2.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سیدناخامنهای:
✨اگر دیدی باهات مخالفت می کنند
اگر دیدی روی گردانی می کنند🍃
اگر دیدی با ابزار های گوناگون از همه طرف تو را احاطه میکنند...🕊
#استوری
#کلیپ بسیار زیبا حتما ببینید
❤️(#امامسیدعلیخامنهای
╔━━━━━━━━━━╗
ↂ↳@ghoran_va_etrat◄▣
╚━━━━━━━━━━╝
✅چرا گاهی بی دلیل دلمان میگیرد
✍جابر جُعفي مي گويد: در محضر امام باقر (علیه السلام) بودم، ناگهان دلم گرفته شد، از امام باقر (علیه السلام) پرسيدم: یابن رسول الله! گاهي بدون مقدمه و بی دلیل اندوهگين مي شوم، به گونه اي كه اثرش در چهره ام آشكار مي گردد، بي آنكه مصيبتي به من برسد يا چيز ناراحت كننده اي به سراغم آيد، ؟رازش چيست؟
امام باقر (علیه السلام) فرمود: آري اي جابر! خداوند انسانهاي با ايمان را از سرشت بهشتي بيافريد و نسيم روح خويش را در بين آنها جاري نمود. به همين خاطر مؤمن برادر مؤمن است، روي اين اساس، اگر در شهري به يكي از ارواح مؤمنان آسيبي برسد، روح ديگر نيز اندوهگين مي شود، زيرا بين روح هاي مؤمنان، ارتباطي وجود دارد.. امام باقر علیه السلام با اين بيان، آموخت كه اگر انسان از ناراحتي مؤمنان ديگر، ناراحت نشود، در ايمان او نقص و نارسائي وجود دارد، پس مؤمنان بايد به گونه اي باشند كه از ناراحتي هم با خبر شده و در رفع آن بكوشند.
📌📎پیوست: یکی از دلایل دلگیر بودن غروب جمعه هم همین است،چون نامه اعمال مومنین به اقا امامزمان«عج» عرضه میشود و حضرت از اعمال ناشایست و گناهان مومنین اندوهگین و غصه دار میشوند. ناراحتی و اندوه حضرت بر دل مومنین هم اثر میگذارد و بدون آنکه بدانند چرا،غروب جمعه دلشان میگیرد..
🌅آقا تقصیر گریههای غریبانه ی شماست
دنیا غروب جمعه چه دلگیر میشود...
📚اصول کافی، باب اخوة المؤمنين ج2 ص 166 ح2
🍃🌺🍃🌺#امام_زمان«عـج»🌺🍃🌺🍃
╔━━━━━━━━━━╗
ↂ↳@ghoran_va_etrat◄▣
╚━━━━━━━━━━╝
2.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۩۩#بِسمِاللهالرَّحمـٰـنالرَّحیــم۩۩
📱#استوری
🕊منمبایدبـــرم
🎤#ڪربلایےسیدرضانریمانے
╔━━━━━━━━━━╗
ↂ↳@ghoran_va_etrat◄▣
╚━━━━━━━━━━╝
8.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_تصویری
✍سخنرانی استاد پناهیان
🎬موضوع: پشت پرده هرچی بخوای هست ...
•┈••✾🍃#معرفتـے🍃✾••┈•
╔━━━━━━━━━━╗
ↂ↳@ghoran_va_etrat◄❃
╚━━━━━━━━━━╝
❃❈❈❃❈❈❃
💯عروسےبدونگــــــــــــــناه
❤️🕊شهید#مصطفےردانےپور
🔸ـــ—ـــ—ـــ—ـــ–ـــ—ـــ🔹
◇#اللـــهمصلعلےمحـــمدوآلمحـــمدوعـجلفرجهم
◆#اللهمعجللولیڪالفرج
◇#اللهماحفظقائدناالخامنهای
◆#اللهمارزقناشهادةفےسبیلڪ
•❀•🌺•✿❀•🌺•✿❀•
•┈••✾🍃#شهیـدانه🍃✾••┈•
╔━━━━━━━━━━╗
ↂ↳@ghoran_va_etrat◄▣
╚━━━━━━━━━━╝
🌺#بِسمِاللهالرَّحمـٰـنالرَّحیـم🌺
◄█◙◙|•|•|•◊•|•|•|◙◙█►
💣عبـور از میــدانمیـــن با لطف خدا
🌹#اللـــهمصلعلےمحــــــــــــمدوآلمحمدوعجلفرجهم
•┈••✾🍃#شهیــدانه🍃✾••┈•
╔━━━━━━━━━━╗
ↂ↳@ghoran_va_etrat◄▣
╚━━━━━━━━━━╝
☎️زنگ عبرت:
🔴 یک روز میگفتند باید یک ژاپن اسلامی بشویم و روز دیگر به سمت اروپا چرخیدند... یک روز از کانت و نیچه و هگل در دانشگاهها دم زدند و روز دیگر گفتند که ایدئولوژی مانع دستیابی ما به تکنولوژی شده است.
♦️ حالا میبینیم که چگونه هم رهبران ایدئولوژی و هم رهبران تکنولوژی جهان همراه با پیام اربابشان، از آنطرف زمین تا اینطرف زمین میآیند و در برابر زعمای شیعه با ادب و تواضع مینشینند و به حرف آنها گوش میدهند.
◀️ هروقت خواستید مفهوم قدرت نرم را بفهمید خوب به این عکس نگاه کنید.
❤️🌿#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرج
💚🌹#امامسیدعلےخامنہای
╔━━━━━━━━━━╗
ↂ↳@ghoran_va_etrat◄▣
╚━━━━━━━━━━╝
@Maddahionlinمداحی آنلاین - عمری زدیم از دل صدا باب الحوائج را - حمید علیمی.mp3
زمان:
حجم:
4.18M
🔳 #شهادت_امام_موسی_کاظم(ع)
🌴عمری زدیم از دل صدا باب الحوائج را
🌴خواندیم بعد از ربّنا باب الحوائج را
🎤 #ڪربلایےحمیدعلیمی
╔━━━━━━━━━━╗
🕯↳@ghoran_va_etrat◄🖤
╚━━━━━━━━━━╝
3.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥زائران پیاده کاظمین
#شهادت_امام موسی کاظم علیه السلام
🏴لبیک_یا موسی ابن جعفر(ع)
╔━━━━━━━━━━╗
ↂ↳@ghoran_va_etrat◄▣
╚━━━━━━━━━━╝
🍃🌺#بِسمِاللهالرَّحمـٰـنالرَّحیــم🌺🍃
🔞مردی که در حمام زنانه کار می کرد...
نصوح مردى بود شبیه زنها ،صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت او مردی شهوتران بود با سواستفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار مى کرد و کسى از وضع او خبر نداشت او از این راه هم امرارمعاش می کرد هم ارضای شهوت.
••••●❥
گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست.
••••●❥
او دلاک و کیسه کش حمام زنانه بود. آوازه تمیزکارى و زرنگى او به گوش همه رسیده و زنان و دختران و رجال دولت و اعیان و اشراف دوست داشتند که وى آنها را دلاکى کند و از او قبلاً وقت مى گرفتند تا روزى در کاخ شاه صحبت از او به میان آمد. دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد.
••••●❥
از قضا گوهر گرانبهاى دختر پادشاه در آن حمام مفقود گشت ، از این حادثه دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه کارگران را تفتیش کنند تا شاید آن گوهر ارزنده پیدا شود.
••••●❥
کارگران را یکى بعد از دیگرى گشتند تا اینکه نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایى ، حاضر نـشد که وى را تفتیش کنند، لذا به هر طرفى که مى رفتند تا دستگیرش کنند، او به طرف دیگر فرار مى کرد و...
••••●❥
این عمل او سوء ظن دزدى را در مورد او تقویت مى کرد و لذا مأمورین براى دستگیرى او بیشتر سعى مى کردند. نصوح هم تنها راه نجات را در این دید که خود را در میان خزینه حمام پنهان کند، ناچار به داخل خزینه رفته و همین که دید مأمورین براى گرفتن او به خزینه آمدند و دیگر کارش از کار گذشته و الان است که رسوا شود به خداى تعالى متوجه شد و از روى اخلاص توبه کرد در حالی که بدنش مثل بید میلرزید با تمام وجود و با دلی شکسته گفت: خداوندا گرچه بارها توبهام بشکستم، اما تو را به مقام ستاری ات این بار نیز فعل قبیحم بپوشان تا زین پس گرد هیچ گناهی نگردم و از خدا خواست که از این غم و رسوایى نجاتش دهد.
••••●❥
نصوح از ته دل توبه واقعی نمود ناگهان از بیرون حمام آوازى بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد. پس از او دست برداشتند و نصوح خسته و نالان شکر خدا به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد و به خانه خود رفت.
••••●❥
او عنایت پرودگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و فوراً از آن کار کناره گرفت.
••••●❥
چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد، ولی نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم، و دیگر هم نرفت. هر مقدار مالى که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و چون زنان شهر از او دست بردار نبودند، دیگر نمى توانست در آن شهر بماند و از طرفى نمى توانست راز خودش را به کسى اظهار کند، ناچار از شهر خارج و در کوهى که در چند فرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید.
••••●❥
شبی در خواب دید که کسی به او می گوید:"ای نصوح! تو چگونه توبه کرده اى و حال آنکه گوشت و پوست تو از فعل حرام روئیده شده است؟ تو باید چنان توبه کنى که گوشتهاى حرام از بدنت بریزد.» همین که از خواب بیدار شد با خودش قرار گذاشت که سنگ هاى سنگین حمل کند تا گوشت هاى حرام تنش را آب کند.
••••●❥
نصوح این برنامه را مرتب عمل مى کرد تا در یکى از روزها همانطورى که مشغول به کار بود، چشمش به میشى افتاد که در آن کوه چرا می کرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از کیست؟
••••●❥
عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعاً از شبانى فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستى من از آن نگهدارى کنم تا صاحبش پیدا شود . لذا آن میش را گرفت و نگهدارى نمود خلاصه میش زاد ولد کرد و نصوح از شیر آن بهره مند مى شد تا سرانجام کاروانى که راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگى مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جاى آب به آنها شیر مى داد به طورى که همگى سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند.
ادامـه داسـتـان در پست زیر👇👇👇