فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍀🍀🍀
✍️خاطره گویی #شهید مدافع حرم محمود شفیعی درباره بی حجابیهای امروز جامعه...
مدافع حرم🌷
#شهید_محمود_شفیعی
#حجاب
https://eitaa.com/yaranesoleimanii
7.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
غروب دوشنبه،پنجشنبه،جمعه!!
حداقل این سه روز دم غروب که میشه یاد امام زمان باشید:)❤️
#یا_صاحب_الزمان
https://eitaa.com/yaranesoleimanii
6.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ😍
✘ منو بدخوری شکست / تحقیرم کرد!
✘ اینهمه عاشقش بودم، یهو کشید کنار!
✘ خیلی وقته دیگه محلّم نمیذاره!
※ حالم اصلاً خوب نیست...
#استاد_شجاعی
11.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
و به آنها که در راه خدا کشته میشوند،
مرده نگویید! بلکه آنان زندهاند...
🗓 سالروز شهادت شهید محسن حججی🕊
#شهید_حججی
#شهادت
https://eitaa.com/yaranesoleimanii
یاران سلیمانی🕊
و به آنها که در راه خدا کشته میشوند، مرده نگویید! بلکه آنان زندهاند... 🗓 سالروز شهادت شهید محسن ح
•بخشی از وصیت نامه شهید حججی به علی آقا💚
علی جان! بابا جامعه خیلی روز به روز سخت تر میشه، گناه روز به روز رشد و پیشرفت می کند؛ پاک بودن در این جامعه، بسیار سختتر از زمانهای قبل است و هر چه به ظهور امام زمان (عج) نزدیکتر میشویم فتنهها بیشتر میشود و شیطان قویتر میشود...
الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
https://eitaa.com/yaranesoleimanii
یاران سلیمانی🕊
#شهید_مجید_قربانی #رمان_مجید_بربری #پارت_۳ #داستان_دوم 🕊تهران ۲۲/ ۱۰ /۱۳۹۴ ~خبر های ضد و نقیضِ خان
#شهید_مجید_قربانی
#رمان_مجید_بربری
#پارت_۴
#داستان_سوم
🕊شب ۲۱ /۱۰ /۱۳۹۴
شب عجیبی بود عمو سعید مثل همیشه برای شناسایی میرفت فردا موعد عملیات بود.
عمو سعید هر شب که میرفت امیدی به برگشتنش نبود، موقع رفتن مجید سر کوچه آتش درست میکرد.
عمو سعید که از کوچه رد میشد مجید میپرید جلو و چند دقیقهای او را به حرف میکشید...
+ چاکر حاج سعید! عمو بریم؟
_کجا مجید جون؟
+ اِ ! عمو سعید همون جایی که میری شناسایی دیگه خودت گفتی امشب خواستم برم تو رو هم با خودم میبرم به همین زودی یادت رفت ؟
_نه مجید جون نمیشه تو رو ببرم. انشاالله عملیات بعدی! آن شب مجید جلوی پای عمو سعید نپرید آرام پای دله آهنی آتش ایستاده بود .کلاهش را تا نزدیک چشمانش پایین کشیده بود و گاهی با آتش ور میرفت.
مجید و عمو سعید با هم دست دادند حسین امیدواری هم از راه رسید ..
مجید شیطنتش گل کرد حسین، حسین، حسین !
حسین پسری آرام و سر به زیر بود درست نقطه مقابل مجید بچهها میگفتند: حسین خواب شهادت خودش و بقیه را دیده است..!
+ حسین این انگشتر شرف الشمس، جوری چشمم رو گرفته آخرش این رو بهم ندادی:))))
حسین انگشتر را از دستش درآورد نگاه معنیداری به آن انداخت.
_مجید جون! بیخیال شو .
+چشم منو بدجوری گرفته!
_ بیا دادمش به تو ولی تو هم انگشترو بده به یکی دست خودت نکن.
مجید ذوق زده انگشتر را از حسین گرفت.
عمو سعید رو به حسین کرد و یواشکی پرسید برای چی انگشترت رو به مجید دادی؟
_ عمو سعید صداش رو در نیار این انگشتر به من وفا میکند نه به مجید دادمش که مجید بده به کسی دیگه تا نیفته دست دشمن.
عمو سعید هاج و واج به بچهها نگاه میکرد یعنی قرار بود فردا چه خبر شود ؟
حسین رفت و مجید با انگشتر توی دستش کنار عمو سعید ماند.
+ عمو سعید امشب شب آخره من رو هم با خودت ببر ...
_مجید جون! فردا عملیات داریم، باید زود برم. بمونه عملیات بعدی. من هیچکس رو با خودم نمیبرم ؛فقط تو رو، دوتایی با هم میریم.
https://eitaa.com/yaranesoleimanii
یاران سلیمانی🕊
#شهید_مجید_قربانی #رمان_مجید_بربری #پارت_۴ #داستان_سوم 🕊شب ۲۱ /۱۰ /۱۳۹۴ شب عجیبی بود عمو سعید مث
#شهید_مجید_قربانی
#رمان_مجید_بربری
#پارت_۵
#داستان_سوم
...عمو سعید قولش را داد و بعد پرسید؛
_ مجید یه چیزی بگم ؟
+چاکریم عمو جون! بفرما .
_داریم به عملیات نزدیک میشیم ؛ترسیدی؟
+ نه عمو سعید ؛ ترس چی داش مجید و ترس؟؟
_ مجید جون عجیب امشب ساکتی! من مجید به این آرومی رو تا حالا ندیدم، نمیدونم چرا ؟چه خبر شده که داداش مجید ما رو آروم کرده:)
+ نه عمو سعید ،چیزی نیست! خیالتان راحت .
مجید این را گفت و ادامه داد:
+ راستی حاجی نمیدونم با این دردسری که برای خودم درست کردم چیکار کنم ؟
عمو سعید یک آن جا خورد پرسید...
_ چی داری میگی! دردسر چی ؟
مجید به جای جواب آستینش را بالا زد روی دستش خالکوبی عجیبی بود ! عمو سعید تا به حال ندیده بود .
شنیده بود بین بچهها کسی هست که خالکوبی دارد اما فکرش را هم نمیکرد آن آدم مجید، باحال و با مرام باشد.
_ هیچی مجید جون کاری نمیخواد بکنی؛
+ نمیدونم چیکار کنم آبروم رو برده :(
_ناراحت نباش خداوند توبه پذیره خدا میبخشه اگه نبخشیده بود که اینجا نبودی !مدافع حرم نمیشدی، قدر جایی رو که هستی بدون...
فکر این رو که خدا تو را نبخشیده نکن .چرا اینقدر خودت را اذیت میکنی؟.
+ خدایا یا پاکش کن، یا خاکش کن!
_ مجید به خدا قسم پاک شده باور کن...
عمو سعید خداحافظی کرد و رفت به سمت تویوتایی که از قبل منتظرش بود چند قدم رفت و ایستاد دستی برای مجید تکان داد و دوباره خداحافظی کرد.
توی آن ظلمات شب تنها نور چراغهای ماشین بود که غلظت تاریکی را گرفته بود.
+ حاج سعید ،حاج سعید، عمو سعید!به مولا قسم خودت فردا میبینی این دردسر رو، هم خاکش میکنند هم پاکش میکنند!
مجید از بین تجهیزات چراغ قوهای را که پیدا کرده بود، به پیشانیاش بست و توی تاریکی شب برای شوخی و خنده به اتاق مرتضی کریمی آمد.
با ادا و اطوارش که وارد اتاق شد صدای خنده بلند بچهها تا چند اتاق دیگر هم رفت همه به کار مجید میخندیدند و او هم نور چراغ را تیز میکرد توی چشم بچهها از خنده غش و ریسه میرفتند شلوغی و هیاهو اتاق را پر کرده بود ؛)
چند دقیقهای نگذاشته بود که حال و هوای اتاق عوض شد، هیچکس نفهمید چه شد که بحث به روضه کشید .!
مرتضی کریمی میخواند و بقیه گریه میکردند. مجید کارش از ضجه و جیغ هم گذشته بود عربده میکشید( لبیک یا زینب) میگفت و عین ابر نیسان؛ اشک میریخت.
آنقدر صدای گریه بچهها بالا گرفته بود که بیشتر رزمندهها از اتاقشان بیرون آمدند پشت اتاق مرتضی کریمی ازدحام بود.
از هم میپرسیدند خدایا چه خبر شده حسین امیدواری بی صدا و آرام در اتاق را باز کرد و با همان نگاه آرام و محجوبش تک تک بچهها را از نظر گذراند .
یکی از داخل صدا زد حسین جان! تو هم بیا تو بیا استفاده ببر برادر حسین .
حسین در را تمام باز کرد و آمد توی اتاق آرام گوشهای نشست و شانههایش شروع کرد به لرزیدن...
https://eitaa.com/yaranesoleimanii
وضـویـٰادِتوننَـرھ••
شَبِـتونمنـوَربھنـورخُـدا••¡ッ
اِلتمـٰاسدُعـٰا!••
یـٰاعَـلۍمَـدد..••!ッ
#زیارت_نامه_شهدا
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .
#یادشان_با_صلوات
✨ الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
#سلام_امام_زمانم
📖 السَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللَّهِ عَلی مَنْ فِی الْأَرْضِ وَ السَّمآءَ...
🌱سلام بر تو ای مولایی که با آمدنت حجّت را بر اهل زمین و آسمان تمام می کنی.
سلام بر تو و بر روزی که با آمدنت، زمین و آسمان غرق نور می شوند.
📚 بحار الأنوار، ج99، ص 117.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع