eitaa logo
#یاس نبی۷
49 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
179 فایل
بیان وبررسی مسائل سیاسی روز و مهارتها و قصه های شب مارادر این کانال همراهی کنید 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ارتباط بامدیرکانال 👇 @M_chavoshi
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ساقی کوثر
5.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام سروران وبزرگواران این کلیپ توسط اینستا حذف شد لطفانشر بدید تو همه گروهها
بسم الله الرحمن الرحیم ✅آیا رابطه ای بین اغتشاشات و آشوب های اخیر با مسائل اقتصادی وجود دارد؟ ✅✅✅نکته مهم و قابل توجه ،گفتمان های رهبری معظم انقلاب و ریل گذاری اقتصاد مقاومتی و نامگذاری سنوات گذشته با عناوین اقتصادی و تولیدی موید اهمیت مضاعف اقتصاد و معیشت مردم بوده و هست و دشمن در مقابله با این اقدام راهبردی آقا با تمام توان در حال اقدام و برنامه ریزی و اجرا بوده و هست ولی همیشه به در بسته برخورد کرده است 👈هدف عمده و اساسی آشوب های اخیر ،ضربات مهلک به اقتصاد و معیشت مردم و با برنامه ریزی قبلی انجام شد. 👈در بحث صنعت توریسم و کاهش توریست ها حدود ۴۰ درصد و خسارت در گردشگری 👈آسیب به اقتصاد بازار و بازاریان و اصناف و کاسبان ،زیرا بسته بودن بازار در اوج آن بدلائل امنیتی و...مانع کسب و درآمد زایی اصناف مختلف می شد 👈بهم ریختگی و آسیب زایی در بازار دلار و خروج ریال از بانک ها و تبدیل شدن به دلار و پیامدهای آن در اقتصاد و بازار و معیشت و... 👈 اغتشاشات و تاثیر پذیری مستقیم آن بر سرمایه گذاران خارجی بدلیل ترس و هراس ناشی از بی اعتمادی و گسترش دامنه دار آشوب ها در کشور 👈تاثیر آشوب ها بر بازار سرمایه در ابعاد داخلی و خارجی و گسترش بی اعتمادی در جامعه 👈پس تلاش دشمن در ایران هراسی و انقلاب هراسی و سپاه هراسی و شیعه هراسی و...میتواند بر همه عرصه ها اثر گذار بوده و در. روند ریل گذاری اقتصادی دولت اختلال ایجاد کرده و بر دامنه آشوب ها افزوده شود 👈دولت مردمی دکتر رئیسی موظف است بر اساس وعده های انتخاباتی و وعده داده شده خود در سفر های استانی و...در بهبود وضعیت معیشتی و اقتصادی و...مردم با اقدامات کوتاه مدت و میان مدت و بلند مدت زمینه های رضایتمندی مردم را خاصه اقتصادی و معیشتی و...فراهم کنند و یاس در دل معاندان و مخالفان داخلی و خارجی را مضاعف نموده و امید را دل مردم و محور مقاومت و دوستداران انقلاب چند برابر نمایند انشاءالله بعون الله سلامتی آقا آمام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف و امام خامنه ای مدظله العالی صلوات ختم کنید و آیه الکرسی را قرائت کنیم سهراب خلیلی ۱۸ آبان ۱۴۰۱
؛﷽ 🟣 ساخت ۱۰۰ هزار واحد مسکونی در ۱۳ شهر جدید کلید خورد 🔸اجرای طرح نهضت ملی مسکن در شهر‌های جدید به ۲۰۰ هزار واحد مسکونی رسید.
؛﷽ 🟣 ایران ناتو را مقصر اصلی جنگ اوکراین می‌داند سید محمد مرندی: ایران می‌خواهد جنگ اوکراین به پایان برسد و می‌داند که مقصر اصلی این جنگ، ناتو است و ناتو به طرف شرق گسترش یافته است.
؛﷽ 🟣 توافق روسیه و اوکراین بر سر صادرات غلات احیا شد 🔹وزارت دفاع روسیه: پس از دریافت ضمانت‌های امنیتی از اوکراین، مشارکت مسکو در توافق صادرات غلات ادامه پیدا کرده است. 🔹کی‌یف ضمانت داده از گذرگاه تردد کشتی‌های غلات و همچنین بنادر اوکراین برای عملیات‌های نظامی علیه روسیه استفاده نکند.
5.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام سروران وبزرگواران این کلیپ توسط اینستا حذف شد لطفانشر بدید تو همه گروهها
؛﷽ 🟣 ایران در جمع سازندگان توربین‌های بادی عمود محور شرکت‌های دانش‌بنیان ایرانی موفق شده‌اند با ساخت توربین‌های بادی عمود محور، گام بزرگی در زمینه خودکفایی در حوزه تجهیزات انرژی‌های تجدید پذیر بردارند.
1_1778617625.MP3
37.01M
توجه توجه توجه توجه بسیار مهم سلام ، از تمامی اعضای محترم کانال تقاضامندیم صوت فوق را بادقت تا پایان استماع نمایند تاانشاالله نسبت به عمق فتنه اخیر اگاهی بیشتری پیدا کنند👆وبه دیگران ارسال کنید. @Samen53
قصه شب 🌃
سلام: ✍️ 💠 تمام تن و بدنم در هم شکست، وحشتزده چرخیدم و از آنچه دیدم سقف اتاق بر سرم کوبیده شد. عدنان کنار دیوار روی زمین نشسته بود، یک دستش از شانه غرق خون و با دست دیگرش اسلحه را سمتم نشانه رفته بود. صورت سبزه و لاغرش در تاریکی اتاق از شدت عرق برق می‌زد و با چشمانی به رویم می‌خندید. دیگر نه کابوسی بود که امید بیداری بکشم و نه حیدری که نجاتم دهد، خارج از شهر در این دشت با عدنان در یک خانه گرفتار شده و صدایم به کسی نمی‌رسید. 💠 پاهایم سُست شده بود و فقط می‌خواستم فرار کنم که با همان سُستی به سمت در دویدم و رگبار جیغم را در گلو خفه کرد. مسیرم را تا مقابل در به گلوله بست تا جرأت نکنم قدمی دیگر بردارم و من از وحشت فقط جیغ می‌زدم. دوباره گلنگدن را کشید، اسلحه را به سمتم گرفت و با صدایی خفه کرد :«یه بار دیگه جیغ بزنی می‌کُشمت!» 💠 از نگاه نحسش نجاست می‌چکید و می‌دیدم برای تصاحبم لَه‌لَه می‌زند که نفسم بند آمد. قدم‌هایم را روی زمین عقب می‌کشیدم تا فرار کنم و در این راه فراری نبود که پشتم به دیوار خورد و قلبم از تپش افتاد. از درماندگی‌ام لذت می‌برد و رمقی برای حرکت نداشت که تکیه به دیوار به خندید و طعنه زد :«خیلی برا نجات پسرعموت عجله داشتی! فکر نمی‌کردم انقدر زود برسی!» 💠 با همان دست زخمی‌اش به زحمت موبایل حیدر را از جیبش درآورد و سادگی‌ام را به رخم کشید :«با پسرعموت کاری کردم که خودت بیای پیشم!» پشتم به دیوار مانده و دیگر نفسی برایم نمانده بود که لیز خوردم و روی زمین زانو زدم. می‌دید تمام تنم از می‌لرزد و حتی صدای به هم خوردن دندان‌هایم را می‌شنید که با صدای بلند خندید و اشکم را به ریشخند گرفت :«پس پسرعموت کجاست بیاد نجاتت بده؟» 💠 به هوای حضور حیدر اینهمه وحشت را تحمل کرده بودم و حالا در دهان این بودم که نگاهم از پا در آمد و او با خنده‌ای چندش‌آور خبر داد :«زیادی اومدی جلو! دیگه تا خط راهی نیس!» همانطور که روی زمین بود، بدن کثیفش را کمی جلوتر کشید و می‌دیدم می‌خواهد به سمتم بیاید که رعشه گرفتم، حتی گردن و گلویم طوری می‌لرزید که نفسم به زحمت بالا می‌آمد و دیگر بین من و فاصله‌ای نبود. 💠 دسته اسلحه را روی زمین عصا می‌کرد تا بتواند خودش را جلو بکشد و دوباره به سمتم نشانه می‌رفت تا تکان نخورم. همانطور که جلو می‌آمد، با نگاه بدن لرزانم را تماشا می‌کرد و چشمش به ساکم افتاد که سر به سر حال خرابم گذاشت :«واسه پسرعموت چی اوردی؟» و با همان جانی که به تنش نمانده بود، به چنگ آوردن این غنیمت قیمتی مستش کرده بود که دوباره خندید و مسخره کرد :«مگه تو چیزی هم پیدا میشه؟» 💠 صورت تیره‌اش از شدت خونریزی زرد شده بود، سفیدی چشمان زشتش به سرخی می‌زد و نگاه هیزش در صورتم فرو می‌رفت. دیگر به یک قدمی‌ام رسیده بود، بوی تعفن لباسش حالم را به هم زد و نمی‌دانستم چرا مرگم نمی‌رسد که مستقیم نگاهم کرد و حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«پسرعموت رو خودم بریدم!» احساس کردم بریده شد که نفس‌هایم به خس‌خس افتاد و دیگر نه نفس که جانم از گلو بالا آمد. اسلحه را رو به صورتم گرفت و خواست دست زخمی‌اش را به سمتم بلند کند که از درد سرشانه صورتش در هم رفت و عربده کشید. 💠 چشمان ریزش را روی هم فشار می‌داد و کابوس سر بریده حیدر دوباره در برابر چشمانم جان گرفته بود که دستم را داخل ساک بردم. من با حیدر عهد بسته بودم باشم، ولی دیگر حیدری در میان نبود و باید اسیر هوس این بعثی می‌شدم که نارنجک را با دستم لمس کردم. عباس برای چنین روزی این را به من سپرد و ضامنش را نشانم داده بود که صدای انفجاری تنم را تکان داد. عدنان وحشتزده روی کمرش چرخید تا ببیند چه خبر شده و من از فرصت پیش آمده نارنجک را از ساک بیرون کشیدم. 💠 انگار باران و گلوله بر سر منطقه می‌بارید که زمین زیر پایمان می‌جوشید و در و دیوار خانه به شدت می‌لرزید. عدنان مسیرِ آمده را دوباره روی زمین خزید تا خودش را به در برساند و ببیند چه خبر شده و باز در هر قدم به سمتم می‌چرخید و با اسلحه تهدیدم می‌کرد تکان نخورم. چشمان پریشان عباس یادم آمد، لحن نگران حیدر و دلشوره‌های عمو، برای من می‌تپید و حالا همه شده بودند که انگشتم به سمت ضامن نارنجک رفت و زیر لب اشهدم را خواندم... ✍️نویسنده: ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•