eitaa logo
یاران ابراهیم
153 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
900 ویدیو
12 فایل
پویش مردمی یزد "شهید ابراهیم هادی" لینک کانال در ایتا https://eitaa.com/joinchat/821886993C550554dc20 در تلگرام https://t.me/joinchat/AAAAAFW1DKO9yh9tSu07Qg در واتساپ https://chat.whatsapp.com/HDqV1SiVL6WHbg1XeBermX
مشاهده در ایتا
دانلود
عزیز دل زهرا خدا هم چشم به راه توست ؛ تا به دادخواهی محسنِ ابن فاطمه برخیزی... ▪️امید مادر ▫️اللهم عجل لولیک الفرج @yarane_ebrahim_yazd
راز خون را جز شهدا در نمی یابند ، گردش خون در رگهای زندگی شیرین است ،  اما ریختن آن به پای محبوب شیرین تر است و نگو شیرین ، بگو بسیار بسیار شیرین تر است . سیدمرتضی‌آوینی #کربلای‌جبهه‌هایادش‌بخیر🍃🌸 #صبحتون_شهدایی @yarane_ebrahim_yazd #گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
💫مسابقات قهرماني74 کيلو باشگاه ها بود. ابراهيم همه حريفان را يکي پس از ديگري شكست داد و به نيمه نهائي رسيد. آن سال ابراهيم خيلي خوب تمرين کرده بود. 💫اکثر حريف ها را با اقتدار شکست داد. اگر اين مســابقه را ميزد حتماً در فينال قهرمان ميشــد. اما در نيمه نهائي خيلي بد کشتي گرفت. بالاخره با يک امتياز بازي را واگذار كرد آن ســال ابراهيم مقام سوم را کســب کرد. 💫اما سال ها بعد، همان پسري که حريف نيمه نهائي ابراهيم بود را ديدم. آمده بود به ابراهيم سر بزند. 💫 آن آقــا از خاطرات خودش با ابراهيم تعريف ميکــرد. همه ما هم گوش ميکرديم. 💫تا اينکه رســيد به ماجراي آشــنائي خودش با ابراهيم و گفت: آشنائي ما بر ميگردد به نيمه نهائي کشتي باشگاه ها در وزن 74 کيلو، قرار بود من با ابراهيم کشتي بگيرم. 💫اما هر چه خواست آن ماجرا را تعريف کند ابراهيم بحث را عوض ميکرد! آخر هم نگذاشــت كه ماجرا تعريف شود! 💫روز بعد همان آقا را ديدم و گفتم: اگه ميشه قضيه کشتي خودتان را تعريف کنيد. 💫او هم نگاهي به من کرد. نََفس عميقي کشــيد و گفت: آن سال من در نيمه نهائي حريف ابراهيم شدم. اما يکي از پاهايم شديداً آسيب ديد. به ابراهيم که تا آن موقع نميشــناختمش گفتم: رفيق، اين پاي من آســيب ديده. هواي ما رو داشته باش 💫ابراهيم هم گفت: باشه داداش، چشم. 💫بازي هاي او را ديده بودم. توي كشــتي اســتاد بود. با اينکه شــگرد ابراهيم فن هایي بود که روي پا ميزد. اما اصلاً به پاي من نزديک نشد ولي من، در کمال نامردي يه خاک ازش گرفتم و خوشحال از اين پيروزي به فينال رفتم. 💫ابراهيم با اينکه راحت ميتونســت من رو شکست بده و قهرمان بشه، ولي اين کار رو نکرد. 💫بعد ادامه داد: البته فكر ميكنم او از قصد كاري كرد كه من برنده بشــم! از شکست خودش هم ناراحت نبود. چون قهرماني براي او تعريف ديگه اي داشت. 💫ولي من خوشــحال بودم. خوشحالي من بيشتر از اين بود که حريف فينال، بچه محل خودمون بود. فکر ميکردم همه، مرام و معرفت داش ابرام رو دارن. اما توي فينال با اينکه قبل از مســابقه به دوســتم گفته بودم که پايم آسيب ديده، اما دقيقاً با اولين حرکت همان پاي آســيب ديــده من را گرفت. آه از نهاد من بلند شد. بعد هم من را انداخت روي زمين و بالاخره من ضربه شدم. 💫آن سال من دوم شدم و ابراهيم سوم. اما شک نداشتم حق ابراهيم قهرماني بود. از آن روز تــا حالا با او رفيقم. چيزهاي عجيبي هم از او ديده ام. خدا را هم شکر ميکنم که چنين رفيقي نصيبم کرده. 💫صحبت هايش که تمام شد خداحافظي کرد و رفت. من هم برگشتم. در راه فقط به صحبت هايش فکر ميکردم. 💫يادم افتاد در مقر ســپاه گيلان غرب روي يكي از ديوارها براي هر كدام از رزمنده ها جمله اي نوشته شده بود. 💫در مورد ابراهيم نوشته بودند: رزمنده اي با خصائص پورياي ولي. @yarane_ebrahim_yazd
✒️📃 👌یـــــ❗️ـــڪ تلنـــ⚠️ــــگر فڪرڪن چند⇠ ⇠شد تا⇠ ⇠نشود! ماچه ڪرده ایم؟ چادرها نیستند اگرسیاهی چادرشان حرمت خون را به عالمیان ننمایاند... 🔔 @yarane_ebrahim_yazd
⚡﷽⚡ 🌷گذری_بر_زندگی_شهدا 🥀شهید_سپهبد_حاج_قاسم_سلیمانی 🍀شهید_مدافع_حرم_محمودرضا_بیضائی ☀️«خجالت می‌کشم توی صورت حاج_قاسم نگاه کنم؛ بس که چهره‌اش خسته است.» ✍اسفند سال ۸۸ بود. مثل هر سال در تالار وزارت کشور برای سالگرد شهادت شهیدان مهدی و حمید باکری مراسم گرفته بودند. تهران بودم. ♻️ آنروز محمودرضا زنگ زد و گفت: می‌آیی مراسم؟ گفتم: می‌آیم، چطور؟ گفت: بیا، سخنران مراسم قاسم_سلیمانی است. گفتم: حتما می‌آیم. و مقابل ورودی تالار قرار گذاشتیم. محمودرضا زودتر از من رسیده بود. من با چند نفر از دوستان رفته بودم. بیرون، محمودرضا را پیدا کردم و رفتیم و نشستیم طبقه بالا همه صندلی‌ها پر بود و به زحمت جایی روی لبه یکی از پله‌ها پیدا کردیم و نشستیم روی لبه. تا حاج_قاسم بیاید، با محمودرضا حرف می‌زدیم ولی حاج_قاسم که روی سن آمد محمودرضا سکوت کرد و دیگر حرف نمی‌زد. 💢 من گوشی موبایلم را درآوردم و شروع کردم به ضبط کردن حرفهای حاج_قاسم. محمودرضا تا آخر، همینطور توی سکوت بود و گوش می‌داد. وقتی حاج_قاسم داشت حرفهایش را جمع بندی می‌کرد، محمودرضا یک مرتبه گفت: «حاج_قاسم خیلی ضیق وقت دارد. این کت و شلواری که تنش هست را می‌بینی؟ شاید اصرار کرده‌‌اند تا این کت و شلوار را بپوشد و الا حاج_قاسم همین قدر هم وقت ندارد.» بعد از برنامه، از پله‌های ساختمان وزارت کشور پایین می‌آمدیم که به محمودرضا گفتم: کاش می‌شد حاج_قاسم را از نزدیک ببینیم. گفت: «من خجالت می‌کشم توی صورت حاج_قاسم نگاه کنم؛ بس که چهره‌اش خسته است.» ♻️ محمودرضا خودش هم این مجاهده و پرکاری را داشت. این اواخر یکبار گفت: «من یکبار پیش حاج_قاسم برای بچه‌ها حرف می‌زدم، گفتم بچه‌ها من اینطور فهمیده‌ام که خداوند شهادت را به کسانی می‌دهد که پرکار هستند و شهدای ما غالبا اینطور بوده‌اند.» بعد گفت: «حاج_قاسم این حرف را تأیید کرد و گفت بله همینطور بود.» 📚 کتاب تو شهید نمی شوی ص ۵۳ ☘به نقل از برادر شهید @yarane_ebrahim_yazd
فکر باید صددرصد جهاد باشد. #سرداردلها @yarane_ebrahim_yazd #گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 همیشه پایانِ عشق مرگ مجنون است ... و تو را اما ، پایانی نیست حسین ... @yarane_ebrahim_yazd
سلام مولای غریبم تنهاترین سنگ صبورم پر از بهانه‌ام برای گریستن پر از حرف‌های ناگفته و بغض‌های ناگشوده‌ و چه دلنشین است که هر روز با شما درد دل می‌کنم ... ▪️اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ الْحَياةِ ▫️اللّٰهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَليّٖـكَ الْفَـرج @yarane_ebrahim_yazd
عشق است اینڪہ یڪ نفر آغاز می‌ کند... هر روز صبح را بہ هـوای سلام بر شما ... #سلام_بر_شهدا✋ #سلام_بر_مردان_بی_ادعا #صبحتون_شهدایی 💕 @yarane_ebrahim_yazd #گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی