#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_دویست_و_پنجاه_و_نه
دیگه خودم بودم و فاطمه. دیگه من بودم و عزیزترین آدم زندگیم، اما اینبار اون زیر خاک بود! حالا دیگه تنها شده بودم. وقتی تنها شدم، نشستم یه دل سیر گریه کردم.. نشستم یه دل سیر براش اعتراف کردم. نشستم یه دل سیر خاک ریختم روی سر خودم. هی بهش میگفتم:
«فاطمه زهرا، من بعد از تو فقط نفس میکشم، دیگه زندگی نمیکنم، میشم عین یه مُرده ی متحرک. دعا کن زودتر بیام پیش خودت.»
حالم عجیب خراب بود. با صدای یکی به خودم اومدم، دستش و روی شونه هام حس کردم فهمیدم کیه.. رفیق روزای سختم، محرم خونه ی من، سید عاصف عبدالزهراء بود! وقتی چشم تو چشم شدیم نشست کنارم همدیگرو بغل کردیم شروع کردیم به گریه کردن.
اون شب با کمک عاصف برگشتم خونه مادرم. عاصف رفت اداره. من تا برگزاری مراسم سوم و هفتم و... به اصرار مادرم و خواهرام، خونه خودم نرفتم و موندم خونه مادرم!
اما بعد از یک هفته، علیرغم مخالفت مادرم برای رفتن به خونه خودم تصمیم گرفتم برگردم به همون خونه ای که پر از خاطرات من و خانومم بود. دلیل مخالفت مادرم این بود که در اون وضعیت نباید تنها می موندم، چون اصلا وضعیت روحی مناسبی نداشتم.
وقتی وارد خونه شدم غبار اون غصه ای که روی دلم نشسته بود انگار چندبرابر شد. نگاه به لباس های فاطمه، نگاه به کیف و کفشش، نگاه به عکساش، نگاه به جهازش، نگاه به خونه ی خالی از حضورش، سکوت دیوانه کننده ی خونه، داشت دیوونم میکرد.
حدود 9 روز بود سرکار نرفتم.
اصلا نمیدونستم کارها و پرونده ای که 95 درصد کاراش پیش رفته بود به کجا رسیده. شاید نیم ساعت بعد از ورودم به خونه، همینطور که روی مبل نشسته بودم و داشتم به بدبختی های خودم فکر میکردم گوشی شخصیم زنگ خورد.
نگاه کردم به شماره! حاج کاظم بود... جواب ندادم... سه بار دیگه زنگ زد اما حوصله نداشتم جوابش و بدم. گوشی رو گذاشتم روی سایلنت بعدشم پرت کردم یه گوشه ی خونه.
چنددقیقه ای گذشت دیدم گوشی کاریم زنگ میخوره.. دیگه این بار مجبور شدم جواب بدم...گفتم:
+بله.
_سلام باباجان. خوبی؟
صدای حاج کاظم بود...گفتم:
+سلام حاج کاظم. درخدمتم.
_مادرت زنگ زد بهم گفت رفتی خونه. نگرانت بود! منو عاصف و بهزاد نزدیکتیم. داریم میایم اونجا.
+حاجی لطفا اینجا نیاید... اصلا حوصله کسی رو ندارم.
_خب چرا؟ برای چی میخوای انقدر خودت و منزوی کنی؟
+حاج آقا ! لطفا شرایط من و درک کن.
چند ثانیه ای مکث کرد... بعدش گفت:
_باشه هرطور راحتی. نمیایم! اما خواستم بگم در این شرایط دور خودت حصار نکش، بزار کنارت باشیم.
+من نیاز به تنهایی دارم. باید با این اتفاق کنار بیام. لطفا بهم زمان بدید.
_هر طور راحتی! خواستم بگم برات مرخصی گرفتم اما نمیدونم درسته یا نه. چون اصلا خوب نیست در این شرایط روحی تنها باشی توی خونه. میخوام بیارمت اداره اما میترسم که یه وقت خدایی نکرده موقع کار به مشکل بر بخوری!! طبق این مرخصی تا هفته آینده نمیخواد بیای اداره. بمون استراحت کن. اما عاکف جان، از اینکه خودت و داخل اون خونه ی پر از خاطرات بخوای حبس کنی خودت و داغون میکنی. به نظرم کار درستی نیست، سعی کن سرت و با کار گرم کنی.
گفتم:
+حاجی من اصلا حوصله ندارم. بزارید سرفرصت خودم باهاتون تماس میگیرم. الحمدلله اون پرونده هم داره هدایت میشه، منم قرار شد بعد از این پرونده توبیخ بشم و برم قرنطینه. حالا هم که فاطمه فوت شده، انفصال از خدمت و اخراج و قرنطینه و زندان هم برای من بهترین حالت ممکن هست.. حداقل میتونم داخل یه زندان امنیتی حال متهم هایی که زیر دستم بودن و درک کنم. اینطور میتونم توی زندان با درد خودم بمیرم.
حاجی پشت تلفن بغض کرد.. از نحوه ی حرف زدنش مشخص بود... گفت:
_من نمیزارم کسی بهت دست بزنه! تو از خیلی چیزا با خبر نیستی. تو از پشت پرده اتفاقات با خبر نیستی. فوت فاطمه برای همه ی ما سنگین بود و تا ابد روی دلمون هست. من به عمرم چهاربار داغ سنگین دیدم که هرکدومش برای من کمر شکن بود و قلبم و خیلی سخت به درد آورد، یکی فوت همزمان پدرو مادرم بخاطر تصادف، یکی شهادت پسرم در خاک غربت که هنوز جنازش برنگشته، یکی هم شهادت پدرت که بهترین رفیقم بود، همون داش علی خودم که توی بغل خودم شهید شد و جون داد، وَ آخرین داغی که به دلم نشست و جیگرم و سوراخ کرده فوت همسرت فاطمه بود که برام عین دخترم مریم با ارزش بود.
+آقا، اگر صلاح میدونید، اجازه بدید یه مدت باهم ارتباط نداشته باشیم. دیدن شما منو یاد روزای خوشی میندازه که فاطمه، عمو کاظم صدات میکرد. دستت و میبوسم، فقط تنهام بزارید.
حاجی مجبور بود بخاطر من بپذیره. دیگه چیزی نگفتیم و خداحافظی کردیم و قطع کردیم..
@yasinasr
6.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از کار منگره نگشاید کسی مگر
دستان گرهگشای تو یا ثامنالحجج
#امام_رضا (ع) #مشهد #پنجره_فولاد #آستان_قدس #باب_الرضا #باب_الجواد
@yasinasr
May 11
هدایت شده از یاسین عصر
💠پست آخر💠
✔️همه با هم دعای فرج را زمزمه می کنیم:
إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ🌹
🍃🌸💖🌺🌷🌹💐🌸🌼🌹🍃
#موسسه_پژوهشی_یاسین_عصر
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
هدایت شده از یاسین عصر
🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
💚 توسل امروز(روز سه شنبه) 💚
🌹یا اَبَا الْحَسَنِ یا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَیْنِ یا زَیْنَ الْعابِدینَ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ🌹
🌹یا اَبا جَعْفَرٍ یا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِی اَیُّهَا الْباقِرُ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ🌹
🌹یا اَبا عَبْدِ اللهِ یا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ اَیُّهَا الصّادِقُ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃🌹🍃
#موسسه_پژوهشی_یاسین_عصر
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
🔵فضایل زیارت امام رضا علیه السلام:
💥1-رفع گرفتاریها
🌹امام باقر علیه السلام از جدّش، از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل کرده است که پیامبر فرمود:
🌺"پاره اى از پیکر من در خراسان دفن خواهد شد، هر گرفتارى که او را زیارت کند، خدا ناراحتى او را برطرف سازد، و هر گنهکارى که به زیارت او رود، خداوند گناه او را ببخشد.
💥2-جلب رحمت خدا
✅هروى گوید: امام رضا علیه السلام وارد بارگاهى شد که هارون را آن جا در خاک نهاده بودند، در کنار گور او با دست خویش خطى بر زمین کشید و فرمود:
🌼"این تربت من است که در آن دفن مى شوم و خدا این جا را محل آمد و شد پیروان و دوستداران من خواهد ساخت.
✨هر زائرى که به دیدار من آید و هر مسلمانى که بر من سلام دهد، با شفاعت ما اهل بیت، بخشش و رحمت خداوندى را از آن خود خواهد کرد.
💥3- برتری زیارت امام رضا علیه السلام
🍀علی بن مهزیار می گوید: به امام جواد علیه السلام عرض کردم فدایت شوم زیارت حضرت رضا علیه السلام افضل است یا زیارت امام حسین علیه السلام؟
🌹 حضرت فرمودند:
✨"زیارت پدرم امام رضا علیه السلام افضل است چون امام حسین علیه السلام را تمامی مردم زیارت می کنند و پدرم را تنها شیعیان خاص زیارت می کنند.
?☘🌾🍃✨🍀🌾🍃✨🍀🌾🍃
📚1. عیون اخبار الرضا(ع)،ج2،ص257
📚2. عیون اخبارالرضا(ع) 2:136
📚3. الکافی ج : 4 ص : 584
🔰با ما همراه باشید👇
لینک در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
در سروش👇
https://sapp.ir/yasinasr
🚨 #عبور_از_اصلاحات
✍ بقلم : #پرستو_مروجی
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
عبور از اصلاحات
این واژه؛ نشان دهنده ی وضعیت فعلی اصلاح طلبانِ انحرافی است.چرا گفتم انحرافی!؟ زیرا هر حزبی که بوجود می آید قطعا دچار یک شاخه جریان انحرافی میشوند و اصلاح طلبان بعد از فوت مرحوم هاشمی رفسنجانی ناتوان شدند از ایجاد فضاهای جریانی و بدلیل
۱) عدم تمرکز
۲) سوء مدیریت
۳) نداشتن برنامه منسجم
اذهان عمومی را بسمت رویدادهای کوچک اجتماعی مثل حضور زنان در ورزشگاه ها، دخترآبی...و امثالهم سوئیچ کردند و مطالبات محقق نشده معیشتی طبق قول های بی پایه و اساس جناب آقای روحانی را کاور کردند.
خیلی ساده توضیح بدم خدمتتون ( در حوزه سیاست اول شک پیش میاد ، دوم اختلاف و در نهایت دعوا)
پس چهار سال اول دولت آقای روحانی شک واختلاف بود
🔸دقت بفرماین
اختلاف نظر در برجام، FATF, سند ۲۰۳۰،حقوق های نجومی،شفافیت....
در دوره دوم ریاست جمهوری روحانی،شاهد دعواهای سیاسی آنها هستیم.
به این دلیل #اصلاحات هیچ برنامه ای برای معیشت مردم ندارد زیرا بشدت دچار دعواها و اختلافات درون سازمانی خودشان شدند.
بنظر بنده دولت آقای روحانی همچنان در لذت ماه عسل شش ساله رأی آوردن و پیروزی در انتخابات هستند و دو سال پایانی هم قصد ندارند فکری به حال سفره های مردم کنند.
#پرستو_مروجی
#کانال_رسمی_موسسه_پژوهشی_یاسین_عصر
🔰با ما همراه باشید👇
لینک در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
در سروش👇
https://sapp.ir/yasinasr
🔸 مقاله #عبور_از_اصلاحات
بقلم : #پرستو_مروجی
را در سایت رسمی #موسسه_پژوهشی_یاسین_عصر
مطالعه فرمایید.
🆔 لینک مقاله 👇👇👇
http://yasinasr.ir/%d8%b9%d8%a8%d9%88%d8%b1-%d8%a7%d8%b2-%d8%a7%d8%b5%d9%84%d8%a7%d8%ad%d8%a7%d8%aa-2/
لطفادیدگاه های خود را کامنت نمایید .
بدلیل سهولت کاربران محترم بخش ایمیل در سایت را حذف نمودیم...
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_دویست_و_شصت
مرخصیم که تموم شد برگشتم اداره. انقدر شکسته تر از چندماه قبلم شده بودم که دونفر از همکارام منو دیدن، تعجب کردن که چرا انقدر داغون شدم.
از گیت و اتاق کنترل رد شدم و رسیدم دفترم. اثر انگشت زدم وارد شدم. زنگ زدم به بهزاد گفتم برام گزارش کار بیاره. گزارش کار اون مدتی که نبودم و آورد، نشستم همه رو تا ظهر مطالعه کردم. شاید چیزی حدود 4 ساعت فقط گزارشات اون 17 روزی که نبودم و خوندم.
اذان ظهر که شد نمازم و داخل دفتر کارم خوندم و خواستم ادامه کارام و برسم که تلفن دفترم زنگ خورد. گوشی رو گرفتم جواب دادم:
+الو سلام.
_سلام عاکف جان.
+عه آقا شمایی... بفرمایید.
حاج کاظم بود پشت خط گفت:
_چه خبر؟
+هیچچی.. خبر خاصی نیست. دارم کارام و میرسم! درخدمتم.
_ بیا اینجا کارت دارم.
+چقدر وقت دارم؟
_اگر تا 15 دقیقه دیگه باشی اینجا عالیه. عجله نکن. به کارت برس.
+چشم. اطاعت امر میشه حاج آقا! پس این مابین تا برسم حضورتون یه کاری دارم که باید فوری انجامش بدم.. ان شاءالله بعدش میرسم خدمتتون!
_منتظرم باباجان. خداحافظ.
قطع کردم رفتم کاری که داشتم انجامش دادم.. بعدش رفتم دفتر حاج کاظم. مسئول دفترش هماهنگ کرد حاجی درو باز کرد وارد شدم. بعداز سلام علیک رفتم نشستم.. حاجی هم یه چای دارچینی که داخلش هِل هم ریخته بود آورد، بعد خودشم نشست روبرم...همینطور که مشغول خوردن چای بودم گفت:
_اوضاع زندگیت چطوره؟
گفتم:
+چی بگم والله! مادرم که کارش شده روز و شب گریه کردن. پدرخانومم که سایه من و با تیر میزنه، ازم بدجور شاکیه.
_حواست به مادرت باشه. زن رنج کشیده ای هست. نزار بیشتر از این اذیت بشه. شهادت پدرت، شهادت برادرش، مرگ مادر بزرگت، بخصوص دوری تو، اون و به اندازه کافی از درون متلاشی کرده. حالا هم که مرگ این دختر اون و از هم پاشیده. حواست بیشتر بهش باشه باباجان.
+چشم. حتما.
_میخوای چیکار کنی؟ تصمیم داری همین خونه بمونی؟ نمیخوای از اونجا کوچ کنی؟
+نه حاجی. این خونه برای من عطر فاطمه رو داره.
_هرجور راحتی..اما سعی کن، هم برای روحیه ی خودت، هم برای دل مادرت هم که شده بیشتر خونه مادرت بمونی تا یه کم فضا عادی بشه! یادته قبل از شروع این پرونده باهات صحبت کرده بودم که با اون خدا بیامرز هم صحبت کنی و که آماده بشید باید چندسالی رو باهم برید خارج از ایران، چون قراره ماموریت برون مرزی بری؟
+بله. اون خدا بیامرز هم مخالف بود. میگفت من نمیتونم بیام همرات!
حاجی فنجون چای رو گذاشت روی میز، نفسی کشید. .. گفت:
_به نظرم الآن بهترین وقت هست برای اینکه بری خارج از ایران.. البته نه همین فردا !! منظورم برای پنج شش ماه دیگه هست. تو الان اصلا در شرایط روحی مناسبی نیستی. هم خودت، هم مادرت که اصلا نمیتونه فراق تورو تحمل کنه! جز اینکه اونم با خودت ببری.
به صراحت گفتم:
+اصلا حرف بردن مادرم و نزن حاجی ! اون نمیتونه ایران و ترک کنه! اون یه هفته سر مزار حاج علی«پدر شهیدم» نره دق میکنه! بعدشم نوه هاش اینجان. دخترش و پسراش اینجان.. خارج از ایران چه کسی رو داره این بنده ی خدا !!
_حق با توئه! اما ببین عاکف جان، سه تا گزینه برای تو درنظر گرفته شده. تصمیم منم نیست. تصمیم تشکیلات هست! گزینه های تو شامل این موارد میشه: یک عراق، دو لبنان، سه سوریه!
+حاجی، تو دستت بازه.. با دستای بازت دستای من و نبند یا نزار دستام و ببندن. ازت دارم خواهش میکنم.
_نگران نباش.
+تورو خدا وضعیت من و درک کنید!
_خوب گوش کن چی میگم! اگر سیستم صلاح تورو در لبنان بدونه، به نظرم خیلی خوبه، چون خواهرت میترا در لبنان هست و مادرت میره پیش اون، تو هم روزانه میری محل کارت و هر چند روز برمیگردی محل اقامتت. حالا یا خونه خواهرت میری یا اون خونه ی امنی که برات در نظر میگیریم. کارت هم اونجا اینه آموزش های اطلاعاتی و امنیتی به نیروهای حزب الله میدی. از طرفی هم به پایگاه های امنیتی ما سرکشی میکنی!
+حاجی من اصلا در شرایطی نیستم که بخوای من و بفرستی اونور ! من سرخاک خانومم نرم دیوونه میشم.
_باشه قبول. اما این و گوشه ی ذهنت داشته باش. چون ممکنه بفرستمیت اونور. از طرفی هم این احتمال وجود داره اینجا بمونی اما به اون کشورها رفت و آمد داشته باشی! حالا بازم بعدا درمورد این موضوع بیشتر صحبت میکنیم.. الان فقط خواستم مجددا بهت یه گرا بدم.. ضمنا تا چند دقیقه دیگه باهم میریم دفتر حاج آقا.
+چرا اونجا؟مگه چیزی شده؟
_یه چیزایی شده که میخواد تو هم باشی تا یه سری حرفایی رو بزنه.
+جالبه.. مگه چی شده؟
_درمورد اختلافات تو و هادی! حالا میریم اونجا، خودت متوجه میشی! گزارشاتت آماده ست؟
+بله!
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_دویست_و_شصت_و_یک
حاج کاظم گفت:
_میریم دفتر رییس باهم بررسی میکنیم.
+درمورد هادی میشه بگید که...
حرفام و قطع کرد گفت:
_خلاصه مواظب خودت باش. چون هادی میتونه برات دردسر ساز بشه. بعضی از همکاران ما علیرغم اینکه با هادی در بخشی که تو هستی کار نمیکنن اما جزء تیم هادی هستن.
+عجب! پس حسابی کادرسازی کرده.
_اووووه... چجورم. برای همین هست که میگم حواست باشه.
حس خوبی نداشتم. احساس میکردم همون چیزی که فکرش و نمیکردم دیگه موعدش رسیده و داره اتفاق می افته! با ناراحتی پرسیدم:
+چقدر ممکنه به پرونده قبلی ربط داشته باشه؟
_تحملش و داری بگم؟
+آره!
_عطا رو این وارد ماجرا کرد.
+چیییی؟
_عطا رو این آورد پای کار پرونده قبلی و آمارش و به جک اندرسون داد تا بهش نزدیک بشه ! برای همین بود اون پرونده کلی طول کشید.
+مگه میشه؟
_بله میشه، وَ شده. این چندوقت تو نبودی ما به خیییلی از سرنخ ها رسیدیم. هادی از کسانی بود که نسترن و هدایت میکرد. خیییلی زیرک بود به نظرم، چون هیچ ردی از خودش طی این سال ها نگذاشت.
+پس شما هم رسیدید به همون گزینه ای که من بهش رسیدم.
حاجی تاملی کرد گفت:
_هادی یک معمای پیچیده بود که بعد از چندسال کشف شد. اونم در بخش ضدنفوذ «ضدجاسوسی» وَ ضدتروریسم تشکیلات اطلاعاتی ما. کسانی که در این واحد کار میکنن مثل خودت آدم های نخبه ای هستند. جزء نمونه ها هستند. هادی هم یکی از همون فوق نمونه هاست. اما خیلی نمیتونست، رو بازی کنه! برای همین دو_سه جا از خودش رد پا به جا گذاشت. خیال میکرد کسی نمیفهمه اما دزد هرچی هم دزد حریفه ای باشه، خلاصه یک روز گیر میوفته.
+چندسال کار کرد برای حریف؟
_سه سال.
+پناه بر خدا !! یعنی سه سال برای دشمن کار کرده؟
_متأسفانه بله. اما یه سوال! میتونی بگی از کجا روی هادی شک کردی؟
+نمونه هاش در این پرونده زیاده. برای رفتن به عراق علیرغم اینکه چندبار بهش گفتم اما عکس دختر #شهیدحاج_احمدالعبیدی رو بهم نشون نداد. من به سختی و از فکر خودم برای شناساسی اون زن استفاده کردم تا پیداش کنم! همچنین عدم پوشش من در عراق توسط نیروی سایه. هرچند نیروی سایه رو کسی نمیفهمه، اما در اون بیابون مشخص بود که فقط خودم هستم. اگر یاسر نبود معلوم نبود من الآن کجا بودم.
_دیگه؟
+وقتی رسیدم هتل نور العباس برام دست خط شما اومد با یه پلاستیکی که داخلش ریش مصنوعی و موی مصنوعی و یه سری وسیله بود که گفتید تغییر چهره بدم. خب این دستور میتونست توسط حاج هادی به من برسه. چون مسئول مستقیم من بود. همه ی این ها باعث شد شک کنم که در این پرونده حفره داریم و اون حفره حاج هادی هست.
_وَ دلیل آخر... بحث ورود تو به بخش ضدجاسوسی هست! میتونی ربطش و پیدا کنی؟
کمی فکر کردم.. اما راستش گفتنش هم سخت بود... چون فکر نمیکردم در این حد باشه... با تردید گفتم:
+شهادت معاونش؟
حاجی نگام کرد.. خندید گفت:
_شیرمادرت حلالت. فکر نمیکردم این و بگی.
خودم هنگ کردم، گفتم:
+یعنی شهادت اون معاونی که قبل از من در این واحد بوده، کار هادی بوده؟
_دقیقا ! گرای اون شهید و خودِ هادی به افسران اطلاعاتی متخاصم داد.
حاجی کمی با محاسنش وَر رفت، چشماش و مالید، گفت:
_عاکف حواست باشه. هادی آدم قدرتمندی هست. کادری که برای خودش طی این سال ها در بدنه سیستم چیده و طراحی کرده، یکی یکی دارن توسط من و حاج آقای «.....» حذف و پاکسازی میشن. اما خب شناسایی این شبکه واقعا سخته و زمان میبره. همشون نفوذی نیستند، اما عقایدشون جوری شده که سر سازگاری با نظام ندارند و تفکراتشون خطرناک هست وَ اگر در دراز مدت این افراد رو از تشکیلات حذف نکنیم، به شدت برای سیستم و کل نظام دردسر میشن.
+همه ی گزینه هاش در تهران هستند؟ یعنی منظورم همین ستادمرکزی و اصلی خودمون!! اینجا حضور دارند؟
چندتا استان ها رو رصد کردیم. این پرونده کاملا فوق سری هست. تو پنجمین نفری هستی که از این راز بزرگ مطلعی. رییس، من، دونفر دیگه که اصلا قرار نیست شناسایی بشن، وَ آخری هم تو. بعید میدونم نفر ششمی وجود داشته باشه.
+باید چیکار کرد؟
_ببین عاکف جان، پسرم، همیشه حواست باشه، اگر یه روزی شرایط جوری شد و منو حاج آقای «...» در این سیستم نبودیم، این شبکه هارو پاکسازی کنید و نزارید درون تشکیلات نفوذ کنند. این افراد دقیقا مثل همون دوستان دیروز ما هستند که از موسسین سیستم اطلاعاتی کشور بودند اما امروز تبدیل به اپوزیسیون شدند و علیه نظام شاخ و شونه میکشن! این شبکه ای که هادی لیدرشون هست، دقیقا عاقبت دوستان دیروز ما رو دارند که الآن میبینی در کشور چه خبره! اقتصاد دستشونه، سیاست دستشونه، فرهنگ، و... همه چیز دستشون هست و دارند به حیثیت و اعتبار نظام آسیب های زیادی میزنند.