eitaa logo
یاران ابراهیم
158 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
900 ویدیو
12 فایل
پویش مردمی یزد "شهید ابراهیم هادی" لینک کانال در ایتا https://eitaa.com/joinchat/821886993C550554dc20 در تلگرام https://t.me/joinchat/AAAAAFW1DKO9yh9tSu07Qg در واتساپ https://chat.whatsapp.com/HDqV1SiVL6WHbg1XeBermX
مشاهده در ایتا
دانلود
🌑عصــر روز جمعه 22 بهمــن 1361 براي من خيلي دلگيرتــر بود. بچه هاي اطلاعات به سنگرشان رفتند. 🌑من دوباره با دوربين نگاه كردم. نزديك غروب احساس كردم از دور چيزي در حال حركت است! با دقت بيشتري نگاه كردم. كاملاً مشخص بود که سه نفر در حال دويدن به سمت ما بودند. 🌑در راه مرتب زمين ميخوردند و بلند مي شدند. آنها زخمي و خسته بودند. معلوم بود كه از همان محل كانال مي آيند. 🌑فرياد زدم و بچه ها را صدا كردم. با آنها رفتيم روي بلندي. به بچه ها هم گفتم تيراندازي نكنيد. 🌑ميان سرخي غروب، بالاخره آن سه نفر به خاكريز ما رسيدند. 🌑به محض رسيدن به سمت آنها دويديم و پرسيديم: از كجا مي آئيد؟ 🌑حال حرف زدن نداشتند، يكي از آنها آب خواست. سريع قمقمه را به او دادم. ديگري از شدت ضعف و گرسنگي بدنش مي لرزيد. آن يكي تمام بدنش غرق خون بود، كمي كه به حال آمدند گفتند: از بچه هاي كميل هستيم. 🌑با اضطراب پرسيدم: بقيه بچه ها چي شدند!؟ 🌑در حالي كه سرش را به سختي بالا مي آورد گفت: فكر نميكنم كسي غير از ما زنده باشه! 🌑هول شدم و دوباره و با تعجب پرسيدم: اين پنج روز، چطور مقاومت كرديد!؟ 🌑حال حرف زدن نداشــت. كمي مكث كرد و دهانش كه خالي شد گفت: ما اين دو روز اخير، زير جنازه ها مخفي بوديم. اما يكي بود كه اين پنج روز كانال رو سر پا نگه داشت! 🌑دوباره نفسي تازه كرد و به آرامي گفت: عجب آدمي بود! يك طرف آرپيجي ميزد، يك طرف با تيربار شليك ميكرد. عجب قدرتي داشت. 🌑ديگري پريد توي حرفش و گفت: همه شهدا رو در انتهاي كانال كنار هم چيده بود. آذوقه و آب رو تقسيم مي كرد، به مجروح ها ميرسيد، اصلاً اين پسر خستگي نداشت! 🌑گفتم: مگه فرماندها و معاون هاي گردان شهيد نشدند!؟ پس از كي داري حرف ميزني؟! 🌑گفت: جواني بود كه نميشناختمش. موهايش كوتاه بود. شلور كُردي پاش بود. 🌑ديگري گفــت: روز اول هم يه چفيه عربي دور گردنش بود. چه صداي قشنگي هم داشت. براي ما مداحي ميكرد و روحيه ميداد و... 🌑داشت روح از بدنم خارج مي شد، سرم داغ شد. آب دهانم را فرو دادم. اينها مشخصاتِ ابراهيم بود. 🌑با نگراني نشستم و دستانش را گرفتم. با چشماني گرد شده از تعجب گفتم: آقا ابرام رو ميگي درسته!؟ الان كجاست!؟ 🌑گفت: آره انگار، يكي دو تا از بچه هاي قديمي آقا ابراهيم صِداش ميكردند. 🌑دوباره با صداي بلند پرسيدم: الان كجاست؟! 🌑يكي ديگر از آنها گفت: تا آخرين لحظه كه عراق آتيش مي ريخت زنده بود. بعد به ما گفت: عــراق نيروهاش رو برده عقب. حتما ميخواد آتيش سنگين بريزه. شما هم اگه حال داريد تا اين اطراف خلوته بريد عقب. خودش هم رفت كه به مجروح ها برسه. ما هم آمديم عقب. 🌑ديگري گفت: من ديدم كه زدنش. با همان انفجارهاي اول افتاد روي زمين. 🌑بي اختيار بدنم سُست شد و اشك از چشمانم جاري شد. شانه هايم مرتب تكان ميخورد. ديگر نميتوانستم خودم را كنترل كنم. سرم را روي خاك گذاشتم و گريه ميكردم. تمام خاطراتي كه با ابراهيم داشــتم در ذهنم مرور مي شد. از گود زورخانه تا گيلان غرب و... 🌑بوي شديد باروت و صداي انفجار با هم آميخته شد. رفتم لب خاكريز، ميخواستم به سمت كانال حركت كنم. 🌑يكي از بچه ها جلوي من ايسـتاد و گفت: چكار ميكني؟ با رفتن تو كه ابراهيم برنميگرده. نگاه كن چه آتيشي ميريزن. 🌑آن شب همه ما را از فكه به عقب منتقل كردند. همه بچه ها حال و روز من را داشتند.خيلي ها رفقايشان را جا گذاشــته بودند. 🌑وقتي وارد دوكوهه شديم صداي حاج صادق آهنگران در حال پخش بود كه ميگفت: اي از سفر برگشتگان كو شهيدانتان،كو شهيدانتان صداي گريه بچه ها بيشتر شد. 🌑خبر شهادت و مفقود شدن ابراهيم خيلي سريع بين بچه ها پخش شد. 🌑يكي از رزمنده ها كه همراه پسرش در جبهه بود پيش من آمد. با ناراحتي گفت: همه داغدار ابراهيم هســتيم، به خدا اگر پسرم شهيد مي شد، اينقدر ناراحت نميشدم. هيچكس نميدونه ابراهيم چه انسان بزرگي بود. 🌑روز بعد همه بچه هاي لشکر را به مرخصي فرستادند و ما هم آمديم تهران. 🌑هيچكس جرأت نداشــت خبر شهادت ابراهيم را اعلام كند. اما چند روز بعد زمزمه مفقود شدنش همه جا پيچيد! @yarane_ebrahim_yazd
💛 🍃خداوندا فقط می خواهم شهید شوم شهید در راه توخدایا مرا بپذیر و درجمع شهدا قراربده. خداوندا رزوی شهادت می خواهم که از همه چیز خبری هست الا شهادت ، ولی خداوندا ، تو صاحب همه چیز و همه کس هستی و قادر و توانایی، با تمام وجود درک کردم ، عشق واقعی تویی و عشق شهادت بهترین راه برای دست یافتن به این عشق است .🕊 ✍شهید حاج احمد کاظمی🌹 @yarane_ebrahim_yazd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 🔰درجبهہ یک فرمانده ارتشے داشتیم کہ خیلے با ابراهیم رفیق بود. مرتب بہ ماسرمے زد و ابراهیم هم حسابے اوراتحویل مے گرفت. تعجب کردم کہ اینهاازکجاهمدیگررا مے شناسند. این فرمانده مے گفت: ماجراے آشنایے مابہ یک امربہ معروف برمے گردد. 🔰یکبارمن عمل حرامے انجام دادم و نمے دانستم این کار گناه است. همان روز دیدم جوانے خوش سیما ازسنگربسیجے ها بہ سمت من آمد. 🔰بعدازسلام و احوالپرسے،مقدارے میوه تعارف کردوکمے صحبت کردیم. بعدمراازمیان جمع بیرون آوردوخیلے محترمانہ تذکردادکہ کارمن اشتباه بوده وبهتراست دیگرانجام ندهم. 🔰اینقدربامهربانے و روے خوش تذکرداد کہ شیفتہ این جوان شدم و مریداخلاق خوبش شدم. ❤️ امتے بودیدکہ بہ سود انسانها آفریده شده اند،(چون)امربہ معروف و نهی از منکر مے کنیدوبہ خدا ایمان دارید. (آل عمران/۱۱۰) @yarane_ebrahim_yazd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۴روز مانده تا ولادت بزگوار 🌹😭🌷 🔉🔉🔊🔊
💠با تو میشود به خدا رسید...💠 ‍ 🌸سوگند به نامت که در این وادیِ حیران شده ای آرامِ جانم 🌼شده ای وصف حالِ مَحالم...شده ای انتهای حالِ بی انتهایم!! 🌹شده ای مسبب تمامِ افکارِ خوشِ روز و شبم 🌷شده ای همدمِ تنهایی هایم، همپای قدم هایم.. 🌺این جماعت گرگند! مرا نگاه دار زِ دستِ گرگان و به خودت بسپار. به خدایمان بسپار. حال پریشانم را بنگر و نزدِ خودش رهسپارم کن... 🍀چند روزی میشود اینگونه حیرانم!میشود مرا هم با خود به انتها ببری؟ انتهای انسانیت، مردانگی، شهادت... 💐راستش میخواهم ذره ای از "تو" را در "منی" بیابم که حتی برای بر زبان آوردنِ نامت هم شرم دارد. 🌻میدانی؟! برای این "من" همانند "تو" شدن غیر ممکن است و سخت! اما قلبم صدای قدم هایش را در همین حوالی مژده میدهد. 🌴میشنوی؟ حسش میکنی؟ میگوید اگر بمانی حالِ دلِ نالانم بهتر میشود... 🍃می گوید: با تو، تا ابدیت و تا رسیدن به خدایمان دیگر فاصله ای نیست.. رفیق شهیدم @yarane_ebrahim_yazd
بازشدن دربهای آسمان من در آن دوران نزدیک ترین دوست احمد بودم. ما راز دار هم بودیم. یک روز به احمد گفتم: احمد، من و تو از بچگی همیشه باهم بودیم. امّا یه سوالی ازت دارم! من نمی دونم چرا توی این چند سال اخیر، شما در معنویات رشد کردی اما من... لبخندی زد و می خواست بحث را عوض کند اما من دوباره سوالم را تکرار کردم و گفتم: حتماً یه علتی داره، باید برام بگی؟ بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت: طاقتش رو داری؟! با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟! گفت: بشین تا بهت بگم. نفس عمیقی کشید و گفت: یه روز با رفقای محل و بچه های مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی اون سفر نبودی. همه ی رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند یکی از بزرگتر ها گفت: احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد و گفت: اونجا رودخانه است. برو از اونجا آب بیار. من هم راه افتادم. تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را انداختم پایین و نشستم! بدنم شروع کرد به لرزیدن. نمی دانستم چه کار کنم! همان جا پشت درخت مخفی شدم. کسی آن اطراف من را نمی دید. درخت ها و بوته ها مانع خوبی برای من بود. احمد ادامه داد: من می توانستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم. در پشت آن درخت و در کنار رودخانه چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند. من همان جا خدا را صدا زدم و گفتم: خدایا کمکم کن. خدایا الآن شیطان به شدت من را وسوسه می کند که من نگاه کنم. هیچکس هم متوجه نمی شود. اما خدایا من به خاطر تو از این گناه می گذرم. ...کتری خالی را برداشتم و سریع از آنجا دور شدم. بعد هم از جایی دیگر آب تهیه کردم و رفتم پیش بچه ها. هنوز دوستان مسجدی مشغول بازی بودند. برای همین من مشغول درست کردن آتش شدم. چوب ها را جمع کردم و به سختی آتش را آماده کردم. خیلی دود توی چشمم رفت. اشک همین طور از چشمانم جاری بود. یادم افتاد که حاج آقا گفته بود: هر کس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت. همین طور که داشتم اشک می ریختم گفتم: از این به بعد برای خدا گریه می کنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده هنوز دگرگون بودم. همین طور که اشک می ریختم  و با خدا مناجات می کردم خیلی با توجه گفتم: یا الله یا الله... به محض تکرار این عبارت یک باره صدایی شنیدم که از همه طرف شنیده می شد. نا خود آگاه از جا بلند شدم و با حیرت به اطراف نگاه کردم. صدا از همه سنگریزه های بیابان شنیده می شد. از همۀ درخت ها و کوه و سنگ ها صدا می آمد!! همه می گفتند: سبّوحٌ قدّوس ربُّنا و ربّ الملائکة و الروح (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خیره شدم. از ادامه ی بازی بچه ها فهمیدم که آن ها چیزی نشنیده اند! من در آن غروب، با بدنی که از وحشت می لرزید به اطراف می رفتم. من از همۀ ذرّات عالم این صدا را می شنیدم! احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم در هایی از عالم بالا به روی من باز شد! احمد این را گفت و از جا بلند شد تا برود. بعد برگشت و گفت: محسن، این ها را برای تعریف از خود نگفتم. گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد. بعد گفت: تا من زنده ام برای کسی از این ماجرا حرفی نزن! دکتر محسن نوری از دوستان شهید منبع:کتاب عارفانه @yarane_ebrahim_yazd
😍😊😇 دلتنگ.../ اللهــــم عجـــل لولیک الفــــرج ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌ @yarane_ebrahim_yazd
💠آیت الله بهـجت (ره): 🍃🌸علت عقـب ماندگـی ما در سیر و سلوک چیست؟ شـاید تـَـــرک مستحبات باشد. شیـخ انصاری باآن همه مشـغله هـــــر روز و یک جز قرآن میخواند. / @yarane_ebrahim_yazd
💠میگویند با تو میشود به خدا رسید...💠 ‍ 🌸سوگند به نامت که در این وادیِ حیران شده ای آرامِ جانم 🌼شده ای وصف حالِ مَحالم...شده ای انتهای حالِ بی انتهایم!! 🌹شده ای مسبب تمامِ افکارِ خوشِ روز و شبم 🌷شده ای همدمِ تنهایی هایم، همپای قدم هایم.. 🌺این جماعت گرگند! مرا نگاه دار زِ دستِ گرگان و به خودت بسپار. به خدایمان بسپار. حال پریشانم را بنگر و نزدِ خودش رهسپارم کن... 🍀چند روزی میشود اینگونه حیرانم!میشود مرا هم با خود به انتها ببری؟ انتهای انسانیت، مردانگی، شهادت... 💐راستش میخواهم ذره ای از "تو" را در "منی" بیابم که حتی برای بر زبان آوردنِ نامت هم شرم دارد. 🌻میدانی؟! برای این "من" همانند "تو" شدن غیر ممکن است و سخت! اما قلبم صدای قدم هایش را در همین حوالی مژده میدهد. 🌴میشنوی؟ حسش میکنی؟ میگوید اگر بمانی حالِ دلِ نالانم بهتر میشود... 🍃میگوید: با تو، تا ابدیت و تا رسیدن به خدایمان دیگر فاصله ای نیست.. ؛ @yarane_ebrahim_yazd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💗 بیا ڪہ بے تو نہ سحـر را طاقتے اسٺ و نہ صبـح را صداقتے؛ ڪہ سحـر بہ شبنم لطف تو بیدار میشود وصبح، بہ سلام تو ازجا برمے‌خیزد 💠 برای امام مهربانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ رَبَّ النُّورِ العَظیم ... 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 @yarane_ebrahim_yazd
🌼 🍃🌹 آقا جان دوباره عطر کوچه ها را می نوازد چه زیبا می شود آن جمعه ای که قرار است زهرا بیاید 🤲 🌼🍃 🌷 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🌷 @yarane_ebrahim_yazd
🌹❤29 فروردین سالروز تولد بهترین رهبر دنیا مبارک❤🌹 او تولد یافت تا رهبر شود ما همه عشاق، او شود😚😍 رهبرم! ای جان جانان! من و هزاران من فدای لبخند زیبایت؛ فدای عمر بابرکتت... ای کاش سالهای باقی مانده عمرم را فدای لحظه لحظه نگاهت کنم... دلبر جان! بابای مهربان همه ما هستی و ما همگی جان نثارانت؛ لب تر کن و از ما جان بخواه ای ! اگر هر ثانیه از عمرمان را برای شکر وجودت به درگاه حضرت حق سجده برخاک بفرساییم باز هم شکر این نعمت پربها را به جای نیاورده ایم! فرمانده جانها! میلادت مبارک...سایه ات مستدام بر سر ما حضرت ماه!😍❤ پ.ن: در کتاب "خون دلی که لعل شد" که خاطرات خود گفته است، تاریخ تولد ایشان فروردین ماه 1318 بیان شده که مصادف با بیست و نهمین روز این ماه است اما در شناسنامه شان تیر ماه ثبت شده. !😉😄 @yarane_ebrahim_yazd
🍃 ما هستـی خویش به ولــی می بازیم عشقی که به عشق ازلــی می بازیم این بار امانـــــت که خـــــــدا داد به ما جانی است که بر سیدعلی می بازیم✨ ✌️ @yarane_ebrahim_yazd
🌷اَللّهُمَّ اجْعَلْنى عِنْدَکَ وَجیهاً بِالْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ فِى الدُّنْیا وَ الاْخِرَهِ خدایا قرار ده مرا نزد خودت آبرومند بوسیله حسین علیه السلام در دنیا و آخرت / @yarane_ebrahim_yazd