10.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•
ای قبله ی مشرق ....❤️🥲
هدایت شده از مجمع عاشقان بقیع اردکان
⚽️⚽️سانس فوتسال مجمع⚽️⚽️
✅ ویژه خادمین هئیت (برادران و فرزندان)
🔷هر هفته چهارشنبه شب ها سالن فوتسال اداره کار واقع در خیابان سیدالشهدا ساعت 9 الی 10:30 شب
🔺از امشب دوباره برقرار هست....
🟣روابط عمومی مجمع عاشقان بقیع اردکان
@yasegharibardakan
9.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سر به سر گذاشتن یک پیرمرد روستایی توسط خادم امام رضا علیه السلام
و ادامه ماجرا.... 😭
@ostad_shojaeچگونه عبادات کنیم 26.mp3
زمان:
حجم:
13.51M
✨#چگونه_عبادت_کنم؟ ۲۶ 🤲
عبادت مؤثر،
کم کم جنس رغبتها و اشتیاقهای انسان را مرغوبتر میکند.
آرام آرام به سمتی میروی که؛
{ پسندم آنچه را جانان پسندد }
#استاد شجاعی 🎤
🍃
❤️🍃
رمان
زن،زندگی، آزادی
قسمت شصت:
وارد هال شدم، خبری از کریستا نبود، به سمت آشپزخانه رفتم و در یخچال را باز کردم.
یخچالی که بالاش یه در کوچک داشت و فریزر محسوب میشد، در فریزر را باز کردم، گوشت قرمز بود اما من نمی دونستم گوشت چی هست و نمی خواستم دست به گوشت حرام بزنم، اینا که ذبح شرعی سرشون نمیشد و گوشت خوک وگوسفند هم براشون یه حکم را داشت.
پس دست بردم گوشت ماهی را برداشتم.
پاکت گوشت را که چند تکه یود و اندازه من و زهرا میشد را داخل ماهی تابه گذاشتم تا یخش باز بشه و دنبال برنج بودم، اما هر چه کابینت ها را جستجو کردم نبود.
درب قهوه ای رنگ آخرین کابینت پایین را بستم که متوجه حضور کریستا شدم.
کریستا بالای سرم ایستاده بود و همانطور خیره در چشمام بود گفت: دنبال چی هستی؟
از جا بلند شدم، صورت به صورتش ایستادم و زل زدم توی چشماش و گفتم: دنبال برنج هستم، می خوام برای اون بچه یه غذا درست کنم.
کریستا نگاهی داخل ماهی تابه کرد و گفت: اینجا برنج نداریم، برای اون بچه هم نمی خواد چیزی ببری، اون نباید گوشت بخوره، این یک وعده را باید غذای خاصی بهش بدم.
خواستی برای خودت درست کن..
با این حرف کریستا پشتم یخ کرد..یعنی چه؟!
چه غذای خاصی؟ چرا زهرا نباید گوشت بخوره؟! نکنه نقشه ای..
یکدفعه فکری از ذهنم گذشت و با مِن و من گفتم: اون دخترا...چی شدن؟!
کریستا نگاه بی روحی به من کرد وگفت: هر دوتاشون مردن...مردن...میفهمی؟!
بغضی سنگین گلوم را چنگ میزد، بدون اینکه حرفی بزنم راه رفتن به اتاق را در پیش گرفتم.
کریستا پشت سرم صدا زد:چی شد؟! غذا درست نمی کنی؟!
جوابی بهش ندادم و وارد اتاق شدم.
در اتاق را بستم و پشتم را به در چسپوندم، هر چی بیشتر فکر میکردم، زانوهام شل تر میشد، پشت در زانو زدم.
سرم را روی زانوهام گذاشتم و اشکهام جاری شد.
یه حس بهم نهیب میزد ، اتفاقی در پیش هست، یه اتفاق شوم که قراره دامن زهرا این دخترک معصوم و زیبا را بگیره و نمی دونستم چکار کنم ،اصلا هیچکاری نبود که بتونم انجام بدم که جون زهرا را نجات بدم.
همانطور که گریه می کردم یکدفعه به ذهنم رسید...
آره خودش بود...وقتی اینا اینقدر وحشی هستن ،چرا من مقابله به مثل نکنم...مگه حفظ جان واجب نیست؟!
باید یه کاری میکردم.
با دست های کوچک زهرا که روی شانه ام نشست به خود آمدم ...
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
12.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#توبه_شکستی_بیا
با صدای شهید حاج شيخ احمد ضيافتے كافے
غرق گنه ناامید مشو زدر بار ما
که بخشش رحمت است به خلق رفتار ما
توبه شکستی بیا هر آنچه هستی بیا
بیا بهشتت دهم مرو تو در نار ما
ز درگه ما کسی نمیشود نا امید
امیدواری بجو زنام غفّار ما
رنگ خدا....
از علامه طباطبایی پرسیدم:
دنیا چگونه است؟
ایشان پس از اندکی تأمل فرمودند:
امشب دنیا را میبینی!
من آن لحظه، سخن علامه را متوجه نشدم تا اینکه شب در عالم خواب خودم را در حال شنا کردن در رودخانهای مملو از آب در قم دیدم. آب رودخانه، کدر، و هنگام شنا در این رودخانه، هزاران ریسمان نازک و ضخیم به بدن من متصل شده بود. برای خروج از آب کدر رودخانه، باید تمام این ریسمانهای کوچک و بزرگ از بدن من بریده میشد در غیر اینصورت امکان بیرون آمدن از آب رودخانه وجود نداشت. در تکاپو و تقلای جدا کردن اتصالات بدنم بودم که از خواب پریدم.
صبح وقتی وارد درس علامه شدم، فرمودند:
آقا دیشب دنیا را دیدی؟!
گفتم: من خواب دیدم.
فرمودند: همان خواب، دنیا بود. دنیا همان آب کدرِ رودخانهای بود که در آن شنا کردی، باید آب تمیز را بجویی و باید ریسمانها را تک به تک از خودت دور کنی تا بتوانی از بند و حصار دنیا رهایی پیدا کنی!
مرحوم سعادتپرور تهرانی در تعبیر خواب گفتند:
علامه حقیقت دنیا را به شما نشان دادند، دنیا همین است. یک روز دلبستگی پیدا میکنی و روزی باید از همه این تعلقات رهایی یابی!
علامه طباطبایی از ریسمانهای دنیایی رها شده بود.
Delbar Jan - Erfan Tirdad.mp3
زمان:
حجم:
7.33M
🎵دلبرجان
🎧شهاب مظفری
لبخند😁😂
نوشته زندگی یعنی توو ۷۰ سالگیت با بچهها و نوهها تو باغ لواسون😍
اسکل؛ اینا مال آگهی بازرگانیاست، ۷۰ سالگیت آلزایمر و پارکینسون گرفتی رو ویلچری و بچه هات جلو چشمات دارن اموالتو تقسیم میکنن😑😂😂