با خنده همه چيز تمام شد.
#پایان
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
@yarane_ebrahim_yazd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مثل پدر...
#سردار_سلیمانی و پدران آسمانی #شهید یادتان همیشه در جانمان زنده است.
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
@yarane_ebrahim_yazd
#سلام_امام_زمانم 💞
" [ تـــو ] "
{ هزار سال است منتظرے
و من هنوز جای سرباز ؛😔💔
سربارت بوده ام ...!
کسر همین یک نقطه،
تعادل دنیا را به هم میریزد ...}😞
#اللهمعجللولیڪالفرج ❥
@yarane_ebrahim_yazd
#سلامبرفکهوشلمچهوچذابه
بسم رب شهداء والصدیقین
سلام من به شهیدان گمنام
سلام به خاکریزهای شلمچه، فکه و…
سلام به استخوان های بی پلاک
سلام به لاله های سرخ
سلام به سربندهای #یازهرا و #یاحسین
سلام برقبرهای بی نام
سلام بر #فرزندانخمینی(ره)
سلام به #مادرهایبیقرار
#صبحتون شهدایی 🕊
@yarane_ebrahim_yazd
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم1
قسمت پنجاهم
دو برادر🌹
🗣علی صادقی
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
@yarane_ebrahim_yazd
#سلام_بر_ابراهیم1
#قسمت_پنجاهم
💫برای مراسم ختم شهيد شهبازی راهی يكی از شهرهای مرزی شديم.
💫طبق روال و سنت مردم آنجا، مراسم ختم از صبح تا ظهر برگزار می شد.
💫ظهر هم برای مهمانان آفتابه و لگن می آوردند! با شستن دست های آنان، مراسم با صرف ناهار تمام می شد.
💫در مجلس ختم كه وارد شدم جواد بالای مجلس نشسته بود و ابراهيم كنار او بود. من هم آمدم و كنار ابراهيم نشستم.
💫ابراهيم و جواد دوستانی بسيار صميمی و مثل دو برادر برای هم بودند.
💫شوخی های آنها هم در نوع خود جالب بود.
💫در پايان مجلس دو نفر از صاحبان عزا، ظرف آب و لگن را آوردند. اولين كسی هم كه به سراغش رفتند جواد بود.
💫ابراهيم در گوش جواد، كه چيزی از اين مراسم نمی دانست حرفی زد!
💫جواد با تعجب و بلند پرسيد: جدی ميگی؟!
💫ابراهيم هم آرام گفت: يواش، هيچی نگو!
💫بعد ابراهيم به طرف من برگشــت. خيلی شديد و بدون صدا می خنديد.
💫گفتم: چی شده ابرام؟! زشته، نخند!
💫رو به من گفت: به جواد گفتم، آفتابه رو كه آوردند، سرت رو قشنگ بشور!!
💫چند لحظه بعد همين اتفاق افتاد. جواد بعد از شستن دست، سرش را زير
آب گرفت. جواد در حالی كه آب از سر و رويش می چكيد با تعجب به اطراف نگاه می كرد.
💫گفتم: چيكار كردی جواد! مگه اينجا حمامه! بعد چفيه ام را دادم كه سرش را خشک كند!
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
💫در يكی از روزها خبر رسيد كه ابراهيم، جواد و رضا گودينی پس از چند روز مأموريت، از سمت پاسگاه مرزی در حال بازگشت هستند.
💫از اينكه آنها سالم بودند خيلی خوشحال شديم.
💫جلوی مقر شهيد اندرزگو جمع شديم.
💫دقايقی بعد ماشين آنها آمد و ايستاد. ابراهيم و رضا پياده شـدند. بچه ها خوشحال دورشان جمع شدند و روبوسی كردند.
💫يكی از بچه ها پرسيد: آقا ابرام، جواد كجاست؟!
💫يک لحظه همه ساكت شدند.
💫ابراهيم مكثی كرد، در حالی كه بغض كرده بود گفت: جواد! بعد آرام به سمت عقب ماشين نگاه كرد.
💫يک نفر آنجا دراز كشيده بود. روی بدنش هم پتو قرار داشت! سكوتی كل بچه ها را گرفته بود.
💫ابراهيم ادامه داد: جواد.. جواد! يک دفعه اشک از چشمانش جاری شد.
💫چند نفر از بچه ها با گريه داد زدند: جواد، جواد! و به سمت عقب ماشين رفتند! همينطور بقيه هم گريه می كردند.
💫يكدفعه جواد از خواب پريد! نشست و گفت: چی، چی شده!؟
💫جواد هاج و واج، اطراف خودش را نگاه كرد.
💫بچه ها با چهره هايی اشک آلود و عصبانی به دنبال ابراهيم می گشتند.
💫 اما ابراهيم سريع رفته بود داخل ساختمان.
#پایان
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
@yarane_ebrahim_yazd
🛑حالا که به دلایل مختلف اردوی راهیان نور امسال لغو شده است، مقاومت در جبههی فرهنگی همچنان ادامه دارد و ما به تأسی از سیدالشهدای مقاومت، راهیان نور را با همان چفیه ولباس خاکی اش، با همان اشک ها و زمزمههای پنهانی اش، و با همان سبک زندگی شهداییاش ادامه خواهیم داد..
با #قافله_مجازی_عاشقان_شهدا از شهدا فاصله نگیریم.
👌 #راهیان_نور_مجازی با 🌱 #قافله_مجازی_عاشقان_شهدا 🌱 تجربه کنید.
🔰 زمان حرکت قافله : ☀️ فردا صبح علی الطلوع ☀️
✌️ دوستان خود را با قافله همراه کنید.
🆔 ایتا: eitaa.com/ghafele_asheghan
🆔 اینستاگرام : instagram.com/ghafele_asheghan
🆔 سروش : sapp.ir/ghafele_asheghan
🆔 تلگرام : t.me/ghafele_asheghan313
⚘﷽⚘
سلام امام زمانم
قـــــرار دل
ز فـراقت دگر قــ💔ــرار ندارم
به انتـــظار قسم
تــــــاب انتــ🌤ــظار ندارم ...
#اللهم_عجل_لولیکـــ_الفرج
#صبحتون_مهدوی
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
@yarane_ebrahim_yazd
خدایا ابتدای صبـح که
رزق بندگانت راتقسیم میکنی
میشود رزق من امروز
رفاقتی باشد
از جنس #شهـیدان
باعطـر #شهـادت
#شهید_قاسم_سلیمانی_
#سلام
#صبحتون_متبرک_به_نگاه_شهدا
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
@yarane_ebrahim_yazd
1_216815022.mp3
5.72M
🔳 #وفات_حضرت_زینب(س)
🌴تموم شده کار تو
🌴شروع شده کار من
🎤 #محمدحسین_حدادیان
⏯ #شور
التماس دعا 😭😭
@yarane_ebrahim_yazd