⚠️آقای مسئول که فضای جامعه رو رها کردی!! 🙏حتـمـا تـا آخـر ببینید https://eitaa.com/yaranyar

یک کلامم از شهدا بشنویم😉☝️ https://eitaa.com/yaranyar

چه کردی که شفا در تربتت و نامت هست وهمه عالم حسرت مقامت دراین دنیا وآن دنیارا دارند #لبیکـــیاحسین https://eitaa.com/yaranyar

یا صاحب الزمان ادرکنی https://eitaa.com/yaranyar

📢👈حرکت مردمی کاروان سرود دختران حاج قاسم شهرستان آستانه اشرفیه 📢👈مصادف با شهادت حاج قاسم سلیمانی 📢👈زمان حرکت پنجشنبه ساعت۱۴ ازحرم سلطان سید جلال‌الدین اشرف مقصدها آقاسید محمد مسجد آبیاری گلزار شهدا حرم سلطان سید جلال‌الدین اشرف #خبرگزاری_دفاع_مقدس_استان_گیلان https://eitaa.com/defapressguilan

بوهای خوش ولی عقیم ساز #دشمن_شناسی آل عمران آیات ۱۱۸ و ۱۲۰

🌍 #انتشار_حداکثری_با_شما #کانال_ما_را_به_اشتراک_بگذارید👇 ✅به کانال خبرگزاری دفاع مقدس استان گیلان در پیام رسان های ایتا و تلگرام بپیوندید و تازه ترین اخبار حوزه دفاع مقدس،۸۰۰۰ شهید گرانقدر گیلان، آثار و تصاویر ناب و کمیاب شهدا و رزمندگان گیلان و آخرین اخبار خانواده های معظم شهدا و جانبازان را در این کانال دنبال کنید . 🌷لطفا به احترام ۸ هزار شهید گیلان آدرس کانال ما را به ۸ نفر ارسال کنید و در این کار فرهنگی و جهادی همراه ما باشید.🌷 #خبرگزاری_دفاع_مقدس_استان_گیلان را در صفحات مجازی ایتا و تلگرام به این آدرسها دنبال کنید👇 🆔https://eitaa.com/defapressguilan 🆔 telegram:https://t.me/defapressguilan #تبادل

⭕️ عاشقانه یک جنین با مادرش #داستان_فکت 🔸 قسمت اول: لانه امن 🔻در عمق تاریکی مطلق، جایی که زمان معنایی نداشت، دنیای من آغاز شد. دنیایی کوچک و گرم، با نبضی آرام که لالایی شبانه‌ام بود. ضربان قلب مادرم، موسیقی دلنشینی بود که مرا در آغوش می‌کشید و آرامم می‌کرد.☺️ هر روز، با لمس نوازش‌هایش، دنیای من کمی بزرگ‌تر می‌شد. انگار که او با هر حرکتش، آیه‌ای از عشق را در وجودم زمزمه می‌کرد.🥰 🔺پاهای کوچکم، اولین لمس‌هایشان را به دیوار نرم رحم او می‌رساندند و قلبم از شوق این کشف کوچک، تندتر می‌تپید. من در این لانه امن، رویا می‌بافتم. دنیایی پر از رنگ و نور را تصور می‌کردم که روزی در آن قدم خواهم زد. دنیایی که مادرم در آن منتظرم خواهد بود.🤩 🔻در این تاریکی مطلق، من تنها نبودم. مادرم همیشه همراه من بود. گرمای وجودش مرا احاطه کرده بود و به من آرامش می‌داد.❤️ هر روز، با او صحبت می‌کردم. به او می‌گفتم که چقدر دوستش دارم و چقدر مشتاقم که او را ببینم.😍 🔺هر لحظه، برای من یک معجزه بود. من در حال رشد بودم، قوی‌تر می‌شدم و به دنیای بیرون نزدیک‌تر می‌شدم. هر روز، دنیای من کمی بزرگ‌تر می‌شد و من با شوق و اشتیاق، این تغییرات را در خودم احساس می‌کردم.👼 🔻اما هنوز نمی‌دانستم که این آرامش و امنیت، چقدر کوتاه خواهد بود...🥺 ادامه دارد... 📚 #داستان‌های_تبیینی #سقط_جنین 💠