eitaa logo
مجمع عاشقان بقیع اردکان
4.3هزار دنبال‌کننده
14.4هزار عکس
4.3هزار ویدیو
41 فایل
مجمع عاشقان بقیع اردکان اردکان ، خیابان مطهری جلسات هفتگی: جمعه شب ها، با سخنرانی سخنرانان توانا و مداحی مداحان اهل بیت از استان وکشور، آموزش مداحی ارتباط با مدیران کانال @Maa1356 @h_ebrahimian
مشاهده در ایتا
دانلود
........به نام خدا........ فصل دوم پروانه ای,در دام عنکبوت با عنوان( ) اول 🎬 (امن یجیب المضطر اذا دعاه ویکشف السو ویجعلکم خلفاأ الارض)سوره نمل آیه ۱۰۵ امام صادق ع فرمود:آیه ی مزبور درباره ی قائم نازل شده،به خداسوگند ان حضرت مضطر است که خدا اجابتش فرماید وبدی را از وی دور کند واو را روی زمین,خلیفه قرار دهد.... وچه زیباست روزی که ما ندای اناالمهدی قایم را بشنویم وسراز پا نشناخته روبه سوی مکه رویم وسرتا پایمان رافدایی وجود نازنینش نماییم....... همه جا تاریکی محض بود وبازهم صدای کودکی که من را به کمک میطلبید مامااااان... با هول وهراس از جا پریدم...وای دوباره روی کاناپه ی انتظار خوابم برده بود,کاناپه ی انتظار...نامی که من وعلی ,برای این مبل انتخاب کردیم,دوباره کابوسهای قدیمی به سراغم امده بود. به سرعت خودم را به اتاقهای خواب بچه ها رساندم ,دخترا مثل فرشته خوابیده بودند و دراتاق خواب پسرها را بازکردم ,اونا هم راحت خوابیده بودند,وقتی از بودن وسلامت جگرگوشه هایم مطمین شدم,در اتاق را ارام بستم ودوباره به سمت کاناپه انتظار امدم,اخه این اسمی بود که من وعلی روی این مبل گذاشته بودیم,هروقت امدن علی به درازا میکشید ومن با عصبانیت به علی زنگ میزدم وعلت تأخیرش راجویا میشدم,علی با لحن شوخ همیشگی اش میگفت:اوه اوه خانوم جان توپت رگباری هست هااا برو یه شربت گلاب درست کن وروی کاناپه انتظار ,نوش جان کن به یک ساعت نکشیده,خودم را میرسانم...آه علی,علی,علی...... نشستم روی کاناپه انتظار،کاش بودی..... .. فکرم رفت به سالها پیش,همانموقع که با کمک نیروهای حاج قاسم ومبارزین فلسطینی از لانه ی عنکبوت فرار کردیم,حالم خوش نبود,یک هفته داخل ان کلبه ی باصفا میهمان یک خانم مهربان لبنانی به اسم صدیقه بودیم,چندین روز تب ولرز عارض وجودم شد,احتمال میدادم مال اون ماده ای که انور خبیث داخل کتفم فرو کرد ,باشدوهم عوارض گلوله ای که از بازویم دراوردند. خوشبختانه بعداز چند روز استراحت حالم بهترشد ومتوجه شدم به فرزندم لطمه ای نزده فقط چندسال بعدازتولد بچه ها متوجه عقیم شدن دایمم شدم. حالم که بهتر شد علی میگفت برای اینکه جانمان درامان باشد باید به ایران برویم ومن که دردهای زیادی تحمل کرده بودم,صبراز کف دادم با علی مخالفت کردم وپایم را درون یک کفش کردم ,یاعراق ویا هیچ جا وعلی این مرد زندگی من,بعداز مخالفتهای زیاد ,تسلیم خواسته ی من شد ,اما به,شرطها وشروطها.... ادامه دارد....
قسمت ۲ 🎬 درست به یاد دارم که علی با حالتی که عصبانیتش راسعی میکرد پنهان کند گفت:ببین سلما جان, میدونم این چندسال اخیر خیلی سختی کشیدی والبته خیلی هم خدمت کردی ,الان هم برادران ایرانی وعراقی خواستار,سلامت ماهستند,اگر مابه ایران برویم ,سلامتمان تاحد زیادی تضمین است,اما بااین اوضاع عراق ,درسته که موصل ازاد شده وتکفیریها به عقب رانده شده اند اما جاسوسهای موساد واسراییل خیلی راحت درعراق نفوذ میکنند,درصورتی میتوانیم به عراق برویم اولا درشهر کربلا یانجف اقامت کنیم وثانیا باهیچ کس مراوده نداشته باشیم ,حتی اگر گاهی خواستی خانواده مان راببینیم باید مخفیانه باشد اما درایران راحت میتوانی امد وشدکنیم و... به این ترتیب من زندگی مخفیانه در نجف درجوار بارگاه مولایم علی ع را برگزیدم. بعداز ساکن شدن درنجف از علی خواستم خبری از,زهرا ,همان دخترک زیبا وچشم عسلی یمنی که قرار بود انور وهم دستانش با اعضای,این کودک ودیگر کودکان,تجارتخانه راه بیاندازند,به دست اورد. علی چند روز راهی سفر شد وبعد بایک دسته گل زیبا به خانه امد....بله درست حدس زدید,چون زهرا کل خانواده واشنایانش را از دست داده بود,علی سرپرستی او رابه عهده میگیرد وزهرا شد دخترمن....بقیه ی بچه های ازاد شده هم به خانواده هایشان در کشور خودشان تحویل داده شدند وهرکدام از انهایی که کسی رانداشتند,یکی از رزمنده ها سرپرستیشان را به عهده میگیرد.... کم کم خانواده کوچک من ,بزرگ شد...من وعلی وزهرا و.. دارد... 🖊به قلم...ط_حسینی 💦🌧💦🌧💦🌧
4.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میشه چفیه‌تون رو بدید؟ دو روز دیگه کنکور دارم استرس دارم رهبرانقلاب: استرس نداشته باش، قبول میشی😍 https://eitaa.com/yasegharibardakan
8.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ داستانی تکان دهنده از آثار لقمه اقای کافی https://eitaa.com/yasegharibardakan
✔️۱۸۰۰ سال حبس برای بمب‌گذار استانبول ! زنی که نوامبر ۲۰۲۲ یک وسیلهٔ انفجاری در خیابان استقلال استانبول جاسازی کرده بود و باعث مرگ ۶ نفر و مجروح‌شدن ۹۹ نفر شده بود، به ۷ بار حبس ابد به‌همراه ۱۷۹۰ سال حبس اضافه محکوم شد. اعداد را درست میبینم؟😳😳😳 https://eitaa.com/yasegharibardakan
18.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همسرانه چهارتا اشتباه که عادتِ خیلی‌هامون شده ولی خیلـی شدیــد ما رو ازهمسرمون دوووووووور میکنه تلخه( کلیپ بالا👆) https://eitaa.com/yasegharibardakan
5.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 حرف یگان ویژه به خانم چادری مقابل شوهرش: همه این بچه ها فدایی چادر شما هستند...‌😢 خداقوت به برادران ناجا💐
4.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی میکروب و ویروس جدید میره هند، یه مرض جدید میگیره خودش میمیره🤣 آب میوه طبیعی کاملا بهداشتی بدون دخالت دستگاه های صنعتی فقط هند😂🤢
🛑مراحل پایانی گلدوزی پرده جدید کعبه در مکه+عکس 🔶دوخت پرده جدید کعبه در حالی مراحل پایانی را در کارگاه مکه طی می‌کند که فقط بیش از ۱۱۴ نفر در حال گلدوزی روی آن هستند. سرپرست کارگاه دوخت پرده خانه خدا احمد حسین می‌گوید که «بیش از ۲۰۰ هنرمند پرده جدید کعبه را می‌دوزند.» در حالی که سال گذشته ۱۵۰ هنرمند سعودی این پرده فعلی کعبه را دوخته بودند.
423.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اونایی که میخوان از کانال مجمع لفت بدن، قبلش این کلیپو ببینن😂
✅ ماجرای عاروس شدنِ صدیقوک باید یزدی باشی تا معنیش را بفهمی ، آخه زبون یزدی از زبون چینی هم مشکل تره 😀😀 ⭕️ﺧﺎﻃﺮۀ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺯﻧﯽ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺻﺪﯾﻘﻪ ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻥ ﺧﻮﺩﺵ.   💠 ...ﺩﻭﺭ ﻭَﺭﻭﮐﺎﯼ ۹ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮﺩ . ﭘﯿَّﺮﻡ ﻋﻤﺮﺷﺎ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ . ﺍﻭﻥ ﺳﺎﻝ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﮐﭽﻠﯽ ﺭﻭ ﺑﻮﺩ ﻣﻨﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺑُﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﭘﯿﺶ ﻃﺒﯿﺐ ؛ ﻭ ﯾَﺨﻮﺩﻩ ﺍﯾﻦ ﺩﻭﺍ ﻫﺎﯼ ﻣﺎﻟﯿﺪﻧﯽ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻨﻢ ﻣﺎﻟﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺭﻭ ﮐَﻠَّﻢ. 🔸ﮐﻠّﻢ ﺯﺭﺩِ ﭘَﻠﻨﮕِﯿﻮﮎ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺗﻮ ﺣﯿﺎﻁ ﺑﺎﺯﯼ ﻣِﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﯾَﻬﻮ ﻧﻨﻢ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﺎلِنجهﻣﺎ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺮﺩ ﺩﺱ ﻭ ﺻﻮﺭﺗُﻤﺎ ﺷُﺲ ﻭ ﻟﺒﺎﺱ ﺟُﻮﻭﻥ ﺑَﺮُﻡ ﮐِﺮﺩ ﻭ ﯾَﺘﺎ ﭼﺎﺭﻗﺪ ﺍِﻧﺪﺍﺧﺖ ﺭﻭ ﺳﺮُﻡ. 🔸ﮔﻔﺘﻢ : ﺟﺎیی بٕنَ ﺑِﺮِﻡ؟ ﮔّﻒ ﻧﺎ ﻋﻤﺖ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﻭﻥ(خونه مون) ، ﺑِﺮﻭ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﻭ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﯾَﺠﺎ ﺑﯿﺸﯿﻦ . ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﺻُﻔّﻪ‏ ﺩﯾﺪﻡ ﻋﻤﻪ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﯾَﺘﺎ ﺳﯿﻨﯽ ﻫﻢ ﺍُﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺗﻮﺵ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﺗﺮﻣﻪ ﻭ ﻗﻨﺪ ﻭ ﻧﻘﻞ ﻭ اینُوکا ﺑﻮﺩ . 🔸 ﺍﻭﻟﺶ ﮐﻪ ﺭﻭﺵ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ؛ بعدﺵ ﺩﯾﺪﻡ ﻋﻤﻪ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﯾَﺘﺎ ﻣﺎﭼُﻢ ﮐِﺮﺩ ﻭ ﻣﺜﻞ ﻗﺪﯾﻢ ﯾَﻠﻮﮎ ﻗﺮﺑﻮﻥ ﺻَﺪﻗﻢ ﺭَف . 🔸ﻣﻨﻢ ﺭﺍﺱ ﺭﻓﺘﻢ ﻧِﺸِﺴﻢ ﺗﻮ ﮐَﺸَﺶ . ﻧﻨﻢ ﯾﺘﺎ ﺷﺎﺧﺸﻮﻧَﻢ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﮔﻒ : ﺻﺪﯾﻘﻮک!! ﺯﺷﺘﻪ ؛ ﺩﯾﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﯼ ؛ ﺑﯿﺸﯿﻦ ﺭﻭ ﺯﻣﯿﻦ. 🔸ﻋﻤﻢ ﮔﻒ : ﻏﻤﯽ ﻧﯽ ؛ ﻣﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﯾﻦ ﺻﺪﯾﻘﻮﮐﺎ ﻣﺜﻞ ﺩﺧﺘﺮﺍﻡ ﺩﻭﺱ ﻣِﺪﺍﺷﺘﻢ! ﻣﻨﻢ ﺧﻮ ﻟﻮﺱِ ﻋﻤﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﭼﺎﺭقدُﻣﺎ ﻭﺭﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ : ﻋﻤﻪ ﮐﻠﻪ ﻣﺎ ﺑﯿﺒﯿﻦ ! ﮐﭽﻞ ﺷﺪﻡ. 🔸 ﮐُﭙﺎﯼ ﻧﻨﻢ ﻣﺜﻞ ﭼﻐﻨﺪﺭﻭﮎ ﺳﺮﺥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺍﺵ ﻋﺮﻕ ﻣِﺮﺧﺖ. ﺑﺎ ﻏﯿﻆ ﮔُﻒ : ﺻﺪﯾﻘﻮﮎ ﺑﯿﺸﻦ ﺭﻭ ﺯﻣﯿﻦ ﻣِﮕَﻤِﺖ . ﺑﻌﺪ ﺑُﻠَﻦ ﺷﺪ ﭼﺎﺭقدﺍ ﮐﺸﯿﺪ ﺭﻭ ﮐﻠﻢ ﻭ ﺑﺎﻟﻨﺠَﻤﺎ ﮔِﺮﻑ ﻭ ﺷَﺦ ﻧﯿﺸﻮﻥ ﺭﻭ ﺯﻣﯿﻦ . 🔸 ﺻﺤﺒﺖ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ ؛ ﻧﻨﻪ مُگُف : ﺩﺧﺘﺮ ﺧﻮﺩﺗﻮﻧﻪ ﻭ اﯾﻦ ﺗﺎﺭﻭﻓﺎ ؛ ﺩﻭﺳﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﻭﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﻋﻤﻪ ﻫﻢ ﺯﯾﺎﺩ ﻣﯿﻮﻣﺪ ﻭ ﻣﺮﻑ . 🔸ﺩﺳﭙﺎﭼﯿﮕﯽ ﻟﺒﺎﺱ ﻧﻮ ﺑﺮﺍﻡ ﺩﻭﺧﺘﻦ ﻭ ﯾَﺮﻭﺯﻡ ﯾﺘﺎ ﺳﻔﺮﻩ ﺟﻮوﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻦ ﻭ ﺁﯾﻨﻪ ﺷﻤﺪﻭﻥ ﻭ ﻗﺮﺍﻥ ﻭ ﻧﻘﻞ ﻭ ﻧﺒﺎﺕ ﻭ ﺍﯾﻨﺎ ﺳﺮﺵ ﭼﯿﺪﻥ . ﺍﻭﺭﻭﺯ ﮐﻤﺘﺮ ﺟَﻨﮕُﻢ ﻣِﮑِﺮﺩن. ﺑُﺮﺩﻧُﻢ ﺣَﻤﻮﻥ ﻭ ﻟﺒﺎﺱ نو ﺗَﻨُﻢ ﮐِﺮﺩﻥُ ﺳﺮﺧﺎﺏ ﻣﺎﺗﯿﮑُﻢ ﻫﻢ ﮐِﺮﺩﻥُ ﮐﻠﯽ خَشُک ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ . 🔸 ﭘﺴﯿﻦ ﮐﻪ ﺷﺪ ﻗﯿﺸﻮ ﻗﻮﻣﺎ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﻭﻥ . ﺍِﻗّﻪ ﺗﺎﺭﻓُﻢ ﻣِﮑﺮﺩﻥ ﻭ ﻣﻨﻢ ﺧَﺸُﻢ  ﺑﻮﺩ . ﺑَﭽﺎ ﻫﻢ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﻓﺘِﻢ ﺗﻮ ﺣﯿﺎﻁ ﺑﺎ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﯾَﺨﻮﺩﻩ ﺑﺎﺯﯼ ﮐِﺮﺩِﻡ . 🔸ﺧﻮﻧﻪ موﻥ ﺩﻭ ﺣﺪ ﺩﺍﺵ . ﻫﻮﺍ ﺗﺎﺭﯾﮑﻮﮎ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺑَﭽﺎ ﺭﻓﺘِﻢ اﻭﺣﺪ ﯾَﺘﺎ ﭼﺎﺩﯾﺸﻮ ﭘﻬﻦ ﮐِﺮﺩِﻡ ﺭﻭ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﯾَﺘﺎ ﻫﻢ ﺗﺎﺱِ ﻣﺴﯽ ﺩَﻣَﺮﻭ ﮐِﺮﺩِﻡ ﻭ یَتا ﻓﺎﻧﻮﺳﻢ ﺭﻭﺵ . ﺑﻌﺪﻡ ﻧﺸﺴِّﻢ ﺗَﻨﻪ ﺑﺎﺯﯾﻮﮎ‏(ﯾَﻪ غُل ﺩﻭ ﻏﻞِ ﺗﻬﺮﻭﻧﯿﺎ). 🔸ﺣﺎﻻ ﻧﮕﻮ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻋﻘﺪ ﮐﻨﻪ ؛ ﻋﺎﺭﻭﺳﺎ ﮔﻢ ﮐِﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻥ . ﺍﯾﺮﺍ ﺑﮕﺮﺩ ، ﺍﻭﺭﺍ ﺑﮕﺮﺩ. ﻣﺎ ﻫﻢ ﮔﺮﻡ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﻮﺩِﻡ ﮐﻪ ﯾَﮑَﺴﯽ ﮔﻒ ﺍﯾﻨَﻨِﺸﻮﻥ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻫَﻦ. 🔸ﺍﻭﻣﺪﻥ منا ﻭﺭﺩﺍﺷﺘﻦ ﺑﺮﺩﻥ ﺳﺮ ﺳﻔﺮﻩ ﻧﯿﺸﻮﻧﺪﻥ ﻭ ﯾﺘﺎ ﺁخوندِ ﮔُﻨﺪﻩ ﻫﻢ ﺍﻭﻣﺪ ﯾَﺘﺎ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﺳﯿﻔﯿﺪ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻦ ﺭﻭ ﺳﺮﻡ ﻭ ﺁﺧﻮﻧﺪﻩ یه ﭽﯿﺰﺍیی ﺍﺯﻡ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺁﺧﻪ ﺍﺳﻢ ﻣﻨﺎ ﻣﮕﻒ . ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﺴﻢ ﭼِﮑﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﻣِﮑِﺮﺩﻡ ؛ ﺍﯾﺮﺍ ﺩِﻟُﻢ ﺧَﺶ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺮﮐﺰ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍ ﻫﻢ ﮔﯿﺞ و ﻣﻨﮓ ﮐﻪ ﻋﻤﻪ ﮐﻪ ﭘﯿﺸﻮﮐﻢ ﻧﺸﺴﻪ ﺑﻮﺩ ﮔﻒ ﺑﮕﻮ ﺑﻠﻪ . ﻣﻨﻢ ﺁﺳﻮﮐﯽ ﮔﻔﺘﻢ بللللله ! ﻋﻤﻪ ﮔﻒ ﺑﻠﻨﺪ ﺑﮕﻮ . ﻣﻨﻢ ﺑﻠﻨﺪ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﻠﻪ . 🔸 ﺍِﻗﻪ ﯾﻬﻮ ﺧﺶ ﺷﺪ.  ﺷﻮﻟﻮﻟﻮﻟﻮ ﻭ ﺩَﺱ ﻭ ﻧﻘﻞ ﺭِﺧﺘﻦ ﺳَﺮُﻡ ﻭ ﺍﻗﻪ ﺩﻟﻢ ﺧَﺶ ﺑﻮﺩ. ﺁﯾﻮﺍ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ ﺑﻮﺩ؟ ﺩﺭﺱ ﻧﻤﯽ ﺩﻭﻧﺴﻢ ﻭﻟﯽ ﻫﺮﭼﯽ ﺑﻮﺩ ﺧﺶ ﺑﻮﺩ. ﻫﻤﻪ ﻣﺎﭼُﻢ ﮐِﺮﺩﻥ ﻗﻨﺪ ﺑﺮﺍﻡ ﺳﺎﺑﯿﺪﻥ ﻫﯽ ﻋﻤﻪ ﻧﻘﻞ ﻭ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﺩﻫﻨُﻢ ﻣِﮑِﺮﺩ . ﯾَﺨﻮﺩﻩ ﺭﻗﺼﯿﺪﻥ ﻭ ﻫَﺸﻮﺗﻪ ﺩﺍﺷﺘﻦ ‏(ﺯﺑﺎﻥ ﻣﺤﻠﯽ ﺭﺍﻭﯼ ﺷﻮﻟﻮﻟﻮ ﮐﺮﺩﻥ ‏) ﻭ ﺁﺧﺮ ﺷﺒﻢ ﻫﻤﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﺧﻮﻧﺎﺷﻮﻥ. 🔸 ﻧﮕﻮ ﻣﻦ عارﻭﺱ ﻋﻤﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ، ﺷﻮَﺭُﻡ ۱۸ ﺳﺎﻟﺶ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﺠﻒ ﺩﺍﺵ دﺭﺱ ﺁﺧﻮﻧﺪﯼ ﻣﻮﺧﻮﻧﺪ ﭼﻨﺪ ﻫﻔﺘﻪ ﺍﯼ ﮔﺬﺷﺖ. ﯾﺮﻭﺯ ﺑﺎﺯ ﻧﻨﻢ ﺍﻭﻣﺪ ﺳﺮﺧﺎﺏ ﻣﺎﺗﯿﮑﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻟﺒﺎسَۀ ﺷُﻮِ ﻋﺎﺭﻭﺳﯿُﻤﺎ ﺑَﺮُﻡ ﮐِﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺘِﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﻋﻤﻪ . 🔸ﯾﻬﻮ ﻋﻤﻪ ﭼﺎﺭقدﻭﻣﺎ ﻭﺭﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺩﺳُﻤﺎ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﯾَﺘﺎ ﺍﺗﺎﻗﺎﺷﻮﻥ . ﯾَﺘﺎ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﺭیشُ ﭘﺶ ﺩﺍﺭَﻡ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﻧﺸِﺴﻪ ﺑﻮﺩ . ﺳﻼﻡ ﮐِﺮﺩﻡ ﻭ ﻋﻤﻢ ﻧﺸﻮﻧﺪﻡ ﯾَﺘﺎ ﮐﻨﺎﺭ ﻭ ﺭﻑ. 🔸ﯾَﺨﻮﺩﻩ ﻣﻦ ﻧﮕﺎ ﺍﻭ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﯾﺨﻮﺩﻩ ﻫﻢ ﺍﻭ ﻧﮕﺎ ﻣﻦ ﮐِﺮﺩ. اَﺻِّﻪ ﺧَﺸُﻢ ﻧﺒﻮﺩ ﭘﯿﺶ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺗﯿﮑﻪ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺑﯿﺸﯿﻨﻢ. ﻣﻨﻢ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﺎ ﻋﺒﺎﺳﻮﮎ ﻋﻤﻪ ﺍﯾﻨﺎ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺎﻝ ﺑﻮﺩﻡ ﺭﻭ ﯾﺘﺎ ﺗﻞ، ﺧﺎﮎ ﺑﺎﺯی ﮐﺮﺩِﻡ. 🔸ﻧﯿﻤﺴﺎﺗﻮﮎ ﺑﻌﺪ ﻋﻤﻪ ﺩﻭ ﺗﺎ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺷﺮﺑﺖ ﺍﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺩﻭﻣﺎﺩ ﺗِﻨﺎ ﻧﺸِﺴّﻪ . ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺻﺪﯾﻘﻪ ﮐﺠﺎ ﻫﻪ؟! ﮔﻔﺖ یَلّا ﻧِﺸِﺲُّ بلن ﺷﺪ ﺭف. 🔸ﺣﺎﻻ ﺍﻭﻥ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻫﻢ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻣِﮑﺸﯿﺪ . ﯾﻬﻮ ﺩﯾﺪﻡ ﻧﻨﻪ ﻭ ﻋﻤﻪ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﻧﻨﻪ ﺗﻮﭘﯿﺪ ﭘﯿﺸُﻢ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﭼِﮑﺎ مُکُنی؟! ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺷَﺦ ﺷَﺦ ﻣﺮﺍ ﺗﮑﻮﻧﺪﻥ ﻋﻤﻪ ﻫﻢ ﻣﮕﻒ ﻭﻟﺶ ﮐﻦ ﻏﻤﯽ ﻧﯽ، ﺩﯾﺪﻡ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩَﺭَﻥ ﻣَﻨﺎ ﻣِﺒَﺮَﻥ ﭘﯿﺶ ﺍﻭﻥ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﻏﺮﯾﺒﻪ  🔸ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻮﺧﺎﻡ ﺑﺎ ﻋﺒﺎﺱ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﻢ . ﻧﻨﻢ ﮔﻒ ﻏﻠﻂ ﮐﺮﺩﯼ ﺗﻮ ﺩﯾﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﯼ ﻭ ﻧﺒﺎﺩ ﺑﺎ ﭘُﺴَﺮﺍ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯽ . ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺎﺑﺎ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﺁﺧﻮﻧﺪﺍ ﻧَﻤِﺸﻨﺎﺳﻢ . 🔸 ﺗﺎﺯﻩ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺁقا ﭘُﺴَﺮِ ﺑﺰﺭﮒ ﻋﻤﻪ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﻣﻨﻪ !!! —————————————- ♦️داستان به لهجه یزدی است😂😂 ‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌ ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌ ‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌ ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‎‌‌‎‎‎