eitaa logo
مجمع عاشقان بقیع اردکان
4هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
35 فایل
مجمع عاشقان بقیع اردکان اردکان ، خیابان مطهری جلسات هفتگی: جمعه شب ها، با سخنرانی سخنرانان توانا و مداحی مداحان اهل بیت از استان وکشور، آموزش مداحی ارتباط با مدیران کانال @Maa1356 @h_ebrahimian
مشاهده در ایتا
دانلود
توزیع غذای گرم ( چلو خورشت قیمه) هم اکنون توسط خیریه مجمع خدا به خیرینمون برکت بده....
✍️ 💠 در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و غرق خون را همانجا مداوا می‌کردند. پارگی پهلوی رزمنده‌ای را بدون بیهوشی بخیه می‌زدند، می‌گفتند داروی بیهوشی تمام شده و او از شدت و خونریزی خودش از هوش رفت. 💠 دختربچه‌ای در حمله ، پایش قطع شده بود و در حیاط درمانگاه روی دست پدرش و مقابل چشم پرستاری که نمی‌دانست با این چه کند، جان داد. صدای ممتد موتور برق، لامپی که تنها روشنایی حیاط بود، گرمای هوا و درماندگی مردم، عین بود و دل من همچنان از نغمه ناله‌های حیدر پَرپَر می‌زد که بلاخره عمو پرستار مردی را با خودش آورد. 💠 نخ و سوزن بخیه دستش بود، اشاره کرد بلند شوم و تا دست سمت پیشانی‌ام برد، زن‌عمو اعتراض کرد :«سِر نمی‌کنی؟» و همین یک جمله کافی بود تا آتشفشان خشمش فوران کند :«نمی‌بینی وضعیت رو؟ رو بدون بیهوشی درمیارن! نه داروی سرّی داریم نه بیهوشی!» و در برابر چشمان مردمی که از غوغایش به سمتش چرخیده بودند، فریاد زد :« واسه سنجار و اربیل با هواپیما کمک می‌فرسته! چرا واسه ما نمی‌فرسته؟ اگه اونا آدمن، مام آدمیم!» 💠 یکی از فرماندهان شهر پای دیوار روی زمین نشسته و منتظر مداوای رفیقش بود که با ناراحتی صدا بلند کرد :«دولت از آمریکا تقاضای کمک کرده، اما اوباما جواب داده تا تو آمرلی باشه، کمک نمی‌کنه! باید برن تا آمریکا کمک کنه!» و با پوزخندی عصبی نتیجه گرفت :«می‌خوان بره تا آمرلی رو درسته قورت بدن!» پرستار نخ و سوزنی که دستش بود، بالا گرفت تا شاهد ادعایش باشد و با عصبانیت اعتراض کرد :«همینی که الان تو درمانگاه پیدا میشه کار حاج قاسمِ! اما آمریکا نشسته مردم رو تماشا می‌کنه!» 💠 از لرزش صدایش پیدا بود دیدن درد مردم جان به لبش کرده و کاری از دستش برنمی‌آمد که دوباره به سمت من چرخید و با که از چشمانش می‌بارید، بخیه را شروع کرد. حالا سوزش سوزن در پیشانی‌ام بهانه خوبی بود که به یاد ناله‌های حیدر ضجه بزنم و بی‌واهمه گریه کنم. 💠 به چه کسی می‌شد از این درد شکایت کنم؟ به عمو و زن‌عمو می‌توانستم بگویم فرزندشان در حال جان دادن است یا به خواهرانش؟ حلیه که دلشوره عباس و غصه یوسف برایش بس بود و می‌دانستم نه از عباس که از هیچ‌کس کاری برای نجات حیدر برنمی‌آید. 💠 بخیه زخمم تمام شد و من دردی جز حیدر نداشتم که در دلم خون می‌خوردم و از چشمانم خون می‌باریدم. می‌دانستم بوی خون این دل پاره رسوایم می‌کند که از همه فرار می‌کردم و تنها در بستر زار می‌زدم. 💠 از همین راه دور، بی آنکه ببینم حس می‌کردم در حال دست و پا زدن است و هر لحظه ناله‌اش را می‌شنیدم که دوباره نغمه غم از گوشی بلند شد. عدنان امشب کاری جز کشتن من و حیدر نداشت که پیام داده بود :«گفتم شاید دلت بخواد واسه آخرین بار ببینیش!» و بلافاصله فیلمی فرستاد. 💠 انگشتانم مثل تکه‌ای یخ شده و جرأت نمی‌کردم فیلم را باز کنم که می‌دانستم این فیلم کار دلم را تمام خواهد کرد. دلم می‌خواست ببینم حیدرم هنوز نفس می‌کشد و می‌دانستم این نفس کشیدن برایش چه زجری دارد که آرزوی خلاصی و به سرعت از دلم رد شد و به همان سرعت، جانم را به آتش کشید. 💠 انگشتم دیگر بی‌تاب شده بود، بی‌اختیار صفحه گوشی را لمس کرد و تصویری دیدم که قلب نگاهم از کار افتاد. پلک می‌زدم بلکه جریان زندگی به نگاهم برگردد و دیدم حیدر با پهلو روی زمین افتاده، دستانش از پشت بسته، پاهایش به هم بسته و حتی چشمان زیبایش را بسته بودند. 💠 لب‌هایش را به هم فشار می‌داد تا ناله‌اش بلند نشود، پاهای به هم بسته‌اش را روی خاک می‌کشید و من نمی‌دانستم از کدام زخمش درد می‌کشد که لباسش همه رنگ بود و جای سالم به تنش نمانده بود. فیلم چند ثانیه بیشتر نبود و همین چند ثانیه نفسم را گرفت و را تمام کرد. قلبم از هم پاشیده شد و از چشمان زخمی‌ام به‌جای اشک، خون فواره زد. 💠 این درد دیگر غیر قابل تحمل شده بود که با هر دو دستم به زمین چنگ می‌زدم و به التماس می‌کردم تا کند. دیگر به حال خودم نبودم که این گریه‌ها با اهل خانه چه می‌کند، بی‌پروا با هر ضجه تنها نام حیدر را صدا می‌زدم و پیش از آنکه حال من خانه را به هم بریزد، سقوط خمپاره‌های شهر را به هم ریخت. 💠 از قداره‌کشی‌های عدنان می‌فهمیدم داعش چقدر به اشغال امیدوار شده و آتش‌بازی این شب‌ها تفریح‌شان شده بود. خمپاره آخر، حیاط خانه را در هم کوبید طوری که حس کردم زمین زیر پایم لرزید و همزمان خانه در تاریکی مطلق فرو رفت... نویسنده :
💕✨ 🔹یه زن و شوهر زرنگ همیشه دنبال این هستن که هم خودشون آرامش داشته باشن و "هم به همسرشون آرامش بدن".💕 ✅ ضمن اینکه تلاش میکنن "هر چیزی که آرامش اونا رو بهم میریزه" رو بذارن کنار. 🚸 یکی از وسایلی که آرامش خانواده ها رو هدف گرفته "تلویزیون و ماهواره" هست. ⭕️ دیدن فیلم هایی که بازیگران ثروتمند و زیبایی داره خیلی میتونه آرامش زن و مرد رو بهم بریزه 📺📡 و اونا ناخوداگاه میشینن و مقایسه میکنن! بعد از یه مدت حتما این زن و شوهر از چشم هم می افتن و یا طلاق عاطفی میگیرن یا میرن دادگاه... 🚫 ✔️ تا اونجا که ممکنه دیدن تلویزیون رو به حداقل برسونید. اگه اصلا نگاه نکنید هم که خیلی عالیه نترس از دنیا عقب نمی افتی!😊 🚫 اونایی که صبح تا شب پای تلویزیون هستن زندگی های بی مهر و محبت و پر از مشکل با هم دارن... تلویزیون و ماهواره رو آروم آروم کنار بذار...
🌈✨ ✨ ✨ .... ۱ "توجه به رنج" 🔹 اولین واقعیت دنیا که لازمه ما بهش توجه کنیم اینه که: ما در دنیایی زندگی میکنیم که توی اون رنج وجود داره و ما آدما چه خوشمون بیاد و چه خوشمون نیاد، رنج هایی رو تحمل خواهیم کرد. ✅ بنابراین خیلی مهم هست که خودمون رو طوری تربیت کنیم که «از رنج نترسیم» و اگه جایی هم لازم شد، «به استقبال برخی از رنج ها بریم».👌🏼 💢برای شناخت این واقعیت مهم زندگی در دنیا، یعنی مسألۀ رنج، لازمه که در ابتدا یه معرفی اجمالی از انواع رنج داشته باشیم. ☢️ رنج های دنیا به طور کلی به دو دسته تقسیم میشن: رنج خوب رنج بد ⭕️رنج خوب، رنجی هست که انسان تحمل میکنه و در نهایت، هم سودِ دنیاییش رو میبَره و هم به پاداش آخرتی میرسه. 😊 ✔️ مثلاً رنجِ درس خوندن و ورزش کردن که طبیعتاً سختی هایی هم داره اما هم توی دنیا باعث موفقیت هایی میشه و هم پاداش اخروی داره. ✔️ یا مثل رنجِ تربیت فرزند که هم فواید دنیایی داره و هم فواید آخرتی. ⭕️رنج بد، رنجی هست که ممکنه برخی از انسان ها تحمل کنن در حالی که هم در دنیا اذیت میشن و هم در آخرت عذاب خواهند شد مثلاً رنجِ کردن نسبت به دیگران یه رنجِ بد حساب میشه؛ آدم حسود مدام حرص میخوره و در آتش حسادت نسبت به دیگران میسوزه و در قیامت هم به خاطر این حسادتش عذاب خواهد شد. ⛔️ یا مثلاً رنجِ کردن با دیگران؛ آدمِ بد اخلاق، هم خودش مدام در حال اذیت شدن هست و هم موجب اذیت شدن دیگران میشه و در نهایت هم این بد اخلاقی موجب جهنمی شدنش خواهد شد. ادامه دارد....
دل من لک زده تا کنج حرم گریه کنم دو قدم روضه بخوانم، دو قدم گریه کنم... ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
در غروب جمعه بغضم در گلو وا می شود چشم خود را در نبودت جمعه ها تر می کنم یا مهدی ادرکنی ❤️اللهم عجل لولیک الفرج❤️
سلام و عرض ادب محضر همه عزیزان به ویژه خواهران محترم عضو کانال عصر جمعتون به خیر حقیقتش شنیدم خیلی هنرمندین و دست و پنجه دارین🤨🤨 جدی میگم... خبر دارم خیلیاتون خیاطین و از هر انگشتتون یه هنر میباره😏🤪 راسیاتش باید برای خانواده های نیازمندمون و فرزندانشان ، ماسک تهیه کنیم. اگر بخواهیم بخریم ، هم گرونه ، هم کمیاب شده . از طرفی خودشون قدرت خرید ندارن و ... سلامتی این خانواده ها هم برای خودشون و هم برای جامعه واجبه... لذا تصمیم گرفتیم از خواهران خیاطمون بخواهیم دست به کار بشن و هر کسی در حد توانش ماسک بدوزه و در اختیار خیریه مجمع بزارن تا توزیع کنیم. طرز دوختن هم توو سایتهای اینترنتی هست. پارچه ای با یه لایه فیلتر وسطش... از دیگران هم کمک بخواین .اقوام،همسایه ها... عزیزانی هم که مایلند کمک مالی کنند ، بسم الله... غروب جمعه ای یا علی بگین و همه دست به دست هم بدیم تا شهرمون وضعیت بهتری پیدا کنه و محرم😭😭😭 بتونیم علم عزای امام حسین ع رو بلند کنیم. اجرتون با مادر امام زمان ، حضرت نرجس خاتون س ... محمدابراهیمیان اردکانی
4_5830302664189020094.mp3
2.47M
زود، دیــــر می شود❗️ صدایی هر روز، تو را می خواند! صدایِ کسی که راهِ آسمان را میشناسد! بدون او در هیاهوی زمین، گُم شده ای! دیر میشود... او منتظر برگشتن توست...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💻 انیمیشن دیدنی أمیر الزمان ✅ پاسخی به سوالات کودکان و نوجوانان در مورد (عج)
🌈✨ ✨ ✨ .... ۲ "راهبرد لذّت" 🌹همونطور که ما دو نوع داریم، در کنارشون دو نوع هم داریم: ✅ لذّت خوب ⛔️ لذّت بد 💢 لذّت خوب اون لذّتی هست که انسان در دنیا بهش میرسه و در آخرت هم به خاطرش لذّت خواهد برد.💖🌺 ☢️ مثل لذّت رابطۀ مهربانانه با همسر و خانواده و یا مثل لذّت عبادات مختلف، مخصوصاً زیارت اهل بیت (ع) که برای مؤمن لذّت بخش خواهد بود.😊 ❌ لذّت بد اون لذّتی هست که انسان در دنیا میبره اما هم در دنیا و هم در آخرت چوبش رو خواهد خورد.... ⛔️ مثل لذّت سیگار کشیدن و لذّت تنبلی و پرخوری و تمسخر و سایر لذّت های حرام. 🔻ما انسان ها در دنیا بیشتر درگیر انتخاب بین "رنج خوب" و " لذت بد " هستیم و برای همین شناخت این دو مورد خیلی میتونه به انتخاب های بهتر ما کمک کنه. ✔️ همیشه سعی کنید توی دنیا تا اونجا که میشه لذّت های خوب رو ببرید ☺️ «اما به هیچ وجه حتّی فکرِ ذره ای از لذّت های بد رو هم نکنید». ❌ *چرا؟ ❌ - چون لذّت های بد اولاً «انسان رو حقیر و پست میکنن» و ثانیاً «امکانِ بردنِ لذّت های خوب و زیبا» رو از شما میگیرن. 🚫در واقع دیگه نمیتونی لذّت های خوب ببری... ⛔️ مثلاً کسی که خدای نکرده سراغ رابطۀ حرام با زنان و دختران مختلف میره، از همسر خودش زده میشه و لذّت رابطۀ خوب با همسرش رو از دست خواهد داد... ادامه دارد....
روش صحیح مقابله با نق وغر کودک👇 با بی توجهیِ زبانی و غیر زبانی به غرغرِ کودکتان؛ مشغول انجام کارهایتان شوید! به گونه ای که انگار اصلاً توجهی به اطراف ندارید. ( خواهرا همین جوری سوت بزنید و رد بشید😜😜)
✍️ 💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو می‌کردم این فرشته مرگم باشند، اما نه! من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمی‌دانستم این به عذاب حیدر ختم می‌شود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود. 💠 زن‌عمو با صدای بلند اسمم را تکرار می‌کرد و مرا در تاریکی نمی‌دید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال می‌کردند دوباره کابووس دیده‌ام و نمی‌دانستند اینبار در بیداری شاهد عشقم هستم. زن‌عمو شانه‌هایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره می‌خواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمی‌خورد. 💠 همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم. چطور می‌توانستم دم بزنم وقتی می‌دیدم در همین مدت عمو و زن‌عمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمی‌کشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال می‌خواست مراقب ما باشد. 💠 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بی‌تابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.» شاید خمپاره‌باران کور می‌کردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل. 💠 گرمای هوا به‌حدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل می‌دیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است. البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، می‌دانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و می‌ترسیدم از اینکه علی‌اصغر آمرلی، یوسف باشد. 💠 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایه‌ها بود، اما سوخت موتور برق خانه‌ها هم یکی پس از دیگری تمام شد. تنها چند روز طول کشید تا خانه‌های تبدیل به کوره‌هایی شوند که بی‌رحمانه تن‌مان را کباب می‌کرد و اگر می‌خواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتش‌مان می‌زد. 💠 ماه تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری می‌کرد. اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ و گرسنگی سر می‌برید. 💠 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلی‌کوپترها در آتش شدید داعش برای شهر می‌آوردند. گرمای هوا و شوره‌آب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم می‌خورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شد و حلیه پا به پای طفلش جان می‌داد. 💠 موبایل‌ها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر بود که روی زمین در خون دست و پا می‌زد. همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست مقاومت می‌کردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود. 💠 چطور می‌توانستم شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم. روزها زخم دلم را پشت پرده و سکوت پنهان می‌کردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بی‌خبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد. 💠 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوش‌مان به غرّش خمپاره‌ها بود و چشم‌مان هر لحظه منتظر نور انفجار که صبح در آسمان شهر پیچید. دیگر داعشی‌ها مطمئن شد‌ه بودند امشب هم خواب را حرام‌مان کرده‌اند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانه‌هایشان خزیدند. 💠 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خواب‌شان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمی‌برد. پشت پنجره‌های بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بی‌آبی مرده بودند، نگاه می‌کردم و حضور حیدر در همین خانه را می‌خوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش می‌چکید. 💠 دستش را با چفیه‌ای بسته بود، اما خونش می‌رفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه می‌زد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم. دلش نمی‌خواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود... نویسنده:
🌈✨ ✨ ✨ .... ۳ "شاخۀ اصلی دین" 🔹اگه ما بخوایم یه خوشۀ انگور رو به طور کامل با دستمون بگیریم، بهترین راه، اینه که از شاخۀ اصلی اون بگیریم. 🍇 ✅ دین هم یه شاخۀ اصلی داره که همۀ خوبی ها و اعمال دینی حول محور اون قرار دارن. «این شاخۀ اصلی هست». 👌🏼 🚸 تا وقتی که این خط اصلی و شاخۀ اصلی دین به خوبی دیده نشه، آدم سردرگم هست. و توی حرکت مومنانۀ خودش دچار مشکل میشه.🚯 🔹مثل این هست که خوشۀ انگور رو از کنارش گرفته باشه! در واقع اصل دینداری و تنهامسیر ما برای رسیدن به سعادت، مبارزه با هوای نفس هست. مغزِ این مبارزه هم موضوعی هست به نام "" که در مقدمۀ بحث کمی توضیح دادیم. ⭕️ در مسیر مبارزه با نفس طبیعتاً انسان رنج هایی رو تحمل میکنه که این رنج ها در دلِ دنیا وجود داره. 👈🏼البته ما باید توجه داشته باشیم که: «اینطور نیست که خداوند متعال دوست داشته باشه که ما حتماً رنج بکشیم تا رشد کنیم!» ✔️ بلکه خداوند از ما میخواد که «با برخی دوست داشتنی هامون مخالفت کنیم تا رشد کنیم» 🔻 اما خب مسیر این مبارزه طوری طراحی شده که ما مجبوریم که رنج هایی هم بکشیم.☺️ اینجاست که ما باید خودمون رو قوی کنیم👌🏼 تا این رنج ها نتونن ما رو از رشد کافی بی بهره کنن.
💕✨ 🔹قرار شد هر چیزی که آرامش خونه رو از بین میبره ما کنار بذاریم. ⛔️ مثلا گفتیم آرامش خانواده رو بهم میریزه. 🔶 این جهت که فیلم های سینمایی و سریال هاش باعث میشه که زن و شوهرها بدون توجه به شرایطشون همسرشون رو با افراد توی فیلم ها مقایسه کنن. 💢 خانمه میگه چرا شوهر فلان خانم توی فیلم "خوشکل و ثروتمند" هست هیچ مشکلی نداره.😌 اما شوهر من فقیر و بدبخته!😤 مگه من چیم کم بود که شدم زن این؟! ⭕️ واقعا هم سخته که صبح تا شب ثروتمندان رو توی تلویزیون ببینه اما مقایسه نکنه! 🚸 شما بزرگواران یا تلویزیون و ماهواره نبینید یا اگه دیدید خیییلی مراقب باشید که مقایسه نکنید. ✅ همش خوبی های همسرتون رو ببینید. 🚸 "مراقب باشید با مقایسه هاتون آرامش همسرتون رو بهم نریزید". دقت کردید جمله رو؟👆🏼😉
✍️ 💠 از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، نگاهم کرد و زیر لب پرسید :«همه سالمید؟» پس از حملات دیشب، نگران حال ما، خود را از خاکریز به خانه کشانده و حالا دیگر رمقی برایش نمانده بود که حالش صدایم لرزید :«پاشو عباس! خودم می‌برمت درمانگاه.» 💠 از لحنم لبخند کمرنگی روی لبش نشست و زمزمه کرد :«خوبم خواهرجون!» شاید هم می‌دانست در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شود و نمی‌خواست دل من بلرزد که چفیه زخمش را با دست دیگرش پوشاند و پرسید :«یوسف بهتره؟» در برابر نگاه نگرانش نتوانستم حقیقت حال یوسف را بگویم و او از سکوتم آیه را خواند، سرش را دوباره به دیوار تکیه داد و با صدایی که از خستگی خش افتاده بود، نجوا کرد :« نمی‌ذاره وضعیت اینجوری بمونه، یجوری رو دست به سر می‌کنه تا هلی‌کوپترها بتونن بیان.» 💠 سپس به سمتم چرخید و حرفی زد که دلم آتش گرفت :«دلم واسه یوسف تنگ شده، سه روزه ندیدمش!» اشکی که تا روی گونه‌ام رسیده بود پاک کردم و پرسیدم :«می‌خوای بیدارش کنم؟» سرش را به نشانه منفی تکان داد، نگاهی به خودش کرد و با خجالت پاسخ داد :«اوضام خیلی خرابه!» 💠 و از چشمان شکسته‌ام فهمیده بود از غم دوری حیدر کمر خم کرده‌ام که با لبخندی دلربا دلداری‌ام داد :«ان‌شاءالله می‌شکنه و حیدر برمی‌گرده!» و خبر نداشت آخرین خبرم از حیدر نغمه ناله‌هایی بود که امیدم را برای دیدارش ناامید کرده است. دلم می‌خواست از حال حیدر و داغ بگویم، اما صورت سفید و پیشانی بلندش که از ضعف و درد خیس عرق شده بود، امانم نمی‌داد. 💠 با همان دست مجروحش پرده عرق را از پلک و پیشانی‌اش کنار زد و طاقت او هم تمام شده بود که برایم درددل کرد :«نرجس دعا کن برامون بیارن!» نفس بلندی کشید تا سینه‌اش سبک شود و صدای گرفته‌اش را به سختی شنیدم :«دیشب داعش یکی از خاکریزهامون رو کوبید، دو تا از بچه‌ها شدن. اگه فقط چندتا از اون اسلحه‌هایی که واسه کردها می‌فرسته دست ما بود، نفس داعش رو می‌گرفتیم.» 💠 سپس غریبانه نگاهم کرد و عاشقانه شهادت داد :«انگار داریم با همه دنیا می‌جنگیم! فقط و پشت ما هستن!» اما همین پشتیبانی به قلبش قوّت می‌داد که لبخندی فاتحانه صورتش را پُر کرد و ساکت سر به زیر انداخت. محو نیمرخ صورت زیبایش شده بودم که دوباره سرش را بالا آورد، آهی کشید و با صدایی خسته خبر داد :« با همه پشتیبانی که آمریکا از کردها می‌کرد، آخر افتاد دست داعش!» 💠 صورتش از قطرات عرق پُر شده و نمی‌خواست دل مرا خالی کند که دیگر از سنجار حرفی نزد، دستش را جلو آورد و چیزی نشانم داد که نگاهم به لرزه افتاد. در میان انگشتانش جا خوش کرده بود و حرفی زد که در این گرما تمام تنم یخ زد :«تا زمانی که یه نفر از ما زنده باشه، نمی‌ذاریم دست داعش به شما برسه! اما این واسه روزیه که دیگه ما نباشیم!» 💠 دستش همچنان مقابلم بود و من جرأت نمی‌کردم نارنجک را از دستش بگیرم که لبخندی زد و با شیرین سوال کرد :«بلدی باهاش کار کنی؟» من هنوز نمی‌فهمیدم چه می‌گوید و او اضطرابم را حس می‌کرد که با گلوی خشکش نفس بلندی کشید و گفت :«نترس خواهرجون! این همیشه باید دم دست‌تون باشه، اگه روزی ما نبودیم و پای به شهر باز شد...» 💠 و از فکر نزدیک شدن داعش به صورت رنگ پریده‌اش گل انداخت و نشد حرفش را ادامه دهد، ضامن نارنجک را نشانم داد و تنها یک جمله گفت :«هروقت نیاز شد فقط این ضامن رو بکش.» با دست‌هایی که از تصور داعش می‌لرزید، نارنجک را از دستش گرفتم و با چشمان خودم دیدم تا نارنجک را به دستم داد، مرد و زنده شد. 💠 این نارنجک قرار بود پس از برادرم فرشته نجاتم باشد، باید با آن جان خود و داعش را یکجا می‌گرفتیم و عباس از همین درد در حال جان دادن بود که با نگاه شرمنده‌اش به پای چشمان وحشتزده‌ام افتاد :«ان‌شاءالله کار به اونجا نمی‌رسه...» دیگر نفسش بالا نیامد تا حرفش را تمام کند، به‌سختی از جا بلند شد و با قامتی شکسته از پله‌های ایوان پایین رفت. 💠 او می‌رفت و دل من از رفتنش زیر و رو می‌شد که پشت سرش دویدم و پیش از آنکه صدایش کنم، صدای در حیاط بلند شد. عباس زودتر از من به در رسیده بود و تا در را باز کرد، دیدم زن همسایه، امّ جعفر است. کودک شیرخوارش در آغوشش بی‌حال افتاده و در برابر ما با درماندگی التماس کرد :«دو روزه فقط بهش آب چاه دادم! دیگه صداش درنمیاد، شما دارید؟»... نویسنده:
خانواده های محترم چه خبر از ماسکها؟ آماده نشده ؟
🌈✨ ✨ ✨ .... ۴ "حقیقتِ عملِ صالح" 🔸برای اینکه ببینیم مبارزه با هوای نفس واقعی چطور صورت میگیره، لازمه که حقیقتِ عملِ صالح رو بررسی کنیم. 🌺 قرآن کریم در جاهای مختلفی عنوان میکنه که تنها راه رسیدن به سعادت، داشتن ایمان و انجام عمل صالح هست. ⛔️ متاسفانه کمتر کسی در مورد اینکه عملِ صالح، دقیقاً به چه عملی گفته میشه صحبت میکنه. 💢 - آیا هر عملی که ظاهراً خوب باشه اگرچه مطابق هوای نفس هم باشه، باز هم عمل صالح حساب میشه⁉️ ✅ خیر. عمل صالح یعنی عملی که «در اون نفس وجود داشته باشه». ✅ یعنی طی اون، "برخی دوست داشتنی هامون رو قربانی کنیم". ⭕️ مثلاً یه نفر خیلی دوست داره که به سفرهای زیارتی بره و ظاهراً هم این یه عمل صالح به نظر میرسه 🔻اما نگاه میکنیم، میبینیم که اولویت های دیگه ای در زندگی اون هست؛ 👈🏼 برای همین اون شخص باید از سفرهای زیارتی چشم پوشی کنه و سراغ اون اولویت ها بره. ✅ مثلاً به دختر یا پسر فقیری که در فامیل و اطرافیان خودش میبینه کمک کنه ☺️ تا بتونن ازدواج کنن یا کسب و کار آبرومندانه ای برای خودشون ایجاد کنن. ادامه دارد...
💕✨ مقایسه ممنوع ⛔️ 🔹گفتیم که هیچ وقت همسرتون رو مقایسه نکنید ⭕️ خصوصا با سایر زن و مردهای فامیل. متاسفانه وقتی خانم ها عصبانی میشن 🔴 خیلی این مقایسه ها رو انجام میدن. این کار شدیدا آرامش شوهرشون رو بهم میریزه. سعی کنید وقتی عصبی میشید هر حرفی که دلتون میخواد به زبون نیارید! 🚸 راهش تمرین مبارزه با نفسه. ♨️ به هوای نفست بگو اجازه نمیدم با مقایسه شوهرم رو بهم بریزی! 🎴مردی که آرامشش توی خونه از بین بره حتما به سمت "بداخلاقی و هرزگی" خواهد رفت..