eitaa logo
یاران ابراهیم
158 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
900 ویدیو
12 فایل
پویش مردمی یزد "شهید ابراهیم هادی" لینک کانال در ایتا https://eitaa.com/joinchat/821886993C550554dc20 در تلگرام https://t.me/joinchat/AAAAAFW1DKO9yh9tSu07Qg در واتساپ https://chat.whatsapp.com/HDqV1SiVL6WHbg1XeBermX
مشاهده در ایتا
دانلود
💫همه گردان ها از محورهای خودشان پيشروی كردند. 💫ما بايد از مواضع مقابلمان و سنگرهای اطرافش عبور می كرديم اما با روشن شدن هوا كار بسيار سخت شد! 💫در يک قسمت نزديك پل رفائيه كار بسيار سخت تر بود. يك تيربار عراقی از داخل يک سنگر شليك می كرد و اجازه حركت را به هيچ يک از نيروها نمی داد. 💫ما هر کاری كرديم نتوانستيم سنگر بتونی تيربار را بزنيم. 💫ابراهيم را صدا كردم و سنگر تيربار را از دور نشان دادم. 💫خوب نگاه كرد و گفت: تنها راه چاره نزديک شدن و پرتاب نارنجك توی سنگره! 💫بعد دو تا نارنجک از من گرفت و سينه خيز به سمت سنگرهای دشمن رفت. 💫من هم به دنبال او راه افتادم. در يكی از سنگرها پناه گرفتم. 💫ابراهيم جلوتر رفت و من نگاه می كردم. او موقعيت مناسبی را در يكی از سنگرهای نزديک تيربار پيدا كرد. 💫اما اتفاق عجيبی افتاد! در آن سنگر يک بسيجی كم سن و سال که حالت موج گرفتگی پيدا كرده بود اسلحه كلتش خودش را روی سينه ابراهيم گذاشت و مرتب داد می زد: می كُشمت عراقي! 💫ابراهيم همينطور كه نشسـته بود دست هايش را بالا گرفت. هيچ حرفی نمی زد. 💫نفس در سينه همه حبس شده بود. واقعًا نمی دانستيم چه كار كنيم! 💫چند لحظه گذشت. صدای تيربار دشمن قطع نمی شد. آهسته و سينه خيز به سمت جلو رفتم. خودم را به آن سنگر رساندم. فقط دعا می كردم و می گفتم: خدايا خودت كمک كن! ديشب تا حالا با دشمن مشكل نداشتيم. اما حالا اين وضع بوجود آمده. 💫يک دفعه ابراهيم ضربه ای به صورت آن بسيجی زد و اسلحه را از دستش گرفت. بعد هم آن بسيجی را بغل كرد! 💫جوان كه انگار تازه به حال خودش آمده بود گريه كرد. 💫ابراهيم مرا صدا زد و بسيجی را به من تحويل داد و گفت: تا حالا تو صورت كسی نزده بودم، اما اينجا لازم بود. 💫بعد هم به سمت تيربار رفت. چند لحظه بعد نارنجک اول را انداخت، ولی فايده ای نداشت. 💫بعد بلند شد و به سمت بيرون سنگر دويد. نارنجک دوم را در حال دويدن پرتاب كرد. لحظه ای بعد سنگر تيربار منهدم شد. 💫بچه ها با فرياد الله اكبر از جا بلند شدند و به سمت جلو آمدند. من هم خوشحال به بچه ها نگاه می كردم. 💫يکدفعه با اشاره يكی از بچه ها برگشتم و به بيرون سنگر نگاه كردم! رنگ از صورتم پريد. لبخند بر لبانم خشک شد! ابراهيم غرق خون روی زمين افتاده بود. اسلحه ام را انداختم و به سمت او دويدم. 💫درست در همان لحظه انفجار، يک گلوله به صورت (داخل دهان) و يک گلوله به پشت پای او اصابت كرده بود. 💫خون زيادی از او می رفت. او تقريبا بی هوش روی زمين افتاده بود. داد زدم: ابراهيم! 💫با كمک يكی از بچه ها و با يک ماشين، ابراهيم و چند مجروح ديگر را به بهداری ارتش در دزفول رسانديم. 💫ابراهيم تا آخرين مرحله كار حضور داشت، در زمان تصرف سنگرهای پايانی دشمن در آن منطقه، مورد اصابت قرار گرفت. 💫بين راه دائما گريه ميكردم. ناراحت بودم، نكند ابراهيم.. نه، خدا نكنه، از طرفی ابراهيم در شب اول عمليات هم مجروح شده بود. خون زيادی از بدنش رفت. حالا معلوم نيست بتواند مقاومت كند. 💫پزشک بهداری دزفول گفت: گلوله ای كه به صورت خورده به طرز معجزه آسائی از گردن خارج شده، اما به جايی آسيب نرسانده 💫اما گلوله ای كه به پا اصابت كرده قدرت حركت را گرفته، استخوان پشت پا خرد شده از طرفی زخم پهلوی او باز شده و خونريزی دارد. لذا برای معالجه بايد به تهران منتقل شود. 💫ابراهيم به تهران منتقل شد. يک ماه در بيمارستان نجميه بستری بود. 💫چندين عمل جراحی روی ابراهيم انجام شد و چند تركش ريز و درشت را هم از بدنش خارج كردند. 👇👇
💫ابراهیم در مصاحبه با خبرنگاری كه در بيمارستان به سراغ او آمده بود گفت: با اينكه بچه ها برای اين عمليات ماه ها زحمت كشيدند و كار اطلاعاتی كردند اما با عنايت خداوند ما در فتح المبين عمليات نكرديم! ما فقط راهپيمائی كرديم و شعارمان يا زهرا سلام الله علیها بود. آنجا هر چه كه بود نظر عنايت خود خانم حضرت صديقه طاهره(س) بود. 💫ابراهيم ادامه داد: وقتی در صحرا، بچه ها را به اين طرف و آن طرف می برديم و همه خسته شده بودند، سجده رفتم و توسل پيدا كردم به امام زمان(عج) از خود حضرت خواستيم كه راه را به ما نشان دهد. وقتی سر از سجده برداشتم بچه ها آرامش عجيبي داشتند، اكثرا خوابيده بودند. 💫نسيم خنكی هم می وزيد. من در مسير آن نسيم حركت كردم. چيز زيادی نرفتم كه به خاكريز اطراف مقر توپخانه رسيدم. 💫در پايان هم وقتی خبرنگار پرسيد: آيا پيامی برای مردم داريد؟ 💫گفت: ما شرمنده اين مردم هستيم كه از شام شب خود می زنند و برای رزمندگان می فرستند. خود من بايد بدنم تكه تكه شود تا بتوانم نسبت به اين مردم ادای دِين كنم! 💫ابراهيم به خاطر شكستگی استخوان پا، قادر به حركت نبود. پس از مدتی بستری شدن در بيمارستان به خانه آمد و حدود شش ماه از جبهه ها دور بود اما در اين مدت از فعاليت های اجتماعی و مذهبی در بين بچه های محل و مسجد غافل نبود. @yarane_ebrahim_yazd
دستم را بگیر🌹 من دستم به آسمان نمی رسد... تو که دستت به زمين می رسد بیا و دست مرا بگیر زمين سخت دلگیر است دل من آسمان می خواهد، آسمان... @yarane_ebrahim_yazd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 💝 ای صاحب ایام بگو پس تو ڪجایی کی می شود ای دوسٺ کنی جلوه نمایی از هر که سراغ شب وصل تو گرفتم گفتند قرار اسٺ که یک جمعه بیایی @yarane_ebrahim_yazd
°•|🌿🌹 🔹شهــــــدا زیر باران گناه و غفلت گرفتار شده‌ایم... به شما پناه آورده‌ایم.. چرا که میدانیم زیر چتر شهدا در امان می‌مانیم... گامهای ما در راه شماست دست ما را بگیرید... @yarane_ebrahim_yazd
قسمت پنجاه و چهارم مداحی🌹 🗣امیر منجر 🗣جواد شیرازی @yarane_ebrahim_yazd
💫ابراهيم در دوران دبيرستان به همراه دوستانش هيئت جوانان وحدت اسلامی را برپا کرد. 💫او منشاء خير برای بسياری از دوستان شد. 💫بارها به دوستانش توصيه می كرد كه برای حفظ روحيه دينی و مذهبی از تشكيل هيئت در محله ها غافل نشويد. آن هم هيئتی كه سخنرانی محور اصلی آن باشد. 💫يكی از دوستانش نقل می كرد كه: سال ها پس از شهادت ابراهيم در يكی از مساجد تهران مشغول فعاليت فرهنگی بودم. 💫روزی در اين فكر بودم كه با چه وسيله ای ارتباط بچه ها را با مسجد و فعاليتهای فرهنگی حفظ كنيم؟ 💫همان شب ابراهيم را در خواب ديدم. تمامی بچه هاس مسجد را جمع كرده و می گفت: از طريق تشكيل هيئت هفتگی، بچه ها را حفظ كنيد! بعد در مورد نحوه كار توضيح داد.. 💫ما هم اين كار را انجام داديم. ابتدا فكر نمی كرديم موفق شويم ولي با گذشت سال ها هنوز از طريق هيئت هفتگی با بچه ها ارتباط داريم. 💫مرام و شيوه ابراهيم در برخورد با بچه های محل نيز به همين صورت بود. 💫او پس از جذب جوانان محل به ورزش، آنها را به سوی هيئت و مسجد سوق می داد و می گفت: وقتی دست بچه ها توی دست امام حسين (ع) قرار بگيره مشكل حل ميشه. خود آقا نظر لطفش را به آنها خواهد داشت. 💫ابراهيم از همان دوران دبيرستان شروع به مداحی كرد. بقيه را هم به خواندن و مداحی كردن ترغيب می كرد. 💫هر هفته در هيئت جوانان وحدت اسلامی به همراه شهيد عبدالله مسگر حضور داشت و مداحی می كرد. 💫اين مجموعه چيزی فراتر از يک هيئت بود. در رشد مسائل اعتقادی و حتی سياسی بچه ها بسيار تأثيرگذار بود. 💫دعوت از علمائی نظير علمه محمدتقی جعفری، حاج آقا نجفی و استفاده از شخصيت های سياسی، مذهبی جهت صحبت از فعاليت های اين هيئت بود. 💫لذا مأموران ساواک روی اين هيئت دقت نظر خاصی داشتند و چند بار جلوی تشكيل جلسات آن را گرفتند. 💫ابراهيم، مداحی را از همين هيئت و همچنين هنگامی كه ورزش باستانی انجام می داد آغاز كرد. در دوران انقلاب و بعد از آن به اوج خود رسيد. 💫اما نكته مهمی كه رعايت می كرد اين بود كه می گفت: برای دل خودم می خوانم. سعی ميكنم بيشتر خودم استفاده كنم و نيت غيرخدايی را در مداحی وارد نكنم. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 💫روی موتور نشسته بود. به زيبايی شروع به خواندن اشعاری برای حضرت زهرا (س) نمود. خيلی جالب و سوزناک بود. 💫از ابراهيم خواستم كه در هيئت همان اشعار را به همان سبک بخواند، اما زير بار نرفت! 💫می گفت: اينجا مداح دارند، من هم كه اصلاً صدای خوبی ندارم، بی خيال شو. 💫اما می دانستم هر وقت كاری بوی غير خدا بدهد، يا باعث مطرح شدنش شود ترک می كند. 💫در مداحی عادات جالبی داشت. به بلندگو، اكو و.. مقيد نبود. بارها می شد كه بدون بلندگو می خواند. 💫در سينه زنی خيلی محكم سينه می زد می گفت: اهل بيت همه وجودشان را برای اسلام دادند. ما همين سينه زنی را بايد خوب انجام دهيم. 💫در عروسی ها و در عزاها هر جا می ديد وظيفه اش خواندن است می خواند. اما اگر می فهميد به غير از او مداح ديگری هست، نمی خواند و بيشتر به دنبال استفاده بود. 💫در عزاداری ها حال خوشی داشت. خيلی ها با وجود ابراهيم و عزاداری او شور و حال خاصی پيدا می كردند. 💫ابراهيم هر جايی که بود آنجا را كربلا می كرد! گريه ها و ناله های ابراهيم شور عجيبی ايجاد می كرد. 💫نمونه آن در اربعين سال 1361 در هيئت عاشقان حسين علیه السلام بود. 💫بچه های هيئتی هرگز آن روز را فراموش نمی كنند. 💫ابراهيم ذكر حضرت زينب سلام الله علیها را می گفت. 💫او شور عجيبی به مجلس داده بود. بعد هم از حال رفت و غش كرد! 💫آن روز حالتی در بچه ها پيدا شد كه ديگر نديديم. مطمئن هستم به خاطر سوز درونی و نَفس گرم ابراهيم، مجلس اينگونه متحول شده بود. 💫ابراهيم در مورد مداحی حرفهای جالبی می زد. می گفت: مداح بايد آبروی اهل بيت را در خواندنش حفظ كند، هر حرفی نزند. اگر در مجلسی شرايط مهيا نبود روضه نخواند... 💫ابراهيم هيچ وقت خودش را مداح حساب نمی كرد ولی هر جا كه می خواند شور و حال عجيبی را ايجاد می كرد. ذكر شهدا را هيچ وقت فراموش نمی كرد. 💫چند بيت شعر آماده كرده بود كه اسم شهدا علی الخصوص اصغر وصالی و علی قربانی را مي آورد و در بيشتر مجالس می خواند. 👇👇
👇👇👇 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 💫شب تاسوعا بود. در مسجد عزاداری باشكوهی برگزار شد. 💫ابراهيم در ابتدا خيلی خوب سينه می زد اما بعد ديگر او را نديدم! 💫در تاريكی مجلس، در گوشه ای ايستاده و آرام سينه می زد. 💫سينه زنی بچه ها خيلی طولانی شد. ساعت دوازده شب بود كه مجلس به پايان رسيد. 💫موقع شام همه دور ابراهيم حلقه زدند. 💫گفتم: عجب عزاداری باحالی بود، بچه ها خيلي خوب سينه زدند. 💫ابراهيم نگاه معنی داری به من و بچه ها كرد و گفت: عشقتان را برای خودتان نگه داريد! 💫وقتي چهره های متعجب ما را ديد ادامه داد: اين مردم آمده اند تا در مجلس قمر بنی هاشم علیه السلام خودشان را برای يک سال بيمه كنند. وقتی عزاداری شما طولانی می شود، اين ها خسته می شوند. شما بعد از مقداری عزاداری شام مردم را بدهيد. 💫بعد هر چقدر می خواهيد سينه بزنيد و عشق بازی كنيد، نگذاريد مردم در مجلس اهل بيت(ع) احساس خستگی كنند. @yarane_ebrahim_yazd
💞 ❅هر چند کمی فرج تمنا کردیم . ❅آقا ز سر خویش تو را وا کردیم . ❅شرمنده ولی خلاصه تر می گوییم . ❅با واژه انتظار بد تا کردیم 🍃 🌹 @yarane_ebrahim_yazd
••شهادتـ••🥀 همین اسٺ دیگر بہ ناگہ پنجره اے باز مےشود بہ ‌سمت ِ‌بهشٺـ‌ ...💞 مهم تویے ڪہ ‌چقدر از دلبستگےهاے ِ‌این ‌طرف ِ‌پنجره دݪ ‌ڪَنـده‌اے√••• ... 💕 @yarane_ebrahim_yazd
ای کاش ... آخر تمام اخبار رادیو، تلویزیون فضای مجازی و روزنامه‌ها درباره کرونا به پیوند می‌خورد!! ای کاش ... در کنار درد ، از درمان هم حرفی بود ... ▪️تعجیل در ظهور صلوات ▫️اللهم عجل لولیک الفرج @yarane_ebrahim_yazd
همیشه از خودم می پرسیدم که " او کی خواهد آمد ؟ " تا اینکه امروز فهمیدم سوالم اشتباه بوده ! باید سوالم را عوض کنم "اگر او آمد چگونه باید با او مواجه شوم؟" @yarane_ebrahim_yazd
💗دلتنگی حد ومرز ندارد 💓هرجای دنیا هم که باشی 💓تورا به سمت خود میکشاند 💓و زمینت میزند 💓 وچه زمینی بهتر از 💓مزار ... 💓مزار شهید ابراهیم هادی @yarane_ebrahim_yazd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[💚🔗] بـــه تــو از دور ســلامـ✋ بـــه حسـ♡ـــین از طرفِ💌 وصلــه‌ی‌نــاجـور ســلامـ✨   @yarane_ebrahim_yazd
🌻🍃 غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد، از شما دور شدن، زار شدن هم دارد💔 @yarane_ebrahim_yazd
✮روزگارے را بہ خاطـر دارم کہ این ستارگان راهنماے مسیرمان بودند و دیدن ِچهره هایشان دلهـاے ناآرام مان را تسکیــن میداد.. دلهـایے کہ در هوایشان سخت تنگ است . @yarane_ebrahim_yazd
خادمی شهدا فقط یک پلاک حک شده روی سینه یا یک چوب پر گرفتن به دست نیست ! خادمی شهدا یک است .. ما باید جسممان روحمان زندگيمان رنگ و بوی را به خود بگیرد @yarane_ebrahim_yazd
🌷شهدا رزمنده ایم🌷 🌸شهید سید مرتضی آوینی🌸 🌺سلامت دنیا بیماری است و بیماریش شفا و سلامت، چرا که بنیان دنیا در عادات است و سلامت حقیقی هر چه هست در ترک عادات و عتق از ملکات🌺 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌺مردمان مسافر کاروان مرگند اما خود نمیدانند، مرگ کارواندار سفر زندگی است و کجاوه ثابت مینماید اما کاروان در سفر است🌺 🌹شادی ارواح طیبه شهدا صلوات 🌹 @yarane_ebrahim_yazd
⚘﷽⚘ 🇮🇷شهیده مدافع سلامت خانم نرجس خانعلی‌زاده: " به مادرش همیشه می‌گفت: مامان! من دختر سردارم... می‌دونم منو خیلی دوست داره❤️ شب شهادت حاج قاسم، بیمارستان شیفت بود. صبح که خبر رو شنید بغض کرد😢 تا چند روز تو خودش بود، به دوستاش گفته بود حالم خوب نیست.... چند روز بعد زن داییش رفته بود کرمان، مزار سردار نرجس خانم فهمید به زن داییش پیام داد📲 که سلامم رو به سردار برسون، بهش بگو خیلی بهش ارادت دارم...." @yarane_ebrahim_yazd
● داوود عابدی که یکی از یلان گردان میثم بود، با صدای رسا و قشنگی روضه می‌خواند و با لهجه اصیل تهرانی و بسیار تو دلی دعا می‌کرد. بچه‌ها به داوود می‌گفتن: «داوود غزلی». ● او یک بار هم ابرام هادی را زیارت نکرده اما مریدش شده بود. هر وقت مرا می‌دید، از پهلوانی و مرام و مسلک ابرام می‌پرسید. می‌خواست مثل ابرام داش بشود. گیوه ی نوک تیز می‌پوشید. شلوار کردی تن می‌کرد و کلاه کف سری می‌گذاشت. این جوری، بسیار خوش رخ تر می‌شد. ●داوود، یک تسبیح سندلوس اعلا داشت که هر روز صبح، با یک تکه چوب مخصوص بهش روغن می‌زد تا شفاف و براق بماند. داوود از عملیات والفجر چهار به گردان میثم آمد و من هر وقت او را می‌دیدم، این تسبیح سندلوس دستش بود. 🌷 ●ولادت : ۱۳۴۲فروردین، تهران ●شهادت : ۱۳۶۳اسفند ،جزیرهٔ مجنون ، عملیات بدر @yarane_ebrahim_yazd
چه زیباست گم شدن🌹 ✨آنقدر در وادی عشق به خدا باید غوطه ور شوی تا نام و نشانی از تو نماند هرچه باشد، خدا باشد این یعنی در وادی الهی گم شدن. ✨شهدا چه زیبا این واژه را صرف کردند. گم شدند تا آنجا که گمنام شدند و برای همیشه جاوید ماندند. ✨گمنامی راز عجیبیست. راز بزرگیست. به بزرگی شهدای کمیل و حنظله. ✨گمنام بودن یعنی شبیه حضرت مادر شدن.. ✨دنبال شهرتیم و پی اسم، رسم و نام غافل از این که حضرت فاطمه (س) گمنام میخرد. @yarane_ebrahim_yazd
یاد_شهیدان.mp3
2.22M
گمنامی آرزویم است ... ❤: عزیزان من! از یاد شهیدان غفلت نکنید🍃 •|مقام‌معظم‌دلبری|• @yarane_ebrahim_yazd
قسمت پنجاه و پنجم مجلس حضرت زهرا(س)🌹 🗣دوستان شهید @yarane_ebrahim_yazd