#پند_امشب
درخت از همون سمتی میافته که خم شده.
پس مراقب باش به کجا تکیه میدی👌
#درپناهحق 👋
#حضرت_معصومه_س_مدح
اعجاز این ضریح که همواره بی حد است
چیزی شبیه پنجره فولاد مشهد است
✍ #سیدحمیدرضا_برقعی
بایزید بسطامي را پرسيدند :
اگر در روز رستاخيز
خداوند بگويد چه آورده اي؛
چه خواهي گفت؟
بايزيد فرمود :
وقتي فقيري بر کريمي وارد ميشود ,
به او نميگويند چه آورده اي.
بلکه ميگويند چه ميخواهي ؟!
زندگى يک پاداش است ,نه يک مکافات.
فرصتى است کوتاه تا ببالى ,بيابى ,
بدانى , بينديشى , بفهمى , وزيبا بنگرى ,
ودر نهايت در خاطره ها بمانی ..
🌿🍁🍂🍁🌿
https://eitaa.com/yasegharibardakan
🌤با خودت تکرار کن؛
امروز زیباتر از هر روز نفس میکشم،
زیباتر از همیشه میبینم
و بهتر از همیشه زندگی میکنم
من احساسم را،
امروزم را وخدایم را
بیش از همه دوست دارم
🌺خدایم سپاس 😊🙏
آخرهفته تون زیبا و سرشاراز آرامش💗
🌿🍁🍂🍁🌿
https://eitaa.com/yasegharibardakan
✅ انسانهای منفی از درجا زدن و تفکر منفی لذت میبرند و واقعا نمیخواهند رشد کنند! و چون نمیخواهند رشد کنند، میخواهند شما را نیز از رشد کردن دلسرد کنند! تنها راه پیشرفت این است که این افراد را از زندگی خود حذف کنید و افرادی را جایگزینشان کنید که در حال پیشرفت هستند.
🌿🍁🍂🍁🌿
https://eitaa.com/yasegharibardakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گریه بلاگرهای معروف دنیا برای نماز خواندن #کودک_فلسطینی روی تخت بیمارستان.
پی نوشت:
واضح است که چرا شیاطینِ صهیونیست از جانب کودکان غزه احساس خطر می کنند.
ابلیس از وجود چنین نسلی، خشمگینانه صیحه بر می آورد و جنودش بمب و موشک بر سرشان می ریزند.
آنها خوب می دانند یارای مقابله با چنین نسلی را ندارند.
#بیمارستان_المعمدانی #طوفان_الاقصی
https://eitaa.com/yasegharibardakan
مجمع عاشقان بقیع اردکان
جمعه شب های پاک.... سلسله جلسات هفتگی مجمع عاشقان بقیع اردکان اکران فیلم سینمایی اخت الرضا ع ب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 یه جمعه دیگه رسید و قراره دوباره دورهم جمع بشیم و توی جلسه این هفتمون فیلم سینمایی #اختالرضا رو باهم تماشا کنیم.
❌گفتیم نمیشه بچه هیئتی باشی ولی فقط بدونی حضرت معصومه (س) خواهر امام رضاست! محاله پامنبری باشی و نشنیده باشی هرکی حضرت معصومه (س) زیارت کنه انگار حضرت زهرا (س) زیارت کرده.
✅تماشای این فیلم قدم اول شناخت و معرفتمونه نسبت به بانوی با کرامت قم.
😊پس جمعه شب ساعت 19 مجمع باشین.
🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆
⭕️ اختالرضا؛ روایتی دلنشین از سفر پرفراز و نشیب #حضرت_معصومه (س) برای دیدار با برادرش...
🔰 روابط عمومی بیت الزهرا س
@yasegharibardakan
مجمع عاشقان بقیع اردکان
جمعه شب های پاک.... سلسله جلسات هفتگی مجمع عاشقان بقیع اردکان اکران فیلم سینمایی اخت الرضا ع ب
❌❌❌
قابل توجه عزیزان فیلم راس ساعت ۱۹:۱۵ آغاز خواهد شد.
#رایگان 😍😍
از طرف شما:
سلام آقای ......
خواستم اولا تشکر کنم بابت کانال خوبتون مطالبش مفید و تاثیر گذار هست✅
بعدش خواستم بگم که راستش من به خاطر این رمان تجسم شیطان جذب کانالتون شدم .میخواستم خواهش کنم اگه میشه بهم بگید کجا میتونم کاملش رو پیدا کنم یه جا بخونم.خیلی دلم بنده😁
قول هم مدم که جایی پخش نکنم و از کانالتون بیرون نرم😁
خواهش🌹
جواب :
سلام و عرض ادب و احترام و خوش آمد به کانال مجمع.
ببینید قشنگی خواندن رمان به داشتن فرصت برای فکر کردن در مورد هر قسمتش و زندگی کردن با اون در یک محدوده زمانی هست...
یواش یواش تا خوب بهتون بچسبه...
اگر کانال مجمع خوبه به دوستانتون معرفیش کنید ...
موفق باشید....
مجمع عاشقان بقیع اردکان
💠 یه جمعه دیگه رسید و قراره دوباره دورهم جمع بشیم و توی جلسه این هفتمون فیلم سینمایی #اختالرضا رو ب
راستی دانش آموزان و دهه نودی های مجمع:
فردا شب بعد از تماشای فیلم ، ذکرپایانی جلسات هفتگی رو با هم میخونیم انشاالله...😊
بوستان تلاوت ۳ تقوا.mp3
8.9M
.
🔊#رادیو_قرآن
تقوا یعنی خدارو نگه دار💕
🖇 میشه از خدا نترسی
از گناهانت بترسی کافیه!
📻برنامه بوستان تلاوت ۳
📍کارشناس برنامه:
حجةالاسلام امیرحسین دریایی
https://eitaa.com/yasegharibardakan
📸 دختر کماندار هندی در بازیهای پاراآسیایی موفق شد #بدون_دست مدال طلا بگیرد😳😳
✍ خواستن، توانستن است
اونوقت ما چهار دست و پا، صبح ، رخت خوابمون رو جمع نمیکنیم😁😂
https://eitaa.com/yasegharibardakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوستان این کلیپ هم به نظرم خیلی جالبه..
نظر شما چیه؟؟؟
https://eitaa.com/yasegharibardakan
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_شصت_یک🎬:
آقای مقصودی هنگام بیرون آمدن از حوزه، نگاهی به در حوزه کرد و لبخندی بر لبش نشست و زیر لب گفت: تو کی هستی روح الله؟! همهٔ عالم و آدم از تو تعریف می کنن و انگار یه گوهر گرانبهایی که در جایی پنهان شده ای.
تحقیقات محلی که از مدرسه تحصیل روح الله شروع شده بود، از معلم های او و حتی همشاگردی های او ، حالا به حوزه رسیده بود.
آقای مقصودی سوار ماشین شد، آخرین جایی را که مد نظر داشت باید میرفت، چون توی تحقیقات محلی تنها کسی که از روح الله شاکی بود و ضربه خورده بود، فتانه بود اونهم با مشت های گره کردهٔ روح الله، مشت هایی که در باشگاه رزمی کاری پرورش یافته بود،پس اخلاقیات اصلی روح الله می توانست در باشگاه نمایان باشد، اگر او اهل بزن و بهادری بود،حتما در اینجا نشانه های از خود بروز میداد. آقای مقصودی باید مطمئن میشد که دخترش را دست آدمی درستکار میسپرد.
آقای مقصودی پرسان پرسان باشگاه مورد نظرش را پیدا کرد و وارد آنجا شد، از شانس خوبش تمام مربیان روح الله حضور داشتند و همه از اخلاق خوب و روحیات لطیف روح الله تعریف کردند و تیر خلاص را استاد بزرگ او شلیک کرد که گفت: ببینید آقای مقصودی، رزمی کاران این باشگاه بارها و بارها به مسابقات مختلف دعوت شده اند و بنده اکثر اوقات همراه دعوت شدگان بوده ام، از قدیم گفته اند که درسفر باید انسان را شناخت، اگر این درست باشه، باید بگم با ایمان ترین و مهربان ترین و البته با استعدادترین کسی که تا به حال دیده ام کسی جز روح الله عظیمی نیست و اگر من دختر داشتم، حتما خودم از ایشان خواهش می کردم که به خواستگاری دخترم بیاید.
کار تمام بود، آقای مقصودی از باشگاه بیرون آمد و همانطور که پشت فرمان ماشین مینشست گوشی همراهش را که تازه خریده بود بیرون آورد و به تلفن خانه زنگ زد، با سومین بوق صدای همسرش در گوشی پیچید: الو بفرمایید
آقای مقصودی گلویی صاف کرد و گفت: سلام خانم...
مریم خانم با هیجان به میان حرفش دوید و گفت: چی شد؟ چه طوری پیش رفت؟ شیری یا روباه؟! پسره چطور بود؟ عه راستی خسته نباشید..
آقای مقصود که لبخند بر لب داشت گفت: مهلتی بده خانم، تحقیقاتم انجام شد، سر وقت همه چی را بهت میگم، فقط الان بدون اینکه فاطمه متوجه بشه، لباس بپوش تا یک ربع دیگه بیا سر کوچه، باید با هم جایی بریم، فقط تاکید میکنم فاطمه متوجه اومدنت نشه..
مریم خانم با تعجب گفت: واه!! اتفاقی افتاده آقا؟!
آقای مقصودی پایش را روی گاز ماشین گذاشت و گفت: لباس بپوش بیا معلوم میشه..
حالا هیجان مریم خانم تبدیل به یک استرس ضعیف شده بود و هزاران سوال در ذهنش چرخ می زد.
بالاخره به سر کوچه رسید و چند لحظه بعد ماشین پیکان سفید رنگ همسرش جلوی پایش ترمز کرد.
مریم خانم در جلو را باز کرد و سوار ماشین شد همانطور در را میبست گفت: سلام آقا از دلنگرانی گوشت تنم آب شد، اتفاقی افتاده؟! الان کجا میریم؟!
آقای مقصودی اشاره ای به در کرد و گفت: چادرت لای در گیر کرده، باز کن و دوباره ببند، اتفاقی نیافتاده، تحقیقاتم تمام شد، روح الله نمره قبولی گرفت، اما اون پلهٔ آخری که اصلی ترین پله است باقی مونده، اگر از اینجا هم به سلامت عبور کنیم، وقت عقد را مشخص می کنیم.
مریم بانو متوجه شده که ماشین در حال خروج از شهر هست و راهی را که در پیش گرفته به نظرش راه نا آشنایی بود..
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
براساس واقعیت
🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼
#معرفی کتاب 📚 رمان های جذاب و واقعی:
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_شصت_دوم🎬:
بالاخره ماشین به روستایی بزرگ که بیشتر به شهری کوچک شبیه بود رسید، جادهٔ آسفالت تمام شد و ماشین در کوچه ای خاکی پیچید، درختان سر به فلک کشیده با شاخه های پر از شکوفه، تابلویی زیبا در چشم بیننده به تصویر می کشید.
ماشین جلوی در آهنی سفید رنگی توقف کرد و آقای مقصودی که تا اینجا در بحر فکر غرق بود، با توقف ماشین گفت: ببین اینجا خونه روح الله هست، میخوام با دلی آرام و واقع بینانه به اینا جواب بدم، باید نظر خود خانواده هم درباره پسرشون بدونم، شاید خواهر یا برادرش، پدر یا زن باباش چیزی گفتن که نظر ما به کلی تغییر کرد،این آخرین مرحله و البته مهم ترین مرحله تحقیق هست، تو را هم همرام اوردم تا با تیزبینی زنانه، خوب خانواده اش را زیر و رو کنی و بفهمی روح الله توی چه خانواده ای رشد کرده، آخر اصالت خانواده خیلی مهم هست.
مریم خانم سری تکان داد و هر دو از ماشین پیاده شدند.
آخر هفته بود و امکان بودن روح الله در خانه وجود داشت، اما آقای مقصودی تصمیم داشت اگر روح الله در خانه بود،او را به بهانه ای بیرون بفرستد، تا خانواده اش در نبود او حرفهایشان را بزنند
زنگ در زده شد و لحظه ای بعد صدای کشیده شدن دمپایی روی زمین نشان از آمدن صاحب خانه داشت.
در باز شد و قامت آقا محمود در حالیکه کاپشن کرم رنگ بهاره ای روی دوش انداخته بود نمایان شد.
آقا محمود با دیدن آقای مقصودی، کمی جا خورد و بعد از سلام و علیک، میهمانان ناخوانده را به داخل تعارف کرد و یالله یالله گویان در هال را باز کرد.
نزدیک ظهر بود و نور آفتابی که از پنجره هال به داخل میتابید رنگ گلهای قالی را درخشان تر کرده بود.
میهمان ها به داخل میهمان خانه راهنمایی شدند و محمود با دستپاچگی به سمت آشپزخانه رفت و فتانه که گرم آشپزی بود گفت: چی شده؟ یاالله یالله میکنی..
محمود سری تکان داد و گفت: شنیدی و نیومدی جلوی مهمونا یه خوش آمد بگی؟!
فتانه شانه ای بالا انداخت و گفت: برو بابا تو هم با این مهمونها و اقوام چپر چلاقت...حالا کی تشریف فرما شدن که ایطوری دست و پات را گم کردی؟!
محمود اشاره ای به ظرف پیاز داغ کرد و گفت: زیر اینو خاموش کن و برو لباسات عوض کن و یه چای خوش رنگ بریز بیا، آقای مقصودی و خانمش اومدن..
فتانه با تعجب گفت: مقصودی؟! این موقع روز؟! نکنه اومدن دخترشون حلوا حلوا کنن؟!
محمود که حوصله وراجی های فتانه را نداشت گفت: من میرم ، سریع بیا اول خوش امدی بگو بعد بیا پی پذیرایی..
فتانه همانطور که به سمت اتاق آخری میرفت، دندانی بهم سایید و زیر لب گفت: کوفت بخورن، حالا دیگه باید برای این قوم و قبیله سفره بکشم...
بعد از چند دقیقه تنهایی مهمان ها، محمود و فتانه وارد میهمان خانه شدند، فتانه درحالیکه چادر سیاه با گلهای درشت سفید رنگ پوشیده بود، مبل کنار مبل سه نفره را که آقای مقصودی و خانمش نشسته بودند انتخاب کرد و کنار دست مریم خانم نشست و همانطور که مینشست گفت: به به، آفتاب از کدوم طرف دراومده که ما را مفتخر کردین و بعد خنده ریزی کرد و گفت: اما زودتر می گفتین نهار تدارک میدیم.
مریم خانم که کمی شرمنده شده بود گفت: من واقعا معذرت می خوام که بی خبر اومدیم، والا آقای مقصودی به بنده هم چیزی نگفتن، ناگهانی شد.
آقای مقصودی لبخندی زد و گفت: منم به نوبه خود عذر خواهم، اما این دیدار لازم بود، یعنی از نظر من لازمه، اما قبل از هر حرفی یه سوال دارم: آیا روح الله الان روستاست و توی خونه است؟
آقا محمود سری تکان داد و گفت: خوش آمدین آقای مقصودی عزیز،صفا آوردین، خیلی خوشحال شدیم، همیشه از این کارا بکنید، روح الله اومده روستا منتها مثل همیشه، توی باغ، مشغول هست، آخه این باغ را...
فتانه که انگار حس کرده بود محمود میخواهد از روح الله تعریف کند به وسط حرف محمود پرید وگفت: دو ساله که روح الله خبر نداره باغ چطور شده و چه به سرش اومده، آخه بعد از اینکه ما را کتک زد و رفت دیگه روش نمیشد بیاد روستا و باغ را به حال خودش رها کرد و..
مریم خانم از شنیدن این حرف یکه ای خورد اما به روی خودش نیاورد.
محمود که از حرفهای فتانه عصبانی شده بود رو به فتانه گفت: خانم بفرمایید چایی چیزی بیارید مهمان هامون دهانی تازه کنن..
فتانه که درست حرفش را نزده بود، اوف کوتاهی کرد و دستش را روی دستهٔ مبل گذاشت تا بلند شود، مریم خانم دست فتانه را گرفت و گفت: نه تو رو خدا، بشینین، نیومدیم که چیزی بخوریم، اومدیم تا همدیگه را ببینیم و یه سری سوالاتی آقای مقصودی دارن بپرسیم و رفع زحمت کنیم.
همه نگاه ها به آقای مقصودی خیره بود که ایشان گفتند: حقیقتش من روی بچه هام خیلی حساسم، اما فاطمه برام چیز دیگه ای هست و به قول بچه ها، نور چشمی من محسوب میشه، پس می خوام تمام تلاشم را کنم که به کسی اونو شوهر بدم که خوشبختیش تضمین باشه، الانم اومدم اینجا یه سوال دارم و بس..
آقای مقصودی نفسی تازه کرد و ادامه داد: آقای عظیمی خدا بین ما شاهد باشه، حقیقت ماجرا را بگین و ملاحظه پدر و فرزندی را نکنین و عمق نگرانی منو درک کنین، اخلاق پسرتون را خودتون چطوری میبینین؟! آیا اگر کسی با خصوصیات پسر خودتون برای دخترتون خواستگاری بیاد، آیا حاضرید دخترتون را به ادمی با خصوصیات اخلاقی پسرتون بدین؟!
محمود لبخندی زد و گفت: چرا که نه؟! عاطفه که ازدواج کرده اما اگر کسی پیدا بشه که خصوصیات اخلاقی روح الله را داشته باشه، من حاضرم خودم برای سعیده برم خواستگاریش..
محمود شروع کرد به تعریف کردن، از تمام رفتار و حرکات روح الله تعریف می کرد و فتانه که گوش شنیدن این چیزها را نداشت، سر در گوش مریم خانم برد و گفت: حالا آقای عظیمی هم دیگه شورش را در آوردن، آخه کدوم بقالی میاد بگه ماست من ترشه هاا؟؟
اینم قضیه اش همونه، درست روح الله پسر مهربونی هست اما وقتی عصبی میشه دیگه هیچی جلو دارش نیست و بعد اشاره به دندانش کرد و گفت: این نصف دندان من که شکسته، نتیجه هنرنمایی آقا پسر هست، تازه این لبم چنان شکاف خورد که...محمود که متوجه پچپچ فتانه شد چشم غره ای به او رفت و برای بار دوم امر کرد تا فتانه چای و پذیرایی بیاورد.
فتانه به خاطر نصف و نیمه ماندن حرفاش عصبانی شد، با لحنی خشک گفت: چشم الان میارم و از جا بلند شد.
اما مریم خانم ذهنش درگیر شده بود، درست است اثر شکاف و زخمی در لب فتانه نبود اما دندان شکسته او قضیه اش چی بود؟ آیا واقعا روح الله او را به این روز درآورده بود؟ و چرا؟!
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
براساس واقعیت
🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زنی ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺷﺖ هر شب قبل از خواب
چند نعمت و لطف خدا را بنویسد
👌دیشب ﻧﻮﺷﺖ :🔰
🙏ﺧﺪﺍﺭوﺷﻜﺮ ﻛﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺧُﺮﺧُﺮ ﺷﻮﻫﺮﻡ من را بدخواب کرد؛ این ﯾﻌﻨﯽ ﺍﻭ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ
🙏خداروشکر پدر،مادر و همسرم هرروز به من تذکر میدهند:"مراقب خودت باش"یعنی درمیان میلیاردها انسان، کسی هست که نگران و دعاگوی من باشد
🙏ﺧﺪﺍروﺷﻜﺮ ﻛﻪ ﺩﺧﺘﺮﻢ ﺍﺯﺷﺴﺘﻦ ﻇﺮفها ﺷﺎﻛﯽﺍﺳﺖ؛ﯾﻌﻨﯽ ﺍﻭ ﺩﺭﺧﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ در خیابان پرﺳﻪ نمیزﻧﺪ
🙏ﺧﺪﺍروﺷﻜﺮ ﻛﻪ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ میپرداﺯﻡ؛ ﯾﻌﻨﯽ ﺷﻐﻞ ﻭ ﺩﺭﺁﻣﺪﯼ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺑﯿﻜﺎﺭ ﻧﯿﺴﺘﻢ
🙏ﺧﺪﺍروﺷﻜﺮ ﻛﻪﻟﺒاسهاﯾﻢ ﺑﺮﺍﯾﻢﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩﺍﻧﺪ؛ ﯾﻌﻨﯽ ﻏﺬﺍﯼ ﻛﺎﻓﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺩﺍﺭﻡ
🙏ﺧﺪﺍروﺷﻜﺮ ﻛﻪ ﺩﺭپاﯾﺎﻥ ﺭﻭﺯ ﺍﺯﺧﺴﺘﮕﯽ ﺍﺯ پا میافتم؛ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺳﺨﺖ ﻛﺎﺭﻛﺮﺩﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ
🙏ﺧﺪﺍروﺷﻜﺮ ﻛﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﺸﻮﯾﻢ ﻭ پنجرﻩﻫﺎ ﺭﺍ ﺗﻤﯿﺰ ﻛﻨﻢ؛ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻦ ﺧﺎﻧﻪﺍﯼ ﺩﺍﺭﻡ
🙏ﺧﺪﺍروﺷﻜﺮ ﻛﻪﮔﺎﻫﯽ ﺑﯿﻤﺎﺭ میشوم؛ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﻭﺭﻡ ﻛﻪ ﺍﮐﺜﺮ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺳﺎﻟﻢ ﻫﺴﺘﻢ
🙏ﺧﺪﺍروﺷﻜﺮ ﻛﻪ باﺧﺮﯾﺪ ﻫﺪﺍﯾﺎ،ﺟﯿﺒﻢ و حسابم ﺭﺍ ﺧﺎﻟﯽ میشود؛ﯾﻌﻨﯽ ﻋﺰﯾﺰﺍﻧﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﻛﻪ ﺑﺮﺍیشان ﻫﺪﯾﻪ ﺑﺨﺮﻡ
🙏ﺧﺪﺍروﺷﻜﺮ ﻛه ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺻﺒﺢ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﺯﻧﮓ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﻮﻡ؛ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﺯﻧﺪﻩﺍﻡ
•┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈•
🌸امام جعفرصادق علیهالسلام:
كسی كه توفیق شكرگزاری به او عطا شده؛ زیادتی نعمت هم نصیب او میگردد؛
خداوندمیفرماید:لَئِن شكَرتُم لَاَزیَدنَّكُم
📚بحارالانوار، ج ٧١، ص ٤٠
https://eitaa.com/yasegharibardakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا صاحب الزمان عج
جمعه شب های پاک....
سلسله جلسات هفتگی مجمع عاشقان بقیع اردکان
اکران فیلم سینمایی اخت الرضا ع
به مناسبت ایام وفات حضرت معصومه س
( رایگان)
در یک فضای صمیمی و دورهمی هیئتی😊
جمعه شب این هفته راس ساعت ۱۹:۰۰ ( بعد از کلاس آموزش مداحی)
مجتمع بیت الزهرا س_ مجمع عاشقان بقیع اردکان
روابط عمومی مجمع عاشقان بقیع اردکان
https://eitaa.com/yasegharibardakan
راستی دانش آموزان و دهه نودی های مجمع:
امشب بعد از تماشای فیلم ، ذکرپایانی جلسات هفتگی رو با هم میخونیم انشاالله...😊