eitaa logo
مجمع عاشقان بقیع اردکان
4هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
35 فایل
مجمع عاشقان بقیع اردکان اردکان ، خیابان مطهری جلسات هفتگی: جمعه شب ها، با سخنرانی سخنرانان توانا و مداحی مداحان اهل بیت از استان وکشور، آموزش مداحی ارتباط با مدیران کانال @Maa1356 @h_ebrahimian
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 اتفاق عجیبی که بعد از گریه امام خامنه‌ای در نماز حاج قاسم برای جوان مشروب خور و بی‌دین افتاد ‌┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄ 🟢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عارفانه قربانِ دل شوم که جز اندیشهٔ تو را در سینهٔ شکستهٔ خود جا نمی‌دهد... ┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈ https://eitaa.com/yasegharibardakan
⬅️ قبلا⁩ ‌ عصبی⁩ ‌ میشدم⁩، ‌ اذیت⁩ ‌ میشدم⁩.. ولی خب الان خیلی چیزارو یاد گرفتم که کمتر ‌ عصبی⁩ بشم و کمتر ‌ اذیت⁩ بشم؛ اینکه از کسی انتظار نداشته باشم، خودم حال خودمو خوب کنم.. ⬅️ یاد گرفتم آدماییو کنار خودم نگه دارم که بهم آرامش میدن.. با کسی که نمیفهمه بحث نکنم.. دنبال چیزایی باشم که حالمو خوب میکنه.. ⬅️ دیگه تنهایی اذیتم نمیکنه، برعکس توی تنهایی یاد گرفتم به زندگی ام بیشتر بیندیشم و دلیل حال خوب و بد های روزهایم را پیدا کنم و از تجربه هایم درس بگیرم. ⬅️ خیلی وقت است که یاد گرفته ام با خودم در آرامش باشم با خودم و خدای خودم، گلایه هایم را به او میگویم به کسی که رازدارترین است و چقدر آرامم میکند کسی که از همه به من آشنا تر است..
‏کودکی وارد آرایشگاه شد، مرد آرایشگر در گوش مشتری خود گفت: این احمق ترین کودک جهان است الان برایت ثابت می کنم سپس مرد ارایشگر اسکناس یک دلاری در یک دست و در دست دیگر یک سکه ۲۵ سنتی گذاشت، و به کودک گفت کدام را میخواهی کودک سکه ۲۵ سنتی را برداشت و خارج شد، مشتری پس از خروج از آرایشگاه پسر را دید و از او پرسید: چرا هر بار سکه ۲۵ سنتی را برمیداری؟! پسر پاسخ داد: چون اگر یک دلاری را بردارم بازی تمام میشود و دیگر مرا جلوی دیگران امتحان نمیکند. اینجوری هر روز یک ۲۵ سنتی ازش میگیرم😳😊
۱۰ 🎬: سوار هواپیما شدیم به مقصد ایران_تهران,داخل هواپیما بچه ها مدام حرف از حاج قاسم میزدند,انگار مطمین بودند که دست عباس ,برادرشان بامعجزه ی دستان حاج قاسم در دستشان قرارمیگیرد,حسن وحسین مدام از شکل وشمایل حاج قاسم میپرسیدندومن عکس سردار را که مثل گنجی گرانبها داخل گوشیم نگهداری میکردم را نشان آنها دادم,یکدفعه حسن وحسین با دیدن عکس باهم گفتند:من هم ازاین لباسها میخوام.... علی به هردوشان چشمکی زد وگفت:ای به چشم...سربازان کوچک امام زمان...ازاین لباسهاهم براتون میخرم. قرارشد به محض رسیدن به ایران به سمت قم حرکت کنیم,چون من خیلی دوست داشتم انجا زندگی کنم ,اخه تجربه ی چندسال زندگی دربین یهودیهای صهیون وترسی که یهودیا از ایران خصوصا مردم شهرقم داشتند باعث میشد که من برای زندگی درقم ترغیب بشوم. علی جوری برنامه ریزی کرده بود که ما درقم مشکلی نداشته باشیم ویک خانه قدیمی و ساخته شده به سبک ایرانی اسلامی,برایمان فراهم کرد وحتی برای همه مان شناسنامه ایرانی هم گرفت ونام خانوادگی مارا گذاشت ,نجفی, اخه ما ساکن نجف بودیم دیگه.... یک هفته ای طول کشید تا درخانه جدیدمان مستقر شدیم,هرشب تا صبح خواب به چشمام نمیامد وتا چشم روی هم میگذاشتم,مدام صدای کودکی درتاریکی رامیشنیدم که من را صدا میزد ومیگفت:مامان.... یک روز دم دمهای عصر علی با دودست لباس پسرانه که شبیهه لباسهای مدافعان حرم ایرانی ,مثل لباسهای سردار سلیمانی به خانه امد,حسن وحسین باشوقی فراوان لباسها رابرتن کردند ویک دفعه زینب زد زیرگریه وباز بهانه ی عباس راگرفت,ناخوداگاه این گریه ,بغض همه مان راشکست,زهرا زینب رابه بغل میفشرد ودلداریش میداد که علی گفت: گریه نکنید بچه ها,یه خبرخوب دارم براتون,قرارشده همه مان باهم بریم پیش حاج قاسم و... با هیاهوی بچه ها ،علی نتوانست بقیه ی حرفش رابزند,برای بچه ها طوری جا افتاده بود که رفتن پیش حاج قاسم,مساوی است با پیدا شدن عباس... بچه ها توحال خودشان بودند,روکردم به علی وگفتم:راست راستی میریم پیش حاج قاسم؟!! دارد... 🖊به قلم.....ط_حسینی 💦🌧💦🌧💦🌧
🎬: علی با لبخندی برلباش گفت:اره دیگه,هماهنگی کردم قرارشده هفته اینده,یه روز بهمون خبر بدهند,تا بریم خدمت سردار,اخه الان سردار سوریه است وبعدشم عراق میرود وقراره بعداز اینکه از ماموریتش برگشت ,هماهنگی کنن وما بریم از نزدیک ببینیمش... دل توی دلم نبود ,تا به این فکر میکردم که قراره با چه انسان وارسته ای دیدارکنم,هول و ولا برم میداشت وگاهی دلشوره عجیبی به تنم مینشست... نمیدونستم این دلشوره برای چی هست؟اما بود... بچه ها هم ازشوق دیدار حاجی لبریز بودند,اخه خیلی وقتا من داستان دلاورمردیهای حاج قاسم و سربازانش را لالایی درگوششان میخواندم,برام مهم نبود که من عربم واوعجم ,برام مهم بودکه اوهم پهلوانیست مثل حضرت عباس ع,دلاورمردیست که به داد ناله ی مظلومان دنیا میرسد وبرایش مهم نیست این ناله از عراق باشد,یمن باشدسوریه باشد لبنان باشد و...او درخدمت به مظلومان پیش قدم بود وچشم امید تمام شیعیان زجرکشیده ی دنیا بود ,او علمداری ست که تن تمام یهودیان صهیونیست رامیلرزاند ..... کاش وای کاش این هفته به ساعتی مبدل میشد ودیدار نزدیک میگشت...... سحرگاه جمعه بود ,برای خواندن نماز اهسته,از جا بلند شدم,علی دررختخواب نبود,دیگه به این رفتنهای گاه وبیگاه وبی موقع علی عادت کرده بودم وهروقت اعتراض میکردم میگفت,یک سرباز امام زمان,روز وشبش یکیست وهمیشه باید اماده خدمت ودرحال خدمت باشد. زهرا رابیدار کردم وباهم نمازخواندیم. خوابم نمیبرد,دعای ندبه را برداشتم ومشغول خواندن شدم...دعا را که تمام کردم,دوباره دلشوره ای خوره وار به جانم افتاد. گوشی رابرداشتم وبه علی زنگ زدم,مشترک مورد نظر خاموش میباشد.... دلشوره ام بیشترشد...یعنی چی؟؟امکان نداره علی گوشیش خاموش باشه....اصلا اینموقع صبح کجا رفته؟؟ خداااا.... دارد ... 🖊به قلم.....ط_حسینی 💦🌧💦🌧💦🌧 @parvaanehaayevesaal
۱۲🎬: مثل مرغ سرکنده داخل خونه راه میرفتم,زهرا هم بیداربود وانگار نگرانی من هم به اون سرایت کرده بود,مثل یک کدبانو رفت داخل اشپزخانه تا برای راحتی اعصابم دم نوش گاوزبان برام بیاره... نشستم روکاناپه انتظار وتلویزیون را روشن کردم..... با دیدن صفحه ی تلویزیون همه چی دستم اومد,بی وقت رفتن علی،گوشی خاموشش....نه نه...امکان نداره....خدااااا... توحال خودم نبودم,صفحه ی تلویزیون جلوی چشمام, کدر وکدرتر میشدوناله ی من بلند وبلندتر... از صدای گریه ام,زهرا خودش را به من رساند,درست است فارسی را نمیتوانست صحبت کند اما عکس روی صفحه تلویزیون وعبارت قرانی زیرش از هر زبان الکنی گویا تر بود....نگاه کردم به زهرا....وای من ،حال دخترم خیلی بدتر از من بود...نباید میشکستم....اگر من فرومیریختم بچه هایم نابود میشدند.... زهرا را محکم به اغوشم گرفتم وفشردم.... گریه نکن زهرا....گریه نکن عزیزم....دل من هم شکسته....باورم نمیشه.....سردار پرکشید ورفت.....همیشه فکرمیکردم ,سردار شیعه تا ظهور مولا هست ودررکاب مولا جانفشانی میکنه....اختیار از کف دادم وبرسروصورتم زدم وشروع کردم به واگویه: آقا نیامدی.....مولا دیرکردی....انقدر امدنت طول کشید که سردار سپاهت راکشتند....آقا بیاااا,به جان مادرت زهرا بیاااا ,بیا وانتقام خون به ناحق ریخته ی حاج قاسم رابستان.... زهرا هم با من هم ناله شده بود,عموو....کجا رفتی...عمو.... از صدای شیون ما ,حسن وحسین وزینب هم بیدارشده بودند,وقتی متوجه حضورشان شدم که کار از کار گذشته بود وهرکدام یک طرف زانوی غم دربغل گرفته بودند وزارمیزدند.... انگار این خانواده عزیزترینش را از دست داده بود...انگار دنیا یکی از اولیایش را از دست داده بود....غم عروج حاج قاسم,غم از دست دادن عباس را از یادم برده بود. خداااا....چراااا....اخربه چه گناهی؟؟؟………… 🖊 به قلم …………ط_حسینی 💦🌧💦🌧🌧💦🌧
🤣🤣 یه روز یه اسرائيليه از یه ایرانی میپرسه:راستی شما چرا زبان اسرائیلی بلد نیستید؟؟؟؟ ایرانیه میگه والله ما حضرت سلیمان نیستیم زبان هر حیوانی رو بلد باشیم...😉😁
🔘 داستان کوتاه دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت . دندان هایی نامتناسب با گونه هایش ،موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره . روز اولی که به مدرسه جدیدی آمد ، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند . نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت .او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید : میدونی زشت ترین دختر این کلاسی ؟ یک دفعه کلاس از خنده ترکید ... بعضی ها هم اغراق آمیزتر می خندیدند . اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جمله ای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژه ای درمیان همه و از جمله من پیدا کند اما بر عکس من ، تو بسیار زیبا و جذاب هستی . او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینان ترین فردی است که می توان به او اعتماد کرد و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می خواستند با او هم گروه باشند . او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود . به یکی می گفت چشم عسلی و به یکی ابرو کمانی و ... . به یکی از دبیران ، لقب خوش اخلاق ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب ترین یاور دانش آموزان را داده بود . آری ویژگی برجسته او در تعریف و تمجید هایش از دیگران بود که واقعاً به حرف هایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبه های مثبت فرد اشاره می کرد مثلاً به من می گفت بزرگترین نویسنده دنیا و به خواهرم می گفت بهترین آشپز دنیا ! و حق هم داشت . آشپزی خواهرم حرف نداشت و من از این تعجب کرده بودم که او توی هفته اول چگونه این را فهمیده بود سالها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به دیدنش رفتم و بدون توجه به صورت ظاهری اش احساس کردم شدیداً به او علاقه مندم . پنج سال پیش وقتی برای خواستگاری اش رفتم ، دلیل علاقه ام را جذابیت سحر آمیزش میدانستم و او با همان سادگی و وقار همیشگی اش گفت: برای دیدن جذابیت یک چیز ، باید قبل از آن جذاب بود ! در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم . دخترم بسیار زیبا ست و همه از زیبایی صورتش در حیرتند روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زیبایی دخترمان در چیست ؟ همسرم جواب داد :من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم . و مادرم روز بعد نیمی از دارایی خانواده را به ما بخشید. تئودور داستایوفسکی عظمت در دیدن نیست عظمت در چگونگی دیدن است🍀 ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
جملاتی_زیبا👌 ✾«مردم را با لقب صدا نکنید.» ✿«روزانه از خدا معذرت خواهی کنید.» ✾«بدون تحقیق قضاوت نکنید.» ✿«اجازه ندهید نزد شما از کسی غیبت شود.» ✾«صدقه دهید،چشم به جیب مردم ندوزید.» ✿«شجاع باشید،مرگ یکبار به سراغتان می آید.» ✿«دین را زیاد سخت نگیرید.»✾«با علما و دانشمندان با عمل ارتباط برقرار کنید.» ✿«انتقادپذیر باشید.» ✿«حامی مستضعفان باشید.» ✾«اگر میدانید کسی به شما وام نمیدهد،از او تقاضا نکنید.» ✾«خود را نماینده خدا در امر دین بدانید.» ✿«فحّاش و بذله گو نباشید.» ✾«بیشتر از طاقت خود عبادت نکنید.» ✾«با قرآن آشنا شوید.» ✿«تا میتوانید بدنبال حل گره مردم باشید.» ✾«گریه نکردن از سختی دل است.» ✿«سختی دل از گناه زیاد است.» ✾«فراموشی مرگ از محبت به مال دنیاست.» ✿«محبت به مال دنیا سرآغاز همه خطاهاست» 📚【 نهج البلاغه】
(خواب وحشتناک) 🔹خوابی که دیده بود او را سخت به وحشت انداخته بود. هر لحظه تعبیرهای وحشتناکی به نظرش می رسید هراسان آمد به حضور امام صادق(علیه السلام) و گفت: "خوابی دیده ام...خواب دیدم مثل اینکه یک شبح چوبین یا یک آدم چوبین، بر یک اسب چوبین سوار است و شمشیری در دست دارد و آن شمشیر را در فضا حرکت می دهد، من از مشاهده آن، بی نهایت به وحشت افتاده‌ام و اکنون میخواهم شما تعبیر این خواب مرا بگویید." 🔹امام(علیه السلام): «حتما یک شخص معینی است که مالی دارد و تو در این فکری که به هر وسیله شده مال او را از چنگش بِرُبایی، از خدایی که تو را آفریده و تو را می میراند بترس و از تصمیم خویش منصرف شو.» آن مرد تعجب کرد و گفت: "حقا که عالِم حقیقی تو هستی و علم را از معدن آن به دست آورده‌ای، اعتراف میکنم که همچو فکری در سر من بود؛ یکی از همسایگانم مزرعه ای دارد و چون احتیاج به پول پیدا کرده می‌خواهد بفروشد و فعلا غیر از من مشتری دیگری ندارد. من این روزها همه اش در این فکرم که از احتیاج او استفاده کنم و با پول اندکی آن مزرعه را از چنگش بیرون بیاورم!! 🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینطورشیعه‌بودن به‌درد نمیخورد!! ‼️ خاطره حجت‌الاسلام راجی از یک فرد هیئتی! 🏴 به مناسبت سالروز شهادت حضرت امام صادق علیه‌السلام
⛔️ هشدار هارون معترف، روزنامه نگار افغانستانی به ایرانیان: تجربه تلخ ما را تکرار نکنید! طالبان چگونه شکل گرفت و بر افغانستان حاکم شد؟ پیامی برای عزیزان و هم‌زبانان ایرانی‌ ام. در سال‌های اخیر، و در زمان حکومت جعلی کرزای متعفن ، موجی از رفتنِ جوانان جنوب و جنوب‌ شرق به شمال کشور (افغانستان) آغاز شد. همه به یاد‌ دارید که ویدیوهای جوانان طالب با ظاهری غیر مسلح به بهانه بی‌کاری و ناامنی در جنوب، شبکه‌های اجتماعی را پر کرده بود که جوانان افغان به استان‌های شمال می‌رفتند. بسیاری از آنها به‌ بهانه کار در پوشش موبایل فروشی و دست‌فروشی‌ها، قصد سفر به دره‌های هندوکش و کوه‌پایه‌های شمال‌شرق می‌کردند. اتوبوس‌ها روزانه این جوانان را با یک چمدان که چند پیراهن و‌ تنبان داشتند از مسیر سالنگ به شمال انتقال میدادند. انگار گنجی را در شمال گیر آورده اند از منابع طلا جمع شده. دیری نگذشت که  هیاهوی ناامنی در ولایات شمال اوج گرفت. استانها یکی پس از دیگری نا امن شد و حتا شماری از استانها برق‌آسا به دست طالبان سقوط کردند. هر چند نقشه‌ ناامن‌ سازی شمال و سرباز گیری برای طالب ها در زمان  *کرزی* آغاز شد و *حنیف اتمر* این طرح را به پیشرفته‌ترین نوع آن، که انتقال تروریستها توسط چرخ‌بال‌های وزارت دفاع بود را عملی کرد، اما انتقال نیرو‌های پیاده به طور دسته‌ جمعی در سال‌های اخیر توسط آن لجن تاریخ، صورت گرفت و نتیجه آن را همه دیدیم که سر ‌‌و کله ملیشیاهای طالبان از گوشه و ‌‌کنار شمال برآمد و سقوط شمال از طریق همین نیروها در تبانی با ناقلین همیشه در صحنه انجام یافت. عین همان سناریو، این روز ها در کشور شما ایران تکرار می‌شود. سیلی از جوانان افغان از ولایات پشتون‌نشین با همان ظاهر «فرهنگی»، به بهانه‌ کار به ایران می‌روند و دست به دست هم پارک‌ها و خیابان‌های تهران و‌ اصفهان و شیراز ‌و… را اشغال کرده و راه‌پیمایی و دسته جات دوستی و اتحاد و همراهی تشکیل میدهند. (کاملا برنامه ریزی شده و هدایت شده ) پیام من به سران دولت ایران و ملت ایران این است: ضمن سپاسگزاری از دولت و‌ مردم ایران که همیشه از مهاجران افغانستانی خود در هر شرایط حمایت کردند، جا دادند و مورد لطف قرار دادند، اما این را هم می‌گویم که مراقب پشت پرده این مهاجرت‌‌ های خیلی مشکوک و تجربه شده باشند . متاسفانه دولت ایران .... به خطر جدی تجربه شده طالب در زمان کرزای توجه ندارد. این تجربه تلخ تاریخی را به مردم شریف ایران یادآوری می‌کنم که غفلت نکنید ، ممکن است روزی شما هم توسط نیروی به ظاهر مظلوم، ضربه خواهید خورد و اونوقت دیگر دیر است و کار از کار گذشته است. مراقب باشید که این مهاجرت‌ها می‌تواند مشکوک و توسط طالبان سازماندهی شده باشد. پس ما صلح دوستان و تمدن و آرامش خواهان افغانستان، نمی‌خواهیم سرنوشت یک کشور بدبخت، شکست‌خورده و جولان‌گاه ترور و تریاک شده در همسایه‌گی مان تکرار شود. امیدوارم این پیام را هر ایرانی که خود را مسئول حراست از سرزمین شان می‌دانند جدی بگیرند. ضمنا از هر سه افغانی ک به ایران میروند یک نفر آنها طالب و آموزش نظامی دیده اند. به‌هوش باشید... ✍ کانال https://eitaa.com/yasegharibardakan
🔶 دانلود صوتی مراسم عزاداری شب شهادت امام صادق علیه السلام 👤سخنرانی: 🗣ذاکر: 🚩 🆔 @YasegharibArdakan
1SOKHAN.mp3
7.53M
بخش اول 👤سخنران: 🔶 جلسه عزاداری شب شهادت امام صادق علیه السلام 🚩 🆔 @YasegharibArdakan
2sokhan.mp3
8.26M
بخش دوم 👤سخنران: 🔶 جلسه عزاداری شب شهادت امام صادق علیه السلام 🚩 🆔 @YasegharibArdakan
3sokhan.mp3
5.34M
بخش سوم 👤سخنران: 🔶 جلسه عزاداری شب شهادت امام صادق علیه السلام 🚩 🆔 @YasegharibArdakan
6zamine.mp3
3.82M
🗣ذاکر: 🔶 جلسه عزاداری شب شهادت امام صادق علیه السلام 🚩 🆔 @YasegharibArdakan
7shoor.mp3
5.17M
🗣ذاکرین: و 🔶 جلسه عزاداری شب شهادت امام صادق علیه السلام 🚩 🆔 @YasegharibArdakan
8dekl.mp3
3.15M
🗣ذاکر: 🔶 جلسه عزاداری شب شهادت امام صادق علیه السلام 🚩 🆔 @YasegharibArdakan