فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید | زیدآبادی فعال اصلاحطلب: اگر اقتصاد در دوره اصلاحات خوب بود و مردم راضی بودند، چرا انتخابات مجلس، شورای شهر دوم و انتخابات ۸۴ را باختید؟ چرا روزنامهها اینقدر از فساد می گفتند؟
🔰با ما همراه باشید👇
لینک در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
در سروش👇
https://sapp.ir/yasinasr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹تقدیم نگاه قشنگ تون
🎥 ببینید | تماشای حرکت کهکشان راه شیری در یک دقیقه
🔺️ یک عکاس ، فیلم کوتاه شده ای از حرکت کهکشان راه شیری را در آسمان ثبت و به نمایش گذاشت.
🔰با ما همراه باشید👇
لینک در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
در سروش👇
https://sapp.ir/yasinasr
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_دویست_و_چهل
پس از اینکه هماهنگی های لازم صورت گرفت، دو ساعت بعد رسیدم به یکی از خونه های امن برای جلسه با معاونت وزارت خارجه! وقتی وارد شدم دیدم عاصف و معاونت وزارت خارجه نشستند! سلام علیکی کردیم و رفتم نشستم تا گفتگومون و شروع کنیم... بهش گفتم:
+خب آقای معاون وزارت خارجه، کلیپ و دیدید؟
_بله. با این اتفاقی که حالا پیش اومده میخواید چیکار کنید؟
+به نظرم از طریق عمان پیگیری هاتون و بیشتر کنید. به مقامات عمان بگید با مقامات آمریکایی صحبت کنند و بهشون بگن این بنده خدارو تحویلمون بدن. جان دکترافشین عزتی برای ما خیلی مهمه، چون ایشون دانشمند اتمی هستند و کلی اطلاعات در اختیارشون هست!
_بله درسته، اما یک موضوعی که ذهن من و مشغول کرده اینه که دکتر عزتی چطور تونسته این کلیپ و ضبط کنه؟
+مهم نیست، لطفا وارد این مسائل نشید، چون اولویت ما الآن این نیست و شما هم در حال حاضر به این موضوع نپردازید، چون این ها بحث های اطلاعاتی و امنیتی هست که سرفرصت باید من و همکارانم بهش ورود کنیم. اتفاقا همین الآن هم بچه های من در حال رصد و تحلیل و تشریح اوضاع هستند.. البته همین خودش یک معمای قابل بحث هست.. بنظرم با جناب وزیرمحترم خارجه صحبت بفرمایید تا اقدامات دیپلماتیک رو از همین امشب شروع کنند. چون ما دیگه اصلا وقت نداریم.
_امشب جناب وزیر وَ بنده وَ یک تیم اقتصادی راهی سوریه هستیم برای ...
حرفش و قطع کردم گفتم:
+برادر من، دوست عزیز! من شرایط شمارو درک میکنم. اما شماهم شرایط ما رو درک کنید. لطفا رایزنی کنید با عمان تا واسطه بشن! ما که در آمریکا سفارت نداریم. پس کارمون سخت هست و زمان بر. از طرفی کانادا وَ سوییس هم با ما همکاری نمیکنن. می مونه پاکستان، که اصلا این کشور قدرت چانه زنی نداره !
بعد، با کنایه بهش گفتم:
«اینم عزت و دست گل های شما هست که مثلا خواستید با همه ارتباط برقرار کنید.»
وقتی این و گفتم، خیلی بهش برخورد. اونم یه تیکه انداخت بهم، گفت:
«معمولا آدم هایی که اهل سیاست باشن در سیستم اطلاعاتی دووم نمیارن، اما شما خوب دووم آوردی. فکر کنم پشتتون گرمه.»
گفتم:
«شما سرت به کار خودت باشه. الآن وقت این حرفا نیست دوست عزیز. الآن وقت خدمت به مردم هست. من با شما دعوای شخصی و جناحی ندارم. حالمم از سیاست بازی توی این مملکت به هم میخوره که یه عده می اُفتن به جون هم. من یه خط میشناسم اونم خط انقلاب و این مردم رنج کشیده هست که آقای خمینی و آقای خامنه ای گفتند این مردم ولی نعمتهای ما هستن. حالا هم اگر سیاسی بازیتون تموم شد، بفرمایید برید تا از پروازتون درکنار جناب وزیر جا نمونید.»
خیییلییی بهش برخورد، معلوم بود اعصابش به هم ریخته... مجبور شدم باهاش یه شوخی کنم تا فضا کمی عوض بشه، وَ از این حالت کنایه زدن بیایم بیرون.. مذاکره رو به دست گرفتم وَ فضارو مدیریت کردم، گفتم:
+آقای معاونِ وزیر، من باید دکتر افشین عزتی رو به خاک ایران برگردونم و تحویل همسر و فرزندانش و این مملکت، وَ تحویل سازمان اتمی بدم. نمیدونم چیکار میکنید، اما خواهشا همین الآن تموم امکاناتتون و بسیج کنید تا این جوون به خاک ایران برگرده.
گفت:
_جناب عاکف! ما از طریق عمان پیگیر هستیم.. طی این سه روز هم اقدامات دیپلماتیک رو انجام دادیم، اما لطفا شما هم شرایط مارو درک کنید.
گفتم:
+من شرایطتون و درک میکنم برادرم، اما این و بدونید، افشین عزتی پر از اطلاعات سری هست، اگر شکنجه بشه، که قطعا میشه وَ تا الآن شده، کلی از اطلاعات سری اتمی ایران و در اختیار دشمن گذاشته.
کمی تامل کرد، بعد گفت:
_بله. حق با شماستجناب سلیمانی، درست میفرمایید.
+پس تا دیر نشده اقدام کنید.
_میتونم سوالاتم رو از شما بپرسم؟ قطعا باید پاسخگو باشید! به هرحال شما نماینده یک سرویس اطلاعاتی در این مملکت هستید!
+بله. بفرمایید. اما قطعا و بایدی برای من وجود نداره! هرچیزی که نیاز باشه پاسخ میدم! حالا بفرمایید سوالتون چیه؟
_ شما سرتیم این پرونده هستید.. درسته؟
+مهم نیست که هستم یا نه.. من یک سرباز و خادمم! همین! شما خیال کنید من نیابت دارم تا حرفای تشکیلاتمون و به سمع حضرتعالی و از طریق شما به مقامات بالاتر از شما برسونم.
_خیل خب.. پس وارد این موضوع نمیشم. سوال دیگه ای دارم که میپرسم، دوست داشتید پاسخ بدید.
+درخدمتم.
_چرا وقتی ما طی این مدت هرچی پیگیری کردیم، از صدر تا ذیل سیستم شما پاسخگو نبود؟ چون اگر ما در جریان قرار میگرفتیم، شاید باهم میتونستیم کاری کنیم که این فضایی که الان بر پرونده حاکم شده، این اتفاق نمی افتاد!
خیلی جدی بهش نگاه کردم، بعد از چندثانیه لبخندی زدم گفتم:
+بنابردلایل حفاظتی و امنیتی، نمیتونم خدمت شما پاسخ کاملی رو عرض کنم، اما فقط میتونم یک جمله بگم، اونم اینکه «به صلاح نبود.»
لبخندی زد گفت:
_ما که جوابمون و نگرفتیم.
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_دویست_و_چهل_و_یک
گفتم:
+فعلا نگرفتید و نمیگیرید، اما خدا رو چه دیدید؟ شاید یک روزی جوابتون و گرفتید!
ابروهاشو داد بالا و شبیه روشنفکرها !!! گفت:
_که اینطور.. پس شاید یک روزی جوابمو گرفتم. باشه.. ممنونم.
+بهتره وقت و تلف نکنیم.. لطفا هرچه زودتر برید پیگیر بشید. منم وقت شریف شمارو نمیگیرم، چون خودمم کلی کار دارم که بهتره بهش بپردازم. فقط لطفا عجله کنید! هر ثانیه ای که میگذره وَ افشین عزتی در آمریکا به سر میبره یک خسارت جبران ناپذیری برای کشور ایران محسوب میشه! چون آمریکایی ها رحمی ندارن! ممکنه برای به دست آوردن اطلاعات سری انرژی هسته ای و دور زدن تحریم ها هر کاری کنن. اونوقت دیگه خیلی بد میشه!
گفت:
_بله. حتما.
بلند شدم، اونم بلند شد. به هم دست دادیم و خداحافظی کرد، به عاصف اشاره زدم بدرقش کنه.
این خلاصه اون دیدار یک ساعت و نیم من و معاون وزیر خارجه کشور بود!
نشستم گزارش دیدارو نوشتم، فورا با عاصف رفتیم سمت اداره. هماهنگ شد رفتم داخل اتاق رییس، گزارش و بهش دادم.
مدت ها ما درگیر این موضوع بودیم، وَ شبانه روزی تلاش میکردیم وَ انصافا وزارت خارجه هم زحمت کشید.
از دکتر عزتی دوتا کلیپ اومد بیرون که اظهارات متناقضی داشت. در یکی از کلیپ ها گفته بود منو دزدیدن وَ در کلیپی دیگه گفته بود من با پای خودم اومدم اینجایی که الآن هستم وَ دارم فیلم و تهیه میکنم !!! همه در شوک وَ سردرگمی بودن.
از طرفی بابت اقدامات دیپلماتیک نا امید شده بودیم وَ احساس میکردیم که دیگه نمیشه دکتر عزتی رو برگردوند.
وزارت خارجه هم مونده بود چیکار کنه، وَ گاهی نظراتی داشتند که تشکیلات ما بنابرملاحظات امنیتی نمیتونست قبول کنه. مثلا آمرکایی ها به عمانی ها میگفتند به ایران بگید سه تا از جاسوس های ما رو دستگیر کنه تا ما هم این یکی رو آزاد کنیم، اما ما زیر بار نمیرفتیم!
از طرفی وزارت خارجه بهمون تحمیل میکرد که بیاید این کارو کنیم که یادم هست حاج کاظم معاونت کل تشکیلات ما، یک بار در یکی از جلسات، سرِ وزیر خارجه تشر زد وَ گفت کاری که ما بهتون میگیم رو وظیفه دارید انجام بدید. از اون وقت به بعد دیگه ورق ها برگشت. البته اینم بگم، این تشرها از روی دشمنی نبود، اتفاقا برعکس، از روی دلسوزی حاجی و وزیر محترم خارجه وقت بود که هر دو داشتند تلاش میکردند بهترین راه و شیوه انتخاب بشه تا کارها به صورت موفق جلو بره. خلاصه اختلاف سلیقه همه جا هست... بگذریم.
هیچ کسی در کشور نمیدونست داره چی میگذره وَ چه اتفاقی قراره بیفته.. گاهی بچه های 4412 هم که برای هدایت این پرونده زحمت میکشیدن، بخاطر حیطه بندی و همچنین شرایط خاص پرونده، از بعضی مسائل و ماجراها خبر نداشتند. اما خب، کمکشون میکردم تا درست پیش برن و خِلَلی در روند هدایت پرونده ایجاد نشه.
عُمانی ها خیلی با مقامات آمریکایی رایزنی کردند اما تاثیر چندانی نداشت. قرار شد طی یک سفر محرمانه، حاج کاظم و حاج هادی به همراه مقامات وزارت خارجه ایران به عمان داشته باشند و با سرویس اطلاعاتی عمان و وزارت خارجه اون کشور دیدارهای محرمانه صورت بگیره. اما...
دوهفته از این دیدار محرمانه مقامات امنیتی و دستگاه دیپلماسی ایران_عمان گذشته بود، اما همچنان آمریکایی ها مقاومت میکردند و پاسخگو نبودند. دیگه تقریبا نا امید شده بودیم، وَ به فکر یک راه و چاره ی دیگه ای بودیم.
شب و روز مشغول توسل کردن به خانوم ام البنین بودم. راستش و بخواید، 100 تا صلوات نذر حضرت ام البنین کردم که اگر آمریکایی ها دکتر افشین عزتی رو بهمون تحویل بدن، من این صلوات ها رو بفرستم. روزها و هفته ها طی میشد، اما خبری نبود! 18 روز از اون دیداردیپلماسی و اطلاعاتی ایران و کشور عمان میگذشت، که من دیگه به معنای حقیقی کلمه نا امید شده بودم. ساعت 8 صبح بود و صلوات خاصه امام رضا رو توی دلم خوندم. موقع خوندن خیلی دلم شکست! هم برای مریضی همسرم، هم برای مشکلاتی که سر راه این پرونده قرار داشت! صلوات خاصه رو به نیت شفای همسرم فرستادم. همینطور که در حال خودم بودم، رفتم توی فکر افشین عزتی.
خیلی نگران بودم. عادتم هست که همیشه اگر نذر میکنم؛ قبل از گرفتن حاجتم اون و ادا کنم. از جایی که 100 تا صلوات نذر خانوم ام البنین کرده بودم، 99 تارو فرستادم، یه دونش و گِرو نگه داشتم. باحضرت ام البنین درد دل میکردم و میگفتم:
« جان عباست یه کاری کن من شرمنده نشم. ما شهید دادیم برای این پرونده، عقیق ما رو زدند، داریوش و زدند. امروز روز هجدهم هست، شما رو به خانوم حضرت زهرا قسم که در 18 سالگی شهیده شدند، کمکمون کن.» گوشه چشمام خیس شده بود.
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_دویست_و_چهل_و_دو
به خانوم ام البنین گفتم:
«من 99 تا صلواتم و فرستادم، اون یه دونه رو نگه داشتم حاجتم و دادی ادا کنم. اما خانوم، این یه دونه رو هم میفرستم. من چیزی گرو نگه نمیدارم. من مخلصتونم. هر چی شما برامون بخواید همون خیر هست.» اون یه دونه صلوات رو هم فرستادم.
اون روز شب شد و منم رفتم خونه.. خیلی ناراحت بودم که داریم شکست میخوریم. اون شب خوابیدم.. شاید 5 دقیقه مونده بود به اذان صبح، بعد از مدت ها خواب پدر شهیدم و دیدم که زمانش خیلی کم بود. درعالم رویا دیدم یه جایی هستیم که مادرم و خواهرام و ... همه هستند.. پدرم روی یک صندلی نشسته بود و داره فکر میکنه، یه کتابی که در عالم رویا احساس میکردم قرآن شاید باشه توی دستشه! من وقتی وارد شدم، پدرم نگاهی بهم کرد و لبخند زد. وقتی میرم سمتش دستش و برای ادای احترام ببوسم، پدرم نیم خیز میشه و پیشونیم و میبوسه.. درهمون عالم رویا دیدم پدرم لبخند زیبای زد که انگار دلم قرص شد... بعد بهم گفت: «بهت تبریک میگم باباجان. آفرین..آفرین. راضی هستم ازت.»
بیدار شدم از خواب .خیلی ذهنم درگیر این رویا شد! صدای اذان از گلدسته های منطقمون طنین انداز شد، بلند شدم رفتم وضو گرفتم نمازم و خوندم، بعدش دیگه به راننده نگفتم بیاد دنبالم. با ماشین خودم رفتم اداره.
ساعت 9 و نیم صبح شده بود و منم داشتم داخل دفترم کارام و میرسیدم که بهم خبر دادند از عمان به وزارت خارجه اطلاع دادند که مقامات آمریکایی حاضر شدند افشین عزتی رو تحویل جمهوری اسلامی بدن. داشتم بال در میاوردم. کلی قربون صدقه خانوم ام البنین و حضرت زهرا رفتم. همونجا بود که معنای تبریک های پدرم و در عالم رویا فهمیدم.
خیلی خوشحال شدم، چون مسئول پرونده بودم وَ اگر این پرونده همینجا متوقف میشد، یکی از بزرگترین شکست های من، وَ خراب شدن من در سیستم بود. از همه بدتر اینکه یک شکست اطلاعاتی برای ایران حساب می شد که مسبب اصلیش بنده ی حقیر بودم!
خلاصه، چندروزی طول کشید تا همه ی اقدامات صورت بگیره و دکتر عزتی رو تحویل بدن. بعد از این که همه ی جوانب و در نظر گرفتیم و مطمئن شدیم، هماهنگی های لازم رو با وزارت خارجه انجام دادیم تا طی یک سفر، معاون وزیر خارجه و مسئولین مربوطه ی اون وزارت، به کشور عمان برن و منتظر پرواز آمریکا به مسقط بمونن تا دکتر افشین عزتی رو تحویل بگیرن. اینکه آمریکایی ها حاضر شده بودن بدون هیچ پیش شرطی افشین عزتی رو تحویل بدن، برای کل مقامات جمهوری اسلامی سوال بود که دلیلش چیه!
از طریق عواملمون در آمریکا پیگیر صحت و سقم این موضوع شدیم.. دسترسی بچه های برون مرزی ما به شدت کم بود اما کدی که از طریق یک ایمیل محرمانه برای ما فرستادند، پس از رمز گشایی حاکی از این بود که همه چیز درسته و سوژه در مسیر فرودگاه جان اف کِندی هست!!!
با دریافت اون خبر مهم، عاصف و خانوم افشار و فرستادیم به عمان «مسقط » تا همه ی اتفاقات رو از نزدیک زیر ذره بین داشته باشند و بهمون خبر بدن... حدود 24 ساعت بچه ها اونجا موندن تا اینکه خلاصه بعد از کلی استرس و نگرانی، عاصف با یک خط سفید و امن بهمون خبر داد که هواپیمای حامل دکتر افشین عزتی در عمان نشسته و تا یک ساعت دیگه افشین در اختیار مقامات وزارت خارجه قرار میگیره.
خیالمون جمع شد. نفس راحتی کشیدیم، اما هنوز هم استرس داشتیم.. دو ساعت بعد از دریافت این خبر بود که عاصف خبر نهایی رو داد وَ گفت: «داریم به همراه سوژه و ومقامات برمیگردیم سمت تهران.» در بیرون از مرز ایران یعنی در عمان سعی کردیم به خاطر مسائل امنیتی و حفاظتی، تحویل گرفتن عزتی در یک سکوت وَ بایکوت رسانه ای انجام بشه. علیرغم اینکه همه دنبال یه خبر از این شخص بودن.
اما برای داخل ایران برنامه ریزی کردم وَ حدود یک ساعت مونده بود هواپیمای حامل دکتر عزتی در تهران بشینه، از طریق روابط عمومی سیستم خودمون به خبرگزاری ها وَ عکاسان و... گفتیم بیان فرودگاه امام خمینی تا شاهد این اتفاق مهم باشن.
از فرودگاه مسقط عمان تا فرودگاه امام خمینی تهران حدود 2 ساعت و نیم زمان میبرد تا افشین عزتی وَ مقامات وزارت خارجه وَ تیم اطلاعاتی امنیتی یکی از سرویس های اطلاعاتی که پشت پرده این موضوع بود برسن به ایران.. تنها کسی که به طور علنی به عنوان یکی از مسئولین امنیتی ایران همراه وزارت خارجه بود حاج هادی بود !!
تا رسیدن اون هواپیما با سرنشینان مهمش به ایران زمان زیادی نداشتیم. به بهزاد و سیدرضا گفتم برن دنبال خانواده دکتر افشین عزتی، پدر و مادر، بردار، همسر و فرزندانش رو سوار یک وَن کنند بیارن فرودگاه.
@yasinasr
هدایت شده از یاسین عصر
💠پست آخر💠
✔️همه با هم دعای فرج را زمزمه می کنیم:
إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ🌹
🍃🌸💖🌺🌷🌹💐🌸🌼🌹🍃
#موسسه_پژوهشی_یاسین_عصر
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
هدایت شده از یاسین عصر
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
💚 توسل امروز(روز پنجشنبه) 💚
🌹یا اَبا مُحَمَّدٍ یا حَسَنَ بْنَ عَلِی اَیُّهَا الزَّکِىُّ الْعَسْکَرِىُّ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
#موسسه_پژوهشی_یاسین_عصر
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
🔴اولیا و مردان خدا چگونه به مقامات بالای الهی می رسیدند؟
✳️يکي از دوستان(حاج اقا مجتهدي)براي (حاج اقا محمد صافي)و ايشان هم براي من تعريف کرد:
حاج آقای مجتهدي يک اربعين درکوه خضر رياضت کشيدند.
⬅️کوه خضر بالاي مسجد مقدس جمکران است که بيشتر اولياء خدا در اين کوه رياضت مي کشند،
آقاي مجتهدي هم چند تا از رياضت هايشان را در آنجا کشيدند و يک مدتي در قم بودند. ايشان وقتي اربعينش تمام شد بنا شد به منزل ما بيايند .
💥وقتي ايشان به منزل ما رسيدند جوراب هايشان را در آوردند و وضو گرفتند و بعد از وضو دستمالشان را از جيب در آوردند که دست و صورت شان را خشک کنند،
يک وقت متوجه يک مورچه شدند که توي دستمالشان بود.
✳️ایشون وقتي اين مورچه را ديد فرمودند:
❌اين حيوان را من از آنجا آورده ام الان هم بايد پياده اين حيوان را ببرم تا تنبيه شوم که ديگر حواسم را جمع کنم و ديگران را از زندگي اشان نيندازم .
💠و پياده تا کوه خضر رفتند و در برگشت هم سوار وسيله نشدند و فرمودند:
بايد تنبيه شوم تا حواسم را جمع کنم و حيواني را سرگردان نکنم...
🌟بله! اوليای خدا اين گونه ديگران را مراعات مي کنند که خداوند گوش و چشم باطن آنها را باز مي کند که همه چيز را مي بينند و گوششان همه چيز را مي شنود.
🌺حضرت علي عليه السلام ميفرمايد:کسي که به زير دست خود احسان کند،خداوند رحمت خود را شامل حال او مي سازد.
💠🌟💠🌺🌺🌺💠🌟💠
📕منبع:داستانهايي از مردان خدا
🔰با ما همراه باشید👇
لینک در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
در سروش👇
https://sapp.ir/yasinasr
🔸استوری شرم آور رحیم بلالزاده فرماندار سابق دولت تدبیر و امید در چاراویماق و کاندیدای احتمالی انتخابات مجلس در حوزه انتخابیه هشترود و چاراویماق!
برخی از کاربران فضای مجازی در این منطقه با تغییر عکس پروفایل و انتشار مطالبی با مضمون #امام_حسنیام از توهین این فرد اعلام برائت کردند.
آیا واقعا این موجود سخیف میتونه از طرف شورای نگهبان تایید صلاحیت بشه.
@yasinasr
🌐⚠️ جواد کریمی قدوسی رئیس کمیته تحقیق و تفحص مجلس : دو نفر از خبرنگاران و ادمین های تلگرامی و #آمدنیوز و رسانه های زنجیره ای که در سال ۹۵ و ۹۶ دستگیر شدند اعتراف کردند با یکی از وزرا وقت ارتباط مستقیم داشته و از آقای واعظی وزیر ارتباطات وقت کمک مالی دریافت می کرده اند.
🔰با ما همراه باشید👇
لینک در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
در سروش👇
https://sapp.ir/yasinasr
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_دویست_و_چهل_و_سه
فرودگاه امام خمینی...
با حاج کاظم و تیم حفاظتش وارد فرودگاه شدیم.. حاجی به تیم حفاظتش گفت «از منو عاکف فاصله بگیرید.» اوناهم فاصله گرفتند و از چندمتر عقب تر حرکت میکردن تا همه چیز طبیعی جلوه کنه.
هیچ کسی خبر نداشت داره چی میگذره، وَ چه اتفاقاتی داره زیر پوست این پرونده می افته. بعضیا خیال میکردند افشین عزتی خائن هست، بعضیا هم خیال میکردند خادم. از بالا تا پایین به جر رهبری و امینشون که این پیام و بهشون رسوندن، همه سردرگم بودن. تمام رسانه های ایران مشتاق این لحظه بودن.
وقتی بچه های ما خبر دادند عاصف و خانوم افشار وارد سالن شدند، به یکی از بچه ها یه گوشی ریزی دادم تا برسونه به عاصف و بعد از اینکه گذاشت داخل گوشش با هم ارتباط بگیریم. رفتم روی خط عاصف... گفتم:
+عاصف صدای من و داری!
_بفرمایید آقاعاکف.. درخدمتم.
+رسیدن بخیر.
_ممنونم آقا.
+دکتر در چه وضعیتیه؟
_داریم نزدیک پله برقی میشیم.
چندثانیه بعد دیدم معاون وزیر خارجه و همچنین معاون وزیر در امور غرب آسیا «خاورمیانه» وَ دکتر افشین عزتی و... دارن از پله برقی میان پایین. خبرگزاری های رسمی کشور و عکسان خبری داشتند عکس میگرفتند. صداوسیماهم اومده بود برای گزارش و... !
یه هویی چشمم خورد به عاصف عبدالزهرا که از پشت سرشون داشت با فاصله می اومد، اما فورا برگشت بالا.
علیرغم اینکه بخاطر مشکلات زندگیم و بیماری همسرم، به اضافه ی خستگی جسمی بابت کارهای شبانه روزی اصلا حوصله هیچ کسی رو نداشتم، اما از این حرکت عاصف که یه هویی برگشت بالا خندم گرفت.. حاجی که این صحنه رو دید، با تعجب بهم گفت:
_تورو حضرت عباس نگاه کن، پله برقی داره میاد پایین، سوارش میشه دوباره بر میگرده میره بالا!! شده شبیه مستربین !!
دستم و بردم سمت گوشم، گوشی ریزی که داخل گوشم بود کمی فشارش دادم رفتم روی خط عاصف... بهش گفتم:
+ عاصف صدای منو داری؟؟
_جانم آره.
+چرا برگشتی بالا؟
_حاجی چرا بهم نگفتی در تیررس دوربین ها هستم و کلی خدم و حشم آوردید اینجا تا عکس بگیرن از این اُزمیت نکبت.
خندم گرفت از حرف عاصف. حاجی بیسیمش و که دست مسئول دفترش بود گرفت، رفت روی خط عاصف، بهش گفت:
«عاصف خان، خوشم میاد بچه زرنگی .. ایول الله پسر.. آفرین.»
وقتی افشین عزتی و مسئولین وزارت خارجه رسیدند جلوی جمعیت، پدر افشین عزتی رفت گردنش گل انداخت، مادرش زار میزد اشک میریخت، افشین هم پسر و دخترش و بغل کرد و کلی میخندید. معاون رییس سازمان انرژی اتمی هم حضور داشت. از طرفی مسئولین وزارت خارجه هم با لبخندهای قهرمانانه سیاسی و دیپلماسی داشتن با افشین از بین عکاسان و خبرنگارها عبورمیکردند.. حاج هادی به محض اینکه میرسه جلوی جمعیت فورا راهش و کج میکنه و میره یه سمت دیگه !!
یه تیم حفاظت برای افشین عزتی تدارک دیده بودم تا از بین جمعیت و عکاسان و خبرنگاران ردش کنند. تیم حفاظت و توجیه کرده بودم که به هیچ عنوان نباید اجازه بدن افشین عزتی با رسانه ها و خبرگزاری ها صحبت کنه، حتی در حد یک سلام کردن.
افشین و خانوادش و تحت الحفظ تا بیرون سالن فرودگاه در یک قسمت خاص وَ خلوت حفاظت شده هدایت کردیم و 8 تا ماشین ضدگلوله شاسی بلند از تیم تشریفات اداره رو آماده کرده بودیم تا عزتی وَ خانوادش رو طبق هماهنگی هایی که از قبل کردیم، سوار دوتا از خودروها کنند! بقیه خوردوها پوشش بود و جهت رد گم کنی، تا افشین و به یک جای امن منتقل کنیم.
به هیچ عنوان از داخل ماشین نمیشد بیرون و نگاه کرد به جز راننده و سرنشین کنارش که از بچه های خودمون بودند! بین صندلی عقب و جلو، شیشه های کاملا دودی و سیاه کشیده شده بود.
یک ساعت بعد/ طبقه دوم ساختمان امنیتی الف 1000/ نزدیک به اداره...
اگر یادتون باشه این ساختمون، همون جایی هست که نسترن و برای رد گم کنی از اون باگ، بردیم به اونجا! یعنی همون ساختمون مربوط به جلسه سری رییس تشکیلات با سران قوا و مقامات ارشد حکومتی و لشکری و امنیتی و...!
منتقل کردن دکتر عزتی به این ساختمون بنا بر صلاحدید و تصمیم رییس بود که باید این دانشمند اتمی پس از ورود به ایران به ساختمون الف 1000 منتقل میشد. حدود یکساعت بعد، دکترعزتی و خانوادش با یک اسکورت کامل وَ دقیق به اون خونه امن انتقال داده شدن.
وقتی وارد ساختمون شدن، اول خانواده افشین و فرستادیم بالا خدمت رییس تا هم و ببینن، بعد من و عاصف و حاج کاظم و دکتر افشین عزتی با آسانسور رفتیم بالا.
با دوتا از بچه های بخش رسانه ای ضدجاسوسی هماهنگ شده بودیم تا از استقبال حاج آقای (....) و حاج هادی رییس بخش ضدجاسوسی از افشین عزتی کلیپ 20 ثانیه ای تهیه بشه و بدیم به خبرگزاری ها و رسانه، تا برای انتشار روش کار کنند.
ریاست و حاج هادی استقبال گرمی از افشین عزتی کردند. هم دیگرو در آغوش گرفتند... حاج آقای ( .... ) با افشین روبوسی کرد و بهش خوش آمد گفت.
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_دویست_و_چهل_و_چهار
بعد از حدود نیم ساعت، صحبت و... رییس تشکیلات گفت :
«جناب دکتر عزتی عزیز، بچه های ما الآن اینجا در طبقه پایین مستقر هستند، میخوان بدن شمارو چک کنند تا اگر اثر شکنجه هست، مستنداتش رو در اختیار دستگاه دیپلماسی قرار بدن تا از طریق مراجع بین المللی اقدامات لازم صورت بگیره.. بخاطر مسائل حفاظتی وَ زودتر منتقل کردن شما به ایران فرصت نشد در فرودگاه مسقط برادران ما این کارو کنند، الان هم اگر شما بخواید دوستان ما هستند و میتونیم بدنتون و بررسی کنیم وَ با اسناد و مدارک پزشکی علیه ربایندگان شما اقدام کنیم. شما اونور شکنجه شدید؟»
در این اتاقی که افشین مشغول گفتگو با رییس بود، فقط حاج کاظم و حاج هادی و خانواده افشین بودند و دوتا محافظ که کنار در، داخل اتاق ایستاده بودند.
ماهم از اتاق بغل شنود میکردیم.
افشین گفت:
«نه خداروشکر شکنجه ای صورت نگرفت. اما خیلی تهدید شدم و بابتش اذیت شدم. دائم زیر شکنجه روانی بودم! روزهای اول خیلی با من بد رفتار کردند. ولی خداروشکر به خیر گذشت.»
این بار حاج هادی به دکتر عزتی گفت:
«پس این فرمی رو که دوستان تهیه کردند و روبروتون روی میز هست پر کنید که هیچ شکایتی ندارید.»
افشین فرم و پر کرد. بعد از حدود یکساعت به خونش منتقل شد وَ بهش گفتیم که تا مدت ها خونش تحت کنترل هست تا کسی بهش آسیب نزنه.
طبیعتا افشین باید پس از ورود به ایران در اختیار ما قرار میگرفت تا ببینیم چی شد که این اتفاقات افتاد، اما طبق نظر رییس و نظر من و حاج کاظم و حاج هادی، گذاشتیم دکتر افشین عزتی 10 روز در کنار خانوادش بمونه تا از دلتنگی های همسرش و بچه هاش کاسته بشه.
اما روز مهم و سرنوشت ساز که هیچ کسی فکرش و نمیکرد رسید. یازده روز از حضور دکتر افشین عزتی در ایران میگذشت که ساعت 9 صبح، به همراه عاصف، و دوتا ماشین امنیتی رفتیم جلوی خونه دکتر افشین عزتی که زیر نظر بچه های 4412 بود.
سیدعاصف عبدالزهرا زنگ خونه رو زد، همسر دکتر آیفون و جواب داد. وقتی فهمید ما هستیم بهمون بفرما زد اما با این که حکم قضایی ورود به منزل رو داشتیم داخل نرفتیم و ازش خواستیم تا به شوهرش افشین عزتی بگه بیاد بیرون. وقتی در باز شد، همسر عزتی اومد بیرون و گفت بیاید داخل. خلاصه رفتیم.
منو عاصف و سیدرضا و دوتا از بچه های عملیاتی رفتیم داخل حیاط نزدیک پله های خونش ایستادیم.. از بیرون همه چیز لحظه به لحظه تحت کنترل وَ رصد بود تا اتفاقی نیفته.
انصافا اگر بخوام راستش و بگم، باید بگم که با دیدن همسر دکتر افشین عزتی خیلی دلم سوخت.. دلم به حال بچه های افشین عزتی هم سوخت.. دلم به حال پدر و مادرش سوخت.. بچه هاش داشتند داخل حیاط میدَویدن و بازی میکردند.
وقتی دکتر اومد، به همسرش گفتم:
«خواهرم شما بفرمایید داخل.. یه صحبت مردونه و خصوصی هست.»
اونم رفت..
من شروع کردم به صحبت کردن و توضیح دادن به افشین عزتی.. بهش گفتم:
+جناب دکتر عزتی، شما باید با ما تشریف بیارید اداره.
_ببخشید! برای چی؟
+بعدا عرض میکنیم.
_اتفاقی افتاده؟
+ شما با من و همکارام تشریف بیارید بریم، بعدا خدمتتون عرض میکنیم.
_خب من در کنار خانوادم هستم الآن.. بزارید استراحت کنم.
+شما به اندازه کافی استراحت کردید!
_من الآن کار دارم. نمیتونم.. باشه بعدا میام.
دیدم دیگه داره خیلی برای ما پر رو بازی در میاره، حکم و بهش نشون دادم، بعدش به عاصف اشاره زدم تا کارش و انجام بده. دستبند و در آورد زد به دستای دکتر افشین عزتی. دکتر گفت:
«این چه کاریه؟ خجالت بکشید.. این همه گروگان آمریکایی ها بودم، حالا هم باید گروگان شما باشم؟ مثل اینکه شما فرق بین دوست و دشمن و نمیفهمید!»
گفتم:
« هیسسسس!! لطفا اجازه بدید.. آروم باشید.. شما وقتی مقاومت کنید، ما مجبوریم بهتون دست بند بزنیم.. برای همین قبلش خیلی محترمانه بهتون گفتم تشریف بیارید با هم برای گپ و گفتی دوستانه بریم اداره درخدمتتون باشیم.»
عاصف بیسیم زد به سیدرضا که داخل کوچه منتظر ما بود تا فورا بیاد جلوی درب منزل عزتی و سوارش کنیم ببریم. خیلی فوری سیدرضا اومد، بعد دکتر و با همون دمپایی که پاش بود و لباس خونگی که تنش بود، سوار ماشین کردیم. عاصف رفت صندلی عقب کنار عزتی نشست، چشم بند زد بهش و فورا منتقلش کردند به اداره.
پشت سرشون یکی از نیروها اومد، منم سوار شدم رفتم سمت اداره.
بعد از اینکه وارد اداره شدیم، عاصف و سیدرضا دکتر افشین عزتی رو چشم بسته و دست بسته بردنش داخل اتاق بازجویی.
از همون روز اول همسر عزتی پیگیر شد وَ به همون شماره ای که قبلا بهشون داده بودیم چپ و راست زنگ میزد، اما خب شِگِردِ کار ما اینه که متهمی رو که میگیریم، تا در مرحله اول تخلیه اطلاعاتی نشه، ولش نمیکنیم و نمیگذاریم هیچ کسی ازش خبر داشته باشه.. حالا اون مرحله اول، میخواد یک هفته باشه، یا بیست روز، یا شش ماه، یا یکسال.
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_دویست_و_چهل_و_پنج
برای یه کاری رفتم دفتر... وقتی اثر انگشت زدم رفتم داخل دیدم تلفن داره زنگ میخوره، گوشی رو گرفتم حاج هادی پشت خط بود.. گفتم:
+سلام.. بفرمایید.
_سلام. خداقوت.
+ممنونم. درخدمتم.
_افشین و آوردید؟
+بله. میرم برای بازجویی.
_بسیار عالی. بهم بگو وضعیت نسترن توسلی چطوره!؟
+گزارشش و نوشتم دادم دفترتون.
_بله درسته، خواستم ببینم مشکلی وجود نداره؟
+نخیر حاج آقا.
_برو به کارت برس.
+چشم. خدا حافظ.
این تماس از همون تماس ها بود که... !!! بازم بگذریم...
اسلحم و گذاشتم داخل کشوی میز کارم، برگشتم بیرون رفتم سمت اتاق بازجویی که یک طبقه پایین تر بود.
وارد اتاق بازجویی شدم، دیدم حاج هادی اونجاست.. خیلی برام جالب بود که چقدر زودتر از من حضور پیدا کرده در اون اتاق. معلوم بود خیلی نگران به نظر میرسه!
بعد از اینکه وارد اتاق مورد نظر شدم، در دوم و باز کردم و وارد اتاق بازجویی شدم. دیدم عاصف داخل اتاق بازجویی هست و منتظر بوده تا من بیام. بهش اشاره زدم چشم بند و دست بندِ دکتر افشین عزتی رو بازش کنه. کارش و انجام داد، بعدش دوربین و گذاشت روی میز تا بازجویی ضبط بشه. وقتی عاصف رفت یه کم دور میز چرخیدم، دیدم عزتی داره چپ چپ نگام میکنه!
نشستم روبروش.گفتم:
+سلام.
فقط نگام میکرد.. گفتم:
+میخوام باهم حرف بزنیم.
یه هویی آشفته شد و از روی صندلیش بلند شد، بعدش از اون طرف میز کمی خم شد به سمت من و به نشونه تهدید گفت:
_تاوان این رفتارت و پس میدی جوون. تو میدونی من کی هستم؟
داشتم خیلی آروم و ریلکس نگاش میکردم، وَ پلک میزدم.. بهش چندثانیه خیره شدم، بعد با ابروهام بهش اشاره زدم: «بشین سرجات.»
وقتی نشست، یه لیوان آب براش ریختم، گفتم:
+بفرمایید. آب میل کنید تا اعصابتون کمی آرام تر بشه.
یه لیوان آب خورد.. چندتا نفس عمیق کشید، این بار با غرور گفت:
_منتظر توضیحاتتون هستم.
چندلحظه ای نگاش کردم، گفتم:
+جناب عزتی، اونی که باید توضیح بده شما هستی، نه بنده. شما خودت خیلی خوب میدونی که برای چی اینجا هستی و روی این صندلی نشستی. ما از همه ی مسائل باخبریم. برای همین سعی کن دروغ نگی، چون برای خودت گرون تموم میشه.
_من نمیفهمم دارید در مورد چه چیزی صحبت میکنید.
+چرا، اتفاقا خیلی خوب میدونید. اما اگر میخوای حرف نزنی اون بحثش جداست، اما مِن باب تفهیم اتهام برات میگم ! اینطور خوبه؟
_بله بگید تا ببینم برای چه چیز مسخره ای با این سر و وضع منو آوردید اینجا !! حتی اجازه ندادید لباسم و عوض کنم!!!
+از فائزه ملکی بگم، یا از ملک جاسم، وَ یا اینکه از معشوقت! خانوم نسترن توسلی؟
_ کییییییی؟؟ چیییییی؟ اینا کی هستند اصلا؟ من نمیفهمم.
عاصف که داخل اتاق بغلی بود اومد روی خطم و توی گوشم گفت:
«عاکف جان، دمای صورتش فوق العاده رفته بالا. معلومه فشار بدی بهش وارد شده با این اسامی.»
عاصف از دوربین حرارتی صورت و بدن افشین و کنترل میکرد.
به عزتی گفتم:
+دکتر آب بخور.. دمای صورتت رسیده به 10000. ممکنه آمپرت جوش بیاره.
_جمع کنید این مسخره بازیارو. من یه دکتر هستم. این وصله ها به من نمیچسبه.
با آرامش بهش نگاه کردم گفتم:
+آقای دکتر عزتی، اولا صدات و بیار پایین! ثانیاً در طول این چند دهه ی پس از انقلاب، خیلی ها مدعی بودن که این وصله ها بهشون نمیچسبه، اما بدجور بهشون چسبید. طوری که لکه ننگش سالیانِ سال هست که از روی سر و صورتشون پاک نمیشه. حالا میزاری ببینیم به کجاهات لکه چسبیده، یا میخوای همچنان شلوغش کنی؟ من وقتم زیاده، وَ صبورم. اما بهت توصیه میکنم همکاری کنی تا سریعتر وضعیتت مشخص بشه.
دیدم داره نگام میکنه... گفتم:
+اصلا نظرت چیه تا برات از افسر اطلاعاتی آمریکا بگم؟ فکر میکنم اگر اینطور شروع بشه هیجانش بیشتر میشه!
_من نمیفهمم.. واقعا گیج شدم.. این بازیا چیه در آوردید؟؟ منو ربودن، چرا متوجه نیستید؟ من تحت فشار روانی بودم.. آمریکایی ها اذیتم کردن.. در عراق منو دزدیدند.. حالا هم که اومدم ایران باید از دست شماها شکنجه بشم؟
+که اینطور! پس مدعی هستی ربودنت ! وَ شکنجه ت کردن!!! عجیبه! پس چطور اون روز که با ریاست ما دیدار داشتید وَ ایشون بهتون گفتن شکنجه شدید یا نه، شما تاکید کردید که خیر مورد شکنجه واقع نشدید؟!
_چون نمیخواستم خانوادم ناراحت بشن!!
+عجب !! پس ربوده شدید، شکنجه هم شدید!؟
_بله. منو ربودن. بعدش از عراق بردن آمریکا.
+یعنی من و همکارام این چندوقت ول معطل بودیم و توهم میزدیم؟!
_واقعا نمیفهمم چی میگید. ای بابا!
+حدود شش ماه با افسران اطلاعاتی آمریکا در ارتباط بودی وَ در چندین مرحله اسناد به طور کلی سری وَ فوق سری نظام رو برای دشمن ارسال میکردی. حتی گرای دانشمندان اتمی کشور و به دشمن دادید. میشه بگی چرا؟
@yasinasr
هدایت شده از یاسین عصر
💠پست آخر💠
✔️همه با هم دعای فرج را زمزمه می کنیم:
إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ🌹
🍃🌸💖🌺🌷🌹💐🌸🌼🌹🍃
#موسسه_پژوهشی_یاسین_عصر
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
هدایت شده از یاسین عصر
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
❤️ توسل امروز(روز جمعه) ❤️
🌹 یا وَصِىَّ الْحَسَنِ وَالْخَلَفَ الْحُجَّةَ اَیُّهَا الْقائِمُ الْمُنْتَظَرُ الْمَهْدِىُّ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
#موسسه_پژوهشی_یاسین_عصر
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
🔴ارواح مومنان بعدازمرگ به کجا میرود؟
🌾در روایاتى وارد شده است: ارواح مؤمنان در (وادى السلام) نجف جمع مى شوند.
✨ظهور آن در این دنیا، در سرزمین نجف اشرف كه وادى ولایت است مى باشد و آن در پشت كوفه قرار دارد.
♦️احمد بن عمر مى گوید: خدمت امام صادق علیه السلام عرض كردم: برادر من در بغداد است، مى ترسم در آنجا بمیرد.
🌹حضرت فرمود: باك نداشته باش و ناراحت مباش،هر جا كه مى خواهد بمیرد؛ چون هیچ مؤمنى در شرق و یا غرب عالم نمى میرد مگر آن كه خداوند روح او را در ((وادى السلام)) با ارواح مؤمنان دیگر قرار مى دهد.
🍃عرض كردم: ((وادى السلام)) چیست و در كجا واقع شده است؟ فرمود: در پشت كوفه.
💥آگاه باش، مثل اینكه من منظره اجتماع ارواح مؤمنان را مى بینم كه حلقه حلقه دور هم نشسته اند و با یكدیگر گفت و گو مى كنند.
🌹نیز از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: روح مؤمن را پس از مرگ به سوى نهر كوثر از نواحى ((وادى السلام)) مى برند. مؤمن در باغهاى اطراف آن، گردش مى كند و از شرابهاى آن مى آشامد...
♻️حالا كه معلوم شد ارواح پیامبران و ائمه معصوم علیهم السلام و مؤمنان نیك كردار در ((وادى السلام)) نجف قرار دارند، یك سئوال پیش مى آید و آن این كه:
⁉️ پس چرا به زیارت قبور مؤمنان رویم و كنار قبر آنان رفتن چه خصوصیتى دارد ؟
🔰پاسخ: ارواح با اجساد خود ارتباط خاصى دارند.
✍وقتى انسانى به زیارت اهل قبور مى رود و بر سر قبر مؤمن حاضر مى شود، روح آن مؤمن از ((وادى السلام)) فورا به سوى قبرش پرواز مى كند و از دیدار كننده خشنود مى گردد و با او انس مى گیرد و تا وقتى كه بر سر قبر او است شاد و خوشحال مى شود
💠و موقعى از كنار قبرش بر مى گردد ناراحت مى شود و باز به ((وادى السلام)) بر مى گردد.
⚜💠⚜🔰⚜💠⚜🔰⚜💠⚜🔰
📕بحار، ج 6، ص 368.
📗انسان از مرگ تا برزخ ، نعمت اله صالحى حاجى آبادى
🔰با ما همراه باشید👇
لینک در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
در سروش👇
https://sapp.ir/yasinasr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥زیارت امام زمان (عج) در روز جمعه
🗣با نوای استاد فرهمند
🔰با ما همراه باشید👇
لینک در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
در سروش👇
https://sapp.ir/yasinasr
1_111247667.mp3
1.95M
💿مناجات با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
🗣 با نوای حاج میثم مطیعی
🔰با ما همراه باشید👇
لینک در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
در سروش👇
https://sapp.ir/yasinasr
1_96354699.mp3
4.05M
💿تشرف مقدس اردبیلی خدمت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
🗣 با نوای مرحوم کافی
🔰با ما همراه باشید👇
لینک در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
در سروش👇
https://sapp.ir/yasinasr
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_دویست_و_چهل_و_شش
وقتی به دکتر عزتی گفتم حدود شش ماه با افسران اطلاعاتی آمریکا در ارتباط بودی و اسناد سری مربوط به برنامه صلح آمیز اتمی ایران و به دشمن دادی، به شدت عصبانی شد! بهم گفت:
_میفهمی چی داری میگی جوون؟ چرا دارید به زور تهمت میزنید؟ چرا میخواید من و از کشور فراری بدید. چرا میخواید مثل اونایی که به زور بهشون اَنگِ جاسوسی زدید و آخرش ثابت نکردید، منم به همون درد مبتلا کنید؟ این وصله ها به من نمیچسبه.
به صراحت گفتم:
+دکتر ببند دهنت و لطفا.. دیگه داری حالم و به هم میزنی از این همه دروغ! هی چپ و راست میگی «این وصله ها بهم نمیچسبه اون وصله ها بهم نمیچسبه»!! بس کن دیگه! میگم سند ارتباطات شما با دشمن موجوده!
_آقای محترم، آقای بازجو! اگر اینطور بوده، چطور به یک جاسوس اجازه دادید که بعد از ورود به کشورش چندوقت پیش زن و بچش بمونه.
+این یک برنامه ی از پیش طراحی شده بود.
_خب اگر این برنامه از پیش طراحی شده بود، اما دیگه چرا گذاشتید برم جلوی دوربین صدا و سیما با مردم حرف بزنم؟ این که دیگه از پیش طراحی شده نبوده!!
+اینم یه برنامه از پیش طراحی شده بود. همون کسی که برات برنامه ریزی کرد که بری خونت، همون آدم برات برنامه چیده که بری در صداوسیما برای مردم حرف مفت بزنی وَ بگی منو دزدیدن و باهام اونطور برخورد شد. حتی مجری اون برنامه هم از همکاران ما بود.
_من واقعا گیج شدم. منظورتون و نمیفهمم.
+بایدم گیج بشی و منظور منو نفهمی. چون هیچ وقت قرار نیست کسی از این موضوع بفهمه! تو که اصلا نمیفهمی! میدونی چرا؟ چون که تنت به امثال نسترن توسلی خورده.
بلند شدم کمی قدم زدم، بهش گفتم:
+آقای افشین عزتی، در یکی از ماموریت هایی که توسط سازمان اتمی کشور به شما واگذار شده بود، برای اون ماموریت به اتریش سفر میکنید، اما علیرغم اینکه ماموریتتون به اتمام میرسه، سه شبانه روز بیشتر در اونجا می مونید.. دلیلش رو برای من بگید. منتظرم.
سکوت کرد چیزی نگفت.. ادامه دادم به سوال پیچ کردنش... گفتم:
+اون اسامی که ازشون نام بردم مدعی هستید نمیشناسید، اما شما یک هفته با خانوم نسترن توسلی در کیش بودی وَ در طی اون یک هفته با تینا محبی یکی از معشوقه های سفیر آمریکا در امارات دیدار داشتی.
وقتی این و گفتم آشفته شد، گفت:
_فقط دارید تهمت میزنید.. حتی بدونِ اینکه یک برگ سند ارائه بدید.
پاسخی بهش ندادم، چون به اندازه کافی اسناد و مدارک داشتیم که هیچ راه فراری برای عزتی باقی نمونه. بهش گفتم:
+آقای عزتی، به حساب شما و همسرتون وَ همچنین به حساب دختر یکی از دوستانتون که کودک بوده، توسط خانوم تینا محبی از کشور امارات وَ از طرف آمریکایی ها در 5 مرحله پول های کلان واریز میشه. چرا؟
بازم ساکت شد، منم پرینت حساب هایی رو که از قبل تهیه شده بود بهش نشون دادم... گفتم:
+این برگه ها، پرینت گردش حساب های مورد نظر هست. پولی که به حساب خودت، همسرت، وَ دختر دوستت واریز شد.. حتی پدر اون کودک در پنج مرحله از همون حساب مشترکِ خودش و دخترش رفته از بانک پول ها رو گرفته بعد ذره ذره به حسابت واریز شده تا باعث حساسیت سیستم امنیتی ایران نشه!!
شکل پلک زدنش تغییر کرد. چندتا پشت سر هم شبیه کسی که تیک داره پلک زد، آب دهنش و قورت داد، سرش و انداخت پایین، اما مجددا با غرور و فرار رو به جلو گفت:
_بله.. درسته. پول به حسابم واریز شده، اما این چیزایی که شما میگی نیست. من اصلا تینا محبی رو نمیشناسم.. اما نسترن توسلی وَ فائزه ملکی رو میشناسم.
+ملک جاسم چی؟ اون و نمیشناسی؟
_دورا دور میشناسمش.. من با ملک جاسم چندبار بیشتر برخورد نداشتم؟
_چرا میخوای از زیر این اتهامات محرز شده شانه خالی کنی؟
همچنان داشت مقاومت میکرد... گفت:
_من تا وکیلم نیاد حرف نمیزنم. تا الآنشم کلی اذیتم کردید؟
+آقای دکتر عزتی، خوبه بدونید که تا مراحل بازجویی شما تموم نشه اجازه ی گرفتن وکیل رو نداری. خانوادتم خیلی پیگیرتن، اما همش به در بسته میخورن.
_میشه با خانوادم صحبت کنم؟
+خیر.
_من باید اونارو از نگرانی در بیارم.
+پس همراهی کنید و به سوالاتمون پاسخ بدید تا مراحل بازجوییتون تموم بشه.
_آخه من چیکار کنم؟
+خودتون بهتر میدونید.
_بگذارید برم.. امشب تولد دخترمه . خانوادم به حضور من نیاز دارن ! چرا شما امنیتی ها انقدر بی انصاف و بی عاطفه اید؟ بخدا راست میگم. امشب تولد دخترمه!
وقتی اینو گفت خیلی ناراحت شدم. با اینکه خودم پدر نبودم، اما حس یک پدر نسبت به دخترش و میتونستم درک کنم. سرم و انداختم پایین، احساس شرمندگی کردم، نه در مقابل افشین عزتی بلکه برای اون دختر زیبا و کم سن و سالی که افشین عزتی پدرش بود.
افشین ادامه داد گفت:
_آقای محترم، فقط یه امشب و بزارید پیش دخترم باشم.
+متاسفم، چنین چیزی به دلیل مسائل امنیتی غیرقابل ممکنه.
افشین دید اصرارش بی تاثیر هست، خیلی ناراحت شد.
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_دویست_و_چهل_و_هفت
گفتم:
+بهش قول خرید هدیه ی خاصی رو دادی؟
_بله.
+چه قولی؟
_ قرار شد یه عروسک خرسِ شاسخین به رنگ قرمز براش هدیه بخرم.
+بسیارعالی.. ان شاءالله تولدشون مبارک باشه! خب آقای عزتی، بریم سر اصل مطلب، اونم اینکه چندوقت بود که با نسترن آشنا شدی؟
کمی مکث کرد، با ناراحتی گفت:
_1 سال و نیم !
وقتی گفت یکسال و نیم، پس یعنی قبل از اینکه ما اینارو بگیریم زیر چترخودمون، باهم در ارتباط بودن. یعنی حتی قبل از فائزه ملکی!! بهش گفتم:
+از کجا شروع شد؟
_از همون سفر به اتریش که سه روز اضافه موندم.
+توضیح بدید که در کشور اتریش، خانوم نسترن توسلی چطور وَ بابت چه موضوعی بهت نزدیک شد؟ شروع این موضوع به کجا بر میگرده!
_در اون ماموریت که دو روز مونده بود تموم بشه، به طور خیلی اتفاقی من و نسترن هم دیگرو در لابی هتل دیدیم. همینطور که نشسته بودم و داشتم قهوه میخوردم، همزمان مشغول خوندن یک مجله شدم تا وقتم بگذره و همکارم علیرضا بیاد.
+مگه همکارت علیرضا کجا بود؟
_داشت با همسرش از داخل اتاق به صورت تلفنی صحبت میکرد. منم زودتر اومدم پایین و منتظر موندم تا بیاد.
+خب ادامه بده! از نسترن بگو.
_داشتم مجله رو تورقی میکردم تا اینکه نسترن اومد به سمتم، با زبان محلی اتریشی گفت آقا ببخشید این عکسی که پشت مجله هست وَ دارید مطالعه میکنید خیلی نظرم و جلب کرده، میشه ببینم؟
+تو چی گفتی؟
_منم به انگلیسی گفتم نمیتونم اتریشی حرف بزنم، و گفتم من ایرانی هستم.. دیدم داره میخنده. به انگلیسی گفتم چرامیخندید که اونم به فارسی جواب داد من خودم ایرانی هستم..
+مگه تصویری که در پشت اون مجله وجود داشت چی بود؟
_مجله اتریشی SKYLines یک تصویری از بعضی جاذبه ها در ایران گذاشته بود.
+خب، بعدش مجله رو دادی ؟
_بله، با کمال میل دادم.
+وقتی که مجله رو گرفت ...
_لبخندی زد گفت واااای من عاشق این مجله هستم.. هروقت بیام اتریش این و تهیه میکنم.. آخه خیلی زود به زود دلم برای ایران تنگ میشه.. برای همین این مجله رو که در چندصفحه به جاذبه های گردشگری کشورهای مختلف میپردازه، وَ یک بخش خیلی کوتاهشم بیشتر اوقات مربوط به جاذبه های گردشگری و طبیعت بِکرِ ایران هست، میخرم و نگاش میکنم تا دلم کمتر تنگ بشه.
+میخوام مو به مو توضیح بدی! تو چی گفتی؟
_چیزی نگفتم.. فقط اون حرفاش برام جالب بود.
+فقط جالب بود؟
مکث کرد گفت:
_خودشم برام جالب شد.
+از چه لحاظ؟
_نسترن یک زن جوان و زیبا بود. جذابیت بالایی داشت. همون لحظه جذبش شدم.
+بخاطر؟
_زیباییش. خنده های قشنگش. چشمان آبی و زیباش. ثروتش. موقعیت اجتماعی که خودش و پدرش داشتن، مهربونیش و... خیلی چیزهای دیگه که در همون روز اول برام تعریف کرد.
+مگه از چه چیزهایی تعریف کرد؟
_کمی از زمین و آسمون و مسائل مختلف صحبت کردیم اون روز! اما قرار شد بازم همدیگرو ببینیم.
+قرار بعدیتون کِی بود؟
_من مشتاق شدم مجددا ببینمش. برای همین به همکارم علیرضا...
حرفش و قطع کردم گفتم:
+علیرضا در اون زمان کجا بوده و چه مسئولیتی داشته؟ وَ الان کجاست؟
_از بعد اون ماموریتم به اتریش دیگه از علیرضا خبر ندارم.
یه کاغذ و خودکار دادم بهش، گفتم:
+مشخصات دقیق علیرضا رو بنویس. اسم، فامیلی وَ هرچیزی که ممکنه برای زودتر پیدا کردن دوستت بهمون کمک کنه!
وقتی نوشت بهش گفتم: «آدرسی که نوشتی، یک بار با صدای بلند وَ واضح بخون!»
دکتر عزتی آدرس و با صدای بلند خوند! رفتم روی خط عاصف...گفتم:
«عاصف جان آدرسی که خونده شد بررسی کنید و تا چنددقیقه دیگه خبرش و به من بدید.»
به عزتی نگاه کردم گفتم:
+چرا به نسترن اطمینان کردی؟
_خودمم نفهمیدم درگیر چی دارم میشم.
+شما موقعیت حساسی داشتی، طبیعتا کوچیکترین گاف امنیتی شما به سیتسم امنیتی گزارش میشد! پس وقتی زیر ذره بین بودی نباید چنین گافی میدادی..
_درسته.. اما درگیر احساساتم شدم.. برای همین نفهمیدم.
+خب ادامه بده.
_اون روز در اتریش بین من و نسترن صحبت کوتاهی رد و بدل شد که 10 دقیقه بیشتر طول نکشید! اونم شماره ی خودش و داد به من.
+چرا؟
_گفت طی دوهفته ی آینده پس از اون دیدار برمیگرده ایران تا به دوستانش سر بزنه.. بهم گفت اگر دوست داشتی باهام تماس بگیر.
+وَ تو هم طبق پیشنهاد، دو هفته بعدش تماس میگیری.
_بله.
+آقای عزتی، شما گرایش به فرقه یهودیان دارید.
_دست شما درد نکنه. حالا یهودی هم شدیم؟
+جاسوسی و ارتباطت با نسترن توسلی رو هم اول انکار کردی، بعد عین بلبل شرح دادی.. اینم میخوای تکذیب کنی و بعد تایید کنی؟
همزمان عاصف داخل گوشم چیزی گفت:
«آقا عاکف داری صدای من و؟»
«بله بگو»
گفت: «شخص مورد نظر هم اکنون در سایت فردو در قسمت ........ مشغول فعالیت هست.»
گفتم: «وضعیتش »
گفت: «الحمدلله سفید هست.»
گفتم: «خداروشکر. ممنونم از خبرت!»
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_دویست_و_چهل_و_هشت
به دکتر افشین عزتی گفتم:
+دوستت علیرضارو چطور متقاعد کردی که 3 روز اضافه بمونه؟
_به علیرضا گفتم یه کاری رو انجام ندادیم. باید بمونیم.. با داخل هماهنگ کن تا با سفارت ایران و نهادهای مربوط به اتریش هماهنگ باشن. دوستم در اون ماموریت تحت امر من بود.. برای همین گول خورد.
+پس که اینطور! خب جناب آقای دکتر عزتی، اگر خاطرتون باشه چندلحظه قبل داشتیم درمورد مسئله گرایشات جنابعالی به یهودیت صحبت میکردیم!
همچنان تکذیب میکرد.. اما تحت فشار روانی قرار دادمش، وَ اعتراف کرد گفت:
_پدرِ پدربزرگم یهودی بوده.
+از طرف مادری یا پدری؟
_پدری.
+ببخشید دکتر!! ولی به صراحت میگم غلط کردی.. شواهد، اسناد وَ اطلاعاتی که در اختیار داریم تاکید میکنه که شما از هر دو طرف به یهودی ها متصل هستید. پدرِ پدربزرگت هم قبل از انقلاب و در زمان پهلویِ اول، از نزدیکان رضا خان بوده و در سال1337 به سرزمین های اشغالی سفر داشته. من معتقدم شما رو خوب حفظتون کردن تا حالا. میخوای بازم بگم؟
سرش و انداخت پایین... گفتم:
+جواب نده، ولی بهت میگم. تو در دهه 70 در ماجرای کوی دانشگاه هم دستگیر شدی، بعد از چندروز آزاد میشی. دوسال بعد، با اعمال قدرت یکی از وزرای وقت اون زمان از فیلتر های امنیتی ردت میکنن وَ گذشته ی تورو نادیده میگیرند، بعد وارد سیستم اتمی میشی. البته نباید دور از انصاف حرف زد، تو واقعا دانشتمند هستی وَ حقت بود که وارد سیستم اتمی بشی، چون درسات و خوب خوندی و تخصص لازم رو داشتی، اما شعور لازم رو نداشتی. مگه نه؟
سکوت کرد. گفتم:
+آقای دکتر عزتی، بهتره برای من فیلم بازی نکنی. اینکه میگم گرایش به یهودیان داری دلیلش اینه که بعضی رفتارهای شمارو همکاران ما زیر نظر گرفتند. از طرفی نفوذی های ما در مراسمات خصوصی یهودیان ایران شمارو دیدند.
_غیر ممکنه!
+از نظر شما بله، اما از نظر ما نه! شما فکر میکردی خیلی زرنگی.. وقتی میخواستی وارد اون جلسات و محافل خصوصی بشی سر و صورتت و میپوشوندی تا شناسایی نشی! اما غافل از اینکه تحت نظارت وَ رصد همکاران من بودی!! اسنادش و میخوای ببینی؟
خیلی آروم گفت:
_بله.
دستم و بردم سمت گوشم، رفتم روی خط عاصف، گفتم:
«آقاجون شروع کن.»
مانیتور اتاق بازجویی رو که از قبل بچه ها کار گذاشته بودن عاصف روشن کرد.. فیلم سی ثانیه ای از حضور افشین عزتی با یهودیان ایران و 15 عکس براش به نمایش گذاشته شد... دکتر افشین عزتی هنگ کرد.. بهش گفتم:
+اینکه نسترن چطور به تو نزدیک شده رو اگر نمیگفتی هم ما میدونستیم.. میدونی چرا؟
_چرا؟
+الآن بهت میگم.
مجددا رفتم روی خط عاصف، گفتم :
«عاصف برو روی اتاقش.. زوم کن تا دکترجونمون با کیفیت HD تصاویر معشوقه ی عزیزشون و ببینند!»
هم من وَ هم عزتی به مانیتور خیره شدیم. عاصف دوربین اتاق نسترن و فعال کرد که داشت داخل اتاقش راه میرفت. تا چشم عزتی به نسترن افتاد از روی صندلیش بلند شد. گفت:
_این نسترن هست.. چیکار به این دارید.. نسترنننننن.. نسترننننن. صدای من و میشنوی؟
+صداتون بهش نمیرسه.. نسترن توی این سالن وَ در این طبقه نیست! داخل یه اتاق بازجویی دیگه هست که صداتون و نمیشنوه. بفرمایید بشینید دکتر.
نشست ... گفتم:
+این نسترن بود، اما فائزه ملکی چطور؟ از اون خبر داری؟
_فائزه کیه؟اول بازجویی ازم پرسیدید، گفتم نمیشناسم.
+همون مهناز ایزد طلب که بخاطرش داخل اون کافه غیرتی شدی.
_اون مگه اسمش مهناز نبود؟
+خیر. فائزه ملکی بود. ساکن کانادا.
از روی صندلی بلند شدم ایستادم.. به عزتی نگاه کردم... بعد داخل اتاق بازجویی قدم زدم گفتم:
+آقای دکتر عزتی، شما از دوتا زن فریب خوردید.
_غیر ممکنه که این ها بخوان من و فریب بدن!
+با حقیقت کنار بیاید!
هی زیر لب با سردرگمی و عصبانیت میگفت غیر ممکنه!
گفتم:
+اون اطلاعات سری وَ فوق سری که به عوامل دشمن دادید، میشه بهم بگید چی بوده؟
عزتی زیربار اعترافات این بخش نرفت... دو ساعتی رو به شیوه های مختلف شکنجه روانی شد بعدش کم کم اعتراف کرد.. نقطه ضعف عزتی دخترش بود و یه سری مسائل خصوصیش که همشرش نباید میفهمید! و.... ! برای همین به راحتی تن به اعتراف داد...
اما میخوام یه نکته ی مهمی رو بگم، اونم اینکه تمام اعترافات عزتی رو بگذارید یه طرف، از اینجا به بعدش رو بگذارید یه طرف. دکتر افشین عزتی اعترافاتی رو کرد که شاید باورتون نشه... حتی میتونم به جرات بگم که اعترافات دکتر افشین عزتی سیستم امنیتی ما رو سال ها جلو انداخت و تونستیم شبکه های نفوذی زیادی رو در ایران کشف کنیم که با دستگیر شدگان قبلی مرتبط بودند.
@yasinasr
هدایت شده از یاسین عصر
💠پست آخر💠
✔️همه با هم دعای فرج را زمزمه می کنیم:
إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ🌹
🍃🌸💖🌺🌷🌹💐🌸🌼🌹🍃
#موسسه_پژوهشی_یاسین_عصر
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
هدایت شده از یاسین عصر
🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
💚 توسل امروز (روز شنبه)💚
🌹 اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ وَاَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ بِنَبِیِّکَ نَبِىِّ الرَّحْمَةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ یا اَبَاالْقاسِمِ یا رَسُولَ اللهِ یا اِمامَ الرَّحْمَةِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃🌹🍃
#موسسه_پژوهشی_یاسین_عصر
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
با خدا صحبت کنید ⇩
همین ڪه گردی بر #دلتان پیدا می شود
یڪ《سبحان الله》بگویید
آن گرد ڪنار می رود .
هر وقت خطایی انجام دادید
《استغفرالله》بگویید
که چارہ است.
هر جا هم #نعمتی به شما رسید
《الحمدلله》بگویید
چون شکرش را به جا آوردی گرد نمی گیرد .
با این سه ذڪر باخدا صحبت ڪنید.
صحبت ڪردن با خدا
غم و حزن را از بین می برد ...
" حاج اسماعیل دولابی "
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸
🔰با ما همراه باشید👇
لینک در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
در سروش👇
https://sapp.ir/yasinasr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید
عبور از روحانی
#اصلاحات هیچ برنامه ای برای معیشت مردم ندارد...
چون...
#دعوا_سیاسی
#کانال_رسمی_موسسه_پژوهشی_یاسین_عصر
#پرستو_مروجی
🔰با ما همراه باشید👇
لینک در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
در سروش👇
https://sapp.ir/yasinasr