eitaa logo
یاران ابراهیم
158 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
900 ویدیو
12 فایل
پویش مردمی یزد "شهید ابراهیم هادی" لینک کانال در ایتا https://eitaa.com/joinchat/821886993C550554dc20 در تلگرام https://t.me/joinchat/AAAAAFW1DKO9yh9tSu07Qg در واتساپ https://chat.whatsapp.com/HDqV1SiVL6WHbg1XeBermX
مشاهده در ایتا
دانلود
می‌جویم تــو را در و آفاق و شعر🌱 تا که جان گیرد زِ این بی آغاز من♥️ ❤️ ❤️ @yarane_ebrahim_yazd
شهیدی که عزیز دل جوان‌ها است؛
یاران ابراهیم
شهیدی که عزیز دل جوان‌ها است؛
شهیدی که عزیز دل جوان‌ها است؛ رفاقت با شهید ابراهیم هادی آغازگر یک مسیر تازه هیچ کس از دوستی با شهدا ضرر نکرده و پس از آشنایی دریچه‌های نویی در زندگی پیش چشمانش باز شده است. شهدا در رفاقتشان سنگ‌تمام می‌گذارند و کافی است یک قدم به سویشان برداریم تا هزار قدم برایمان بردارند. شهدای دفاع مقدس همچنان با گذشت سال‌ها از رفتن و شهادتشان، الگوهایی بی‌نظیر برای نشان دادن مسیر درست زندگی هستند. مثل شمع در تاریکی‌ها می‌درخشند و راه را نشان می‌دهند. برای کسانی که تشنه حقیقت هستند هر شهید یک چراغ است، یک نشانه، یک مسیر تازه برای رسیدن به زندگی عالی و متعالی. سخت نیست، فقط باید در عمق زندگی شهدا ریز شد یا هر کسی شهیدش را پیدا کند، رفاقتش را آغاز کند و پای درس‌هایش بنشیند. حرف برای گفتن بسیار است و وارد شدن به زندگی هر شهید رنگ و بوی خودش را دارد. شاهرخ ضرغام و سید مجتبی هاشمی حرف داش مشتی‌ها و لوطی‌ها را می‌زنند، نواهای عارفانه چمران و همت دل معرفت‌جویان را می‌برد و باکری و تندگویان معیاری درست برای مدیریت سالم و ساده‌زیستی هستند. در این میان، اما یک شهید عزیز دل جوانان است. از جنس خودشان، با تمام مختصاتی که دوران جوانی طلب می‌کند. ترکیب شور و نشاط جوانی با معنویت و خداجویی شهید ابراهیم هادی را محبوب نسل‌ها کرده است. بعد از جوانان دهه ۷۰ و ۶۰، حالا نوبت جوانان دهه هشتادی است که ابراهیم را کشف کنند و غرق در مهربانی، مردانگی و خلوص نیتش شوند.  با آن کاپشن خاکی و چهره آرامِ شرقی، آن ریش و موهای مشکی دل خیلی‌ها را برده است. حالا بسیاری نقطه تحولشان را مدیون شهید ابراهیم هادی می‌دانند. می‌گویند از وقتی با شهید هادی آشنا شده‌اند و داستان زندگی‌اش را خوانده‌اند، داستان زندگی خودشان عوض شده است. شبیه گمگشته‌ای که تازه راه پیدا می‌کند و فانوس به دست به دنبال نور می‌رود. «مگر می‌شود زندگی ابراهیم هادی را خواند و شیفته‌اش نشد؟» این جمله، حرف مشترک بسیاری از جوانانی است که شهیدشان را پیدا کرده‌اند و وقتی پای حرف‌هایش نشسته‌اند، تازه فهمیده‌اند چه انسان دوست‌داشتنی و بزرگی را نشناخته بودند و فهمیدند دوستی با کسی مثل ابراهیم چه نعمت بزرگی است. مثل بسیاری از شهدای مدافع حرم که ابراهیم هادی بهترین دوست و رفیق زندگی‌شان شد و تمام سعی‌شان نزدیک کردن خودشان به معیارهای ابراهیم بود.  یکی از جوانانی که آشنایی با شهید هادی سرمنشأ اتفاقات خیر زیادی در زندگی‌اش شده، در این باره می‌گوید: «تحول من از سفر راهیان نور در نوروز سال ۱۳۹۶ آغاز و ۱۱ ماه بعد با شناخت شهید هادی تکمیل شد و در راهیان نور سال ۱۳۹۷ به اوج خود رسید. شناخت من از شهیدان هادی و شهید مدافع حرم حسین معزغلامی معجزه شهدا در زندگی را به من اثبات کرد. اطمینان یافتم که شهدا ناظر به اعمال ما هستند. صدای ما را می‌شنوند و ما را یاری می‌کنند. هنوز هم هرچه را که بخواهم به من هدیه می‌دهند و هر کجا که مشکلی برایم به‌وجود می‌آید، کمکم می‌کنند.» یکی دیگر از جوانان پس از خواندن کتاب «سلام بر ابراهیم» که زندگی شهید را در برمی‌گیرد، در نظری درباره تأثیری که در زندگی‌اش به وجود آمده، نوشت: «اینکه بگوییم چه درسی گرفته‌ایم خودش چندین جلد کتاب است... خواندن این کتاب تلنگری بود برای من و تمام سعی من این است که تمام رفتارهای گذشته‌ام را تغییر دهم تا اول خدا و بعد شهید ابراهیم هادی از من راضی باشد و در پایان آرزو می‌کنم که همه مردم این گنج بزرگ را مطالعه می‌کردند و شاهد تغییر رفتار و نگاه خود می‌شدند.» به قول علی‌اکبر رائفی‌پور، در همایش بزرگداشت ابراهیم هادی، این شهید بزرگوار زنده است چراکه همچنان در جامعه کنش و واکنش دارد و دلبری می‌کند لذا جوان‌ها با خواندن و شنیدن اقداماتش می‌توانند به اهل بیت و وی نزدیک شوند. شهدا همچنان منشأ خیر و برکات زیادی هستند. فقط کافی است آن‌ها را از صمیم دل و اعماق وجود بخواهیم. هیچ کس از دوستی با شهدا ضرر نکرده و پس از آشنایی دریچه‌های نویی در زندگی پیش چشمانش باز شده است. شهدا در رفاقتشان سنگ‌تمام می‌گذارند و تنها کافی است یک قدم به سویشان برداریم تا هزار قدم برایمان بردارند. دوستی با انسان‌هایی که پاک زندگی کرده‌اند و تنها هدفشان رضای خالق و مخلوقش بوده، سعادتمندی برایمان به دنبال خواهد داشت. پس با شهدا غریبی نکنیم و نگذاریم آن‌ها هم غریب بمانند. @yarane_ebrahim_yazd
ای که نگاهت بهترین آغاز!🍃 من با تو باشم، دوباره طالب بندگی میشوم ... تو همان‌هادیِ پر از امید فردای‌ما‌هستی در مسیر دلدادگی عَبد و رَب ❤️هادی دل خسته ما باش!❤️ @yarane_ebrahim_yazd
قسمت شصت و هشتم والفجر مقدماتی🏴 🗣علی نصرالله @yarane_ebrahim_yazd
🌑گردان كميل، خط شكن محور جنوبی و سمت پاسگاه بود. 🌑يكی از فرماندهان لشکر آمد و برای بچه های گردان شروع به صحبت كرد: برادرها، امشب برای عمليات والفجر به سمت منطقه فكه حركت می كنيم، دشمن سه كانال بزرگ به موازات خط مرزی، جلوی راه شما زده تا مانع عبور شود. همچنين موانع مختلف را براي جلوگيری از پيشروی شما ايجاد كرده. اما انشاءالله با عبور شما از اين موانع و كانالها، عمليات شروع خواهد شد. با استقرار شما در اطراف پاسگاه های مرزی طاووسيه و رُشيديه، مرحله اول كار انجام خواهد شد. بعد بچه های تازه نفس لشکر سيدالشهدا علیه السلام و بقيه رزمندگان از كنار شما عبور خواهند كرد و براي ادامه عمليات به سمت شهر العماره عراق می روند و انشاءالله در اين عمليات موفق خواهيد شد. 🌑ايشان در مورد نحوه كار و موانع و راه های عبور صحبتش را ادامه داد و گفت: مسير شما يک راه باريک در ميان ميادين مين خواهد بود. انشاءالله همه شما كه خط شكن محور جنوبی فكه هستيد به اهداف از پيش تعيين شده خواهيد رسيد. 🌑صحبت هايش تمام شد. بلافاصله ابراهيم شروع به مداحی كرد، اما نه مثل هميشه! خيلي غريبانه روضه ميخواند و خودش اشك ميريخت. روضه حضرت زينب سلام الله را شروع كرد. 🌑بعد هم شروع به سينه زنی كرد، اولين بار بود كه اين بيت زيبا را شنيدم: امان از دل زينب سلام الله علیها چه خون شد دل زينب سلام الله علیها 🌑بچه ها با سينه زنی جواب دادند. بعد هم از اسارت حضرت زينب سلام الله و شهدای كربلا روضه خواند. 🌑در پايان هم گفت: بچه ها، امشب يا به ديدار يار می رسيد يا بايد مانند عمه سادات، اسارت را تحمل كنيد و قهرمانانه مقاومت كنيد. 🌑(عجيب بود كه تقريبا همه بچه های گردان های كميل كه ابراهيم برايشان روضه خواند يا شهيد شدند يا اسير) 🌑بعد از مداحی عجيب ابراهيم، بچه ها در حالی كه صورت هايشان خيس از اشک بود بلند شدند. نماز مغرب و عشاء را خوانديم. 🌑از وقتی ابراهيم برگشته سايه به سايه دنبال او هستم! يك لحظه هم از او جدا نمی شوم. 🌑مــن به همراه ابراهيم، يكی از پل های سنگين و متحرک را روی دست گرفتيم و به همراه نيروها حركت كرديم. 🌑حركت روی خاك رملی فكه بسيار زجرآور بود. آن هم با تجهيزاتي به وزن بيش از بيست كيلو برای هر نفر! 🌑ما هم كه جدای از وسايل، يك پل سنگين را مثل تابوت روی دست گرفته بوديم! 🌑همه به يك ستون و پشت سر هم از معبری كه در ميان ميدان های مين آماده شده بود حركت كرديم. 🌑حدود دوازده كيلومتر پياده روی كرديم. رسيديم به اولين كانال در جنوب فكه. بچه ها ديگر رمقی برای حركت نداشتند. 🌑ساعت نه و نيم شب يكشنبه هفدهم بهمن ماه بود. با گذاشتن پل هاي متحرک و نردبان، از عرض كانال عبور كرديم. 🌑سكوت عجيبی در منطقه حاكم بود. عراقي ها حتی گلوله ای شليک نمی كردند! 🌑يك ربع بعد به كانال دوم رسيديم. از آن هم گذشتيم. با بيسيم به فرماندهی اطلاع داده شد. 🌑چند دقيقه ای نگذشته بود كه به كانال سوم رسيديم. 🌑خبر رسيدن به كانال سوم، يعنی قرار گرفتن در كنار پاسگاه های مرزی و شروع عمليات. 🌑اما فرمانده گردان، بچه ها را نگه داشت و گفت: طبق آنچه در نقشه است، بايد بيشتر راه می رفتيم، اما خيلی عجيبه، هم زود رسيديم، هم از پاسگاه ها خبری نيست! 🌑تقريبا همه بچه ها از كانال دوم عبور كردند. يكدفعه آسمان فكه مثل روز روشن شد!! 🌑مثل اينكه دشمن با تمام قوا منتظر ما بوده. بعد هم شروع به شليک كردند. از خمپاره و توپخانه گرفته تا تيربارها كه در دور دست قرار داشت. آنها از همه طرف به سوی ما شليک كردند! 🌑بچه ها هيچ كاری نمی توانستند انجام دهند. موانع خورشيدی و ميدان های مين، جلوی هر حركتی را گرفته بود. 🌑تعداد كمی از بچه ها وارد كانال سوم شدند. بسياری از بچه ها در ميان خاک های رملی گير كردند. همه به اين طرف و آن طرف می رفتند. 🌑بعضی از بچه ها می خواستند با عبور از موانع خورشيدی در داخل دشت سنگر بگيرند، اما با انفجار مين به شهادت رسيدند. 🌑اطراف مسير پر از مين بود. ابراهيم اين را می دانست، برای همين به سمت كانال سوم دويد و با فريادهايش اجازه رفتن به اطراف را نمی داد. 🌑همه روی زمين خيز برداشتند. هيچ كاری نمی شد كرد. 🌑توپخانه عراق كاملاً می دانست ما از چه محلي عبور ميكنيم! و دقيقا همان مسير را می زد. همه چيز به هم ريخته بود. هر كس به سمتی می دويد. ديگر هيچ چيز قابل كنترل نبود. تنها جايی كه امنيت بيشتری داشت داخل كانال ها بود. 🌑در آن تاريكی و شلوغی ابراهيم را گم كردم! تا كانال سوم جلو رفتم، اما نمی شد كسي را پيدا كرد! يكي از رفقا را ديدم و پرسيدم: ابراهيم را نديدی!؟ 🌑گفت: چند دقيقه پيش از اينجا رد شد. 👇👇👇
👇👇👇 🌑همین طور این طرف و آن طرف میرفتم. یکی از فرمانده ها را دیدم. من را شناخت و گفت: سريع برو توي معبر، بچه هائي كه توي راه هستند بفرست عقب. اينجا توي اين كانال نه جا هست نه امنيت، برو و سريع برگرد. 🌑طبق دســتور فرمانده، بچه هائي را كه اطراف كانال دوم و توي مسير بودند آوردم عقب، حتي خيلي از مجروح ها را كمك كرديم و رسانديم عقب. اين كار، دو سه ساعتي طول كشيد. 🌑ميخواستم برگردم، اما بچه هاي لشکر گفتند: نميشه برگردي! با تعجب پرسيدم: چرا؟! 🌑گفتند: دستور عقب نشيني صادر شده، فايده نداره بري جلو. چون بچه هاي ديگه هم تا صبح برميگردند. 🌑ســاعتي بعد نماز صبح را خواندم. هوا در حال روشن شدن بود. خسته بودم و نااميد. از همه بچه هايي كه برميگشــتند سراغ ابراهيم را ميگرفتم. اما كسي خبري نداشت. 🌑دقايقي بعد مجتبي را ديدم. با چهره اي خاك آلود و خســته از ســمت خط برميگشت. با نااميدي پرسيدم: مجتبي، ابراهيم رو نديدي!؟ 🌑همينطور كه به سمت من مي آمد گفت: يك ساعت پيش با هم بوديم. 🌑با خوشحالي از جا پريدم، جلو آمدم و گفتم: خُب، الان كجاست؟! 🌑جواب داد: نميدونم، بهش گفتم دســتور عقب نشيني صادر شده، گفتم تا هوا تاريكه بيا برگرديم عقب، هوا روشن بشه هيچ كاري نميتونيم انجام بديم. 🌑اما ابراهيم گفت: بچه ها توكانال ها هستند. من ميرم پيش اونها، همه با هم برميگرديم. 🌑مجتبي ادامه داد: همين طوركه با ابراهيم حرف ميزدم يك گردان از لشکر عاشورا به سمت ما آمد. ابراهيم سريع با فرمانده آنها صحبت كرد و خبر عقب نشيني را داد. من هم چون مسير را بلد بودم، با آنها فرستاد عقب. خودش هم يك آرپي جي با چند تا گلوله از آنها گرفت و رفت به سمت كانال. ديگه از ابراهيم خبري ندارم. 🌑ســاعتي بعد ميثم لطيفي را ديدم. به همراه تعــدادي از مجروحين به عقب برميگشت. به كمكشان رفتم. از ميثم پرسيدم: چه خبر!؟ 🌑گفت: من و اين بچه هائي كه مجروح هســتند جلوتــر از كانال، لاي تپه ها افتاده بوديم. ابرام هادي به داد ما رسيد. 🌑يكدفعه سرجايم ايستادم. باتعجب گفتم: داش ابرام؟! خُب بعدش چي شد!؟ 🌑گفت: به سختي ما رو جمع كرد. تو گرگ و ميش هوا ما رو آورد عقب. توي راه رسيديم به يك كانال، كف كانال پر از لجن و ... بود، عرض كانال هم زياد بود. ابراهيم رفت دو تا برانكارد آورد و با آنها چيزي شبيه پل درست كرد! بعد هم ما را عبور داد و فرستاد عقب. خودش هم رفت جلو. 🌑ســاعت ده صبح، قرارگاه لشکر در فكه محل رفت و آمد فرماندهان بود. 🌑خيلي ها ميگفتند چندين گردان در محاصره دشمن قرار گرفته اند! @yarane_ebrahim_yazd
حتی سمت گناه نروید.🌹 🌟رفیقش می گفت: یک شب تو خواب دیدمش؛ 🌟بهم گفت: به بچه ها بگو حتی سمت گناه هم نروند، اینجا خیلی گیر میدند...! 🌟مدافع حرم شهید حجت الله اسدی از عاشقان و ارادتمندان شهید @yarane_ebrahim_yazd
✨| 🌹✨🌿 . . ورزش برید بدنتون رو قوے ڪنید نه واسه فرم گرفتن بدنتون برای آماده شدن واسه |سربازےامام‌زمان«عج»| برید‌ بشید یکے مثل 🌹✨🌿 @yarane_ebrahim_yazd
شهید مجید قربان خانی و سفر پیاده روی اربعین هشت روز مانده بود به اربعین ۱۳۹۳٫ شب ساعت یازده بود بود که مجید سراسیمه آمد خانه. گفت وسایلم را جمع کن که عازم کربلا هستم. گفتم: زودتر می گفتی که به چند تا از فامیل و آشنا خبر می دادیم. عجله داشت و رفقایش داخل ماشین منتظرش بودند. چه رفقایی و چه سفر اربعینی. تا برسند مرز مهران صدای آهنگ شان و بگو بخندشان بلند بود؛ گویا کارناوال شادی راه انداخته بودند. مجید اولین بار که رفت داخل حرم حضرت علی (ع)، کمی تغییر کرد و کم حرف شد. هر بار هم که می رفت حرم دیر بر می گشت آن هم با چشم های خون. رفقا مانده بودند که خود مجید است یا نقش جدید. پیاده روی که شروع شد، مجید غرق در خودش بود. نه می گفت و نه می خندید، پایش که رسید بین الحرمین، از درون شکست. دیگر دست خودش نبود. ذکر یا حسین یا حسین بود و اشک و ناله. وقتی می خواستند برگردند، به صمیمی ترین دوستش گفت: توی این چند روز از امام حسین خواستم که آدمم کند. اگر آدمم کند دیگر هیچ چیز نمی خواهم. او حرّی دیگر شده بود. فاصله بین توبه و شهادتش ۱۳ ماه بیشتر نبود. کتاب مجید بربری؛ زندگی داستانی حرّ مدافعان حرم شهید مجید قربان خانی @yarane_ebrahim_yazd
🌾یا_سیـدالشـ‌هدا خورشید خاڪبوس حرمخانہ ے شماسݓ اے صاحبِ اجازه‌ے خــورشید الــسلام امروز هم بہ رُخصَتتان مےڪشم نفس اے عشق بےنهایٺ و جاوید الـــسلام ❤️ صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰااَبٰاعَب۟دِاللّٰه @yarane_ebrahim_yazd
وقتی برای خدا باشی،❤️ 💚 تو را آنقدر مشهور می کند که عالم تو را بشناسد...🧡 💙ثمرۀ اخلاص و معامله با خدا این است. ؛ 💛 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨ @yarane_ebrahim_yazd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاکریز خاطرات🌿 ❣یک شب آمد بخوابد دیدم روی بازویش یک عکس اژدها خالکوبی شده است. شاکی شدم به حاج مرتضی گفتم «خداوکیلی این رو از کجا گیرآوردی که بدنشم پر از نقش و ورقه؟». حاجی عصبانی شد و سر مجید داد زد که مگر نگفتم حواست باشه بدنت معلوم نشه بچه ها ببینند؟. مجید قربان خانی از صدای مداحی من در هیأت بچه های مدافع حرم خوشش می آمد آنقدر صدایم را دوست داشت که گاهی اوقات التماس می کرد برایش نوحه بخوانم و من در جوابش می گفتم «من برای تو نمی خونم اصلا اگه تو شهید بشی من به خدا و اعتقاداتم شک میکنم». یکبار یکی از بچه ها موقع وضو گرفتن خالکوبی اش را دیده و بهش گفته بود «مجیدجان تو این همه خوبی حیف نیست خالکوبی داری؟» مجید هم جواب داده بود «این خالکوبی یا فردا پاک میشه، یا خاک میشه». 🍃 روز عملیات یک دستبند سبز دستش بود درآورد، داد بمن و گفت« بیا بگیر داداش بدردت میخوره». با خودم گفتم «اینم توهم زده میره شهید میشه حالا فکر کرده دستبند تبرکش چی هست!».🍃 روز عملیات وقتی تیر خورد متعجب بودم از کار خدا مجید داشت میرفت به آرزوش برسه ومن ول معطل مانده بودم وسط معرکه. درست بود که منم زخمی شده بودم اما زخمی شدن کجا و شهادت کجا! مجید حتی لحظه شهادتش بااینکه چند تیر خورده باز دست از مسخره بازی برنمی داشت. هرکسی تیر می‌خورد بعد از یک مدت بی‌هوش می‌شود مجید سه ساعت تمام بیدار بود و یک‌بند شوخی می‌کرد و حرف می‌زد تا اینکه شهید شد.🕊   @yarane_ebrahim_yazd
الهی... انَّ من تُعَرَّف بِکَ غیرُ مَجهول خدایا... کاری کن منو با تو بشناسن... هرکسی با رفیقش شناخته میشه... [مناجات شعبانیه] @yarane_ebrahim_yazd
final-alyasin.mp3
16.61M
♨️ زیارت آل یاسین 🎤 حجت الاسلام میرزا محمدی 👌ارتباط عاشقانه با امام زمان علیه السلام @yarane_ebrahim_yazd
هدایت شده از ممبر
کانال زدی؟😍 گروه داری؟😲 ممبرات کمه ؟😔😔😔 خب عزیزم اینک ناراحتی نداره کافیه فقط بیای لینک زیر ممبر بگیری😍😍👇👇 https://eitaa.com/joinchat/205914159C2ebcf62d5b 🍃 ممبر [عضو]برای کانالت میخای😻😻👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/205914159C2ebcf62d5b 🍃 ممبر[عضو]برای گروهت میخای😻😻👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/205914159C2ebcf62d5b 🍃 ممبر [رایگان ]برای کانال یا گروهت میخای😻😻👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/205914159C2ebcf62d5b 🍃 واریز ممبر[عضو] برای کانال یا گروهتون به هیچ‌وجه هزینه ای نیست😻❌👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/205914159C2ebcf62d5b 🍃 ممبر رایگان😻👆ممبر رایگان 😻👆 ممبر رایگان😻👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/205914159C2ebcf62d5b 🍃 هم برای گروه ممبر واریز میکنیم هم کانال 😻😻👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/205914159C2ebcf62d5b فقط کافیه بیای ممبر ببری عضواتو زیاد کنی😻👆👆👆 [🍃صاحب بنر: yare_ebrahim🍃]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 امام زمانم...💚 روزها نو نشده کهنه تر از دیروز است گر کُند یوسف زهرا نظری نوروز است لحظه ها در تپش و تاپ و تپ آمدنش آسمان چشم براه قدمش هرروز است ای خدا کاش شود سالِ نوأم عید فرج که نگاهم نگران منتظر آن روز است العجل یاصاحب الزمان...💔 💠 برای امام مهربانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ رَبَّ النُّورِ العَظیم ... @yarane_ebrahim_yazd
🔺از مجید سوزوکی تا مجید بربری 🔹خیلیها مجید سوزوکی فیلم اخراجی‌ها رو باور نکردن! اما تو همین زمانه شهید مجید قربانخانی که توی محله شون به شهره بود بعد از یک سفر به کربلا متحول میشه و به سوریه میره تا یک گلوله هم سمت آجرهای حرم خواهر امام حسین(ع) شلیک نشه! ✅ میگن شب آخر وقتی داشته جوراب‌های همرزمانش را می‌شسته، همرزمش به مجید گفته: مجید حیف تو نیست با این اعتقادات و اخلاق و رفتار که خالکوبی روی دستت است. مجید می‌گوید: تا فردا این خالکوبی یا خاک می‌شه، یا پاک میشه. و فردای آن روز داداش مجید محله یافت آباد برای همیشه رفت... @yarane_ebrahim_yazd
براي خدا آسان است 📖 سوره ی مریم را که باز میکنی ، دنیایی سراسر شگفتی را میبینی ... 🍃 از دعای حضرت ذکریا (ع)برای درخواست فرزند در نهایت پیری و نازایی ، 🍃 تا تولد بدون پدر حضرت عیسی(ع) و سخن گفتن در گهواره و ... 🔷 اما نکته ی جالب اینجاست... . 📖 قالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ ✨ 🌷 پرودگارت گفت ، این کارها نزد من بسیار آسان است... [مريم 21] . 💎 یعنی خداوند ، شگفت انگیز ترین کارها برای ما را ، آسان ترین کارها برای خود میداند ... . 🔷 و جالب اینجاست این جمله را چندین بار تکرار میکند ... . 🔷 تا همواره به تو ، اطمینان دهد که آنچه تو سخت و دشوار و محال می پنداری ، نزد خداوند سختی و دشواریی ندارد... . ❣به قدرتش اعتماد کن ، ❣بر او توکل کن و قدم در مسیرش گذار ... . 💧بی شک ، او تو را به سر منزل مقصود خواهد رساند... 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨ @yarane_ebrahim_yazd