eitaa logo
#یاس نبی۷
49 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
179 فایل
بیان وبررسی مسائل سیاسی روز و مهارتها و قصه های شب مارادر این کانال همراهی کنید 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ارتباط بامدیرکانال 👇 @M_chavoshi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
19.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸حمله صریح برنامه شبکه سه به اروپا! 🔹مردم ایران خوب شما را می‌شناسند، پس دم از طرفداری از حقوق زنان نزنید.
قصه ی شب
سلام: ✨ ✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت چـهــل و هــفــتـــم (تـــو یـہ احـمـقــے) همون طور که سعی می کردم خودم رو کنترل کنم و زیر چشمی به آرتا نگاه می کردم ... با شنیدن کلمه احمق، جا خوردم ... - آقای هیتروش گفت من یه احمقم؟ ... - نه ... اون نجیب تر از این بود بگه ... من دارم میگم تو یه احمقی ... فقط یه احمق به چنین جوان با شخصیتی جواب منفی میده ... و بعد رو کرد به آرتا و گفت ... - مگه نه پسرم؟ ... تا اومدم چیزی بگم ... آرتا با خوشحالی گفت ... - من خیلی لروی رو دوست دارم ... اون خیلی دوست خوبیه... روز پدر هم به جای پدربزرگ اومد مدرسه ... دیگه نمی فهمیدم باید از چی تعجب کنم ... اونقدر جملات عجیب پشت سر هم می شنیدم که ... - آرتا!! ... آقای هیتروش، روز پدر اومد ... ولی قرار بود که ... - من پدربزرگشم ... نه پدرش ... اون روز روزیه که بچه ها پدر و شغل اونها رو معرفی می کنن ... روز پیرمردهای بازنشسته که نبود ... دیگه هیچ حرفی برای گفتن نداشتم ... مادرم می خندید ... پدرم غذاش رو می خورد ... و آرتا با هیجان از اون روز و کارهایی که لروی براش کرده بود تعریف می کرد ... اینکه چطور با حرف زدن های جالبش، کاری کرده بود که بچه های کلاس برای اون و آرتا دست بزنن ... و من، فقط نگاه می کردم ... حرف زدن های آرتا که تموم شد ... پدرم همون طور که سرش پایین بود گفت ... - خوب، جوابت چیه؟ .. ادامه دارد... 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈
سلام: ✨ ✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت چـهــل و هــشـــتــم (نـــام‌هــاے مـبــارک)‌ من بیشتر از هر چیز نگران آرتا بودم ... ولی لروی چنان محبت اون رو به دست آورده بود و باهاش برخورد کرده بود که در مدت این دو سال ... آرتا کاملا اون رو به عنوان یه دوست و یه پدر پذیرفته بود ... هر چند، احساس خودم هم نسبت به لروی همین طور بود ... مهریه من، یه سفر کربلا شد ... و ما به همراه خانواده هامون برای عقد به آلمان رفتیم ... مرکز اسلامی امام علی "علیه السلام" ... مراسم کوچک و ساده ای بود ... عکاس مون دختر نوجوان مسلمانی بود که با ذوق برای ما لوکیشین های عکاسی درست می کرد ... هر چند باز هم اخم های پدرم، حتی در برابر دوربین و توی تمام عکس های یادگاری هم باز نشد .. ما پای عقدنامه رو با اسم های اسلامی مون امضا کردیم ... هر چند به حرمت نام هایی که خانواده روی ما گذاشته بود... اونها رو عوض نکردیم ... اما زندگی مشترک ما، با نام علی و فاطیما امضا شد ... با نام اونها و توسل به نام های مبارک اونها ... 💥پــایــان 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾•
سلام دوستان عزیز از فردا شب ان شاالله قصه ی شب جدید داریم دوستاتون دعوت کنید به گروه @yasnabi7
سلام: 💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 قسمت_اول یاشار _یووسف یووسف بدو دیر شدااا، کجااایی خبرت، بدووو😠🗣 _اومدم بابا نترس میرسیم یاشار منتظر بود که یوسف بیاید و باهم به خرید بروند.دوباره امشب مهمانی داشتند.طبق معمول. اما این بار به خواست مادرش. بنظر مادرش فخری خانم، خیلی این مهمانی باید فرق داشته باشد. پدر و مادرش همیشه عاشق مهمانی رفتن و مهمانی دادن هستند... کوروش زاهدی، و فخری خانم عمری است که با این مهمانیها خو گرفته اند.اما این مهمانی ها، برایش بود و.!!😣 یاشار _ من رفتم تو ماشین زود باش خیر سرت قراره صبح زود اونجا باشیم🗣 یوسف کتش را از روی چوب لباسی کنار اتاقش برمیدارد و سریع از اتاقش بیرون می رود. همزمان فخری خانم مادرش میگوید: _مادر زودباش دیگه چکار میکنی _رفتم بابا..!! رفتم!! کچلم کردین😁 هنوز پایش به درب ورودی حیاط نرسیده بود که گوشی یاشار زنگ خود... حتم داشت پدرش بود.. کوروش خان_کجایین پس شما😠 یاشار _از این گل پسرت بپرس نمیاد ک... کوروش خان _لیست دادم ب حاج اصغر میوه هم سفارش دادم... زودباشین، دیرشد! یاشار _داریم میایم... یوسف تندتند کفشهایش را میپوشید.. و از پله پایین می آمد.یاشار گوشی را قطع کرد ریموت درب پارکینگ را زد... یوسف از صحبت کردن یاشار باتلفن، از فرصت استفاده کرد و سریع پشت فرمون نشست. _چی میگفت؟ یاشار که بخاطر دیرکردن یوسف هنوز از دستش عصبانی بود چشم غره ای به او رفت 😠یوسف خنده اش را خورد و گفت: _بابا رو میگم! یاشار _جنابعالی تشریف میبرین خرید ها رو از حاج اصغر میگیری، بعد هم میوه ها رو.... منم باید برم بانک بابا امروز چک داره پول تو حساب کمه همیشه همینطور بود،... یاشار، زور میگفت.٣٢سال داشت و دیپلمه.ویوسف ٢٨ سال داشت و کارشناسی مهندسی ساخت و تولید.فقط بخاطر که به برادر بزرگترش داشت کوتاه می آمد..! پدرشان از ارتش،خودش را بازخرید کرده بود،.. تولیدی مبل راه انداخته بود.شاید گاهی، زور میگفت اما خوش قلب بود.یاشار، فقط را از پدر به ارث برده بود. برعکس یوسف که و را! یاشار _همینجا پیاده میشم نزدیکه به بانک، زودتر برو..دیر نکنی، مثل اون بار...😠 به محض پیاده شدن،.. یوسف پاهایش را به پدال گاز فشار داد وبه سرعت ماشین را از جاکند.عادت داشت هنگامی که عصبانی میشد،باید روی چیزی عصبانیتش را خالی میکرد، وحالا این دنده و گاز ماشین‌ بهترین چیز بود. به بازار رسید... ماشین را پارک کرد، کمی آرامتر شده بود، حرصش میگرفت، از اینهمه زورگویی های برادر.چاره ای نداشت،قانون اول پدر بود،احترام ب برادر بزرگتر!! اما خب، خودش از احترامی برخوردار نمیشد!😔 سرش را به زیر افکند... دستش را در جیبش کرد. و آرام آرام راه میرفت.در مسیرش سنگی را پیدا میکرد، و با ضربه زدن به آن، به راهش ادامه میداد، اینطور آرامتر میشد و تشویش درونش کم و کمتر.😔 ✨✨💚💚💚✨✨ ادامه دارد... ✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار 💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞قسمـــٺ اینطور آرامتر میشد.. و تشویش درونش کم و کمتر.وارد مغازه حاج اصغر شد.همان مغازه ای که ازبچگی مادرش از آنجا خرید میکرد. _سلام حاجی😊 _به به ببین کی اومده!! خوش اومدی،چه خبر؟!مگه اینکه برا خرید یه سر بزنی! _ این چه حرفیه ما که زیاد میایم همینطور که حاج اصغر کیسه برنج و روغن و دیگر وسایل را روی میز روبرویش میگذاشت، گفت: _خوب کاری میکنی.! منِ پیرمرد دلم ب شما جوونا خوشه. یاشارخوبه؟ کوروش خان و مادر خوبن؟ یوسف کارت عابربانکش 💳را ازجیب درآورد.کارت راکشید. _ممنون سلام میرسونن، حاجی دستت درد نکنه.! این، از همون برنج قبلی هست دیگه، اره؟ _اره باباجان همونه. کارتش را در جیبش گذاشت... کیسه برنج رو در یک دستش، و پلاستیک های محتوی روغن و بقیه خریدها را در دست دیگرش گرفت. _ممنون حاجی..امری ندارین!؟ _بسلامت، برو دست خدا😊 با کیسه های خرید از مغازه بیرون آمد.. هنوزکیسه ها را درصندوق عقب ماشینش نگذاشته بود، که گوشی اش زنگ خورد. فخری خانم مادرش بود. _جانم مامان کاری داری؟دارم میام. +ببین مادر.. تو مسیرت، برو خونه خاله شهین، اونا رو هم بیار آماده هستن. منتظرن. _ای بابا!! اخه مادر من یه هماهنگی، چیزی!! من نمیرم.!خودشون بیان..!!!😐 +یوسف مادر..! خونه شون تو مسیرت هست،حتما بریااا منتظرتن.،. قربون گل پسرم. _حالا مطمئنی آماده ان.!!حوصله ندارم سه ساعت وایسم منتظر!!! میوه پس چی!؟ _نه مادر مطمئن باش.خاله ات زنگ زد گف آماده هستن،به حمید گفتم بگیره بیاره _اکی. یاعلی کفری بود از دست خودش... منتظر فرصت بود.فرصتی که باید به همه بقبولاند.. که مخالف است برای مهمانی گرفتن،..مخالف است برای این همه تجملات..برای این همه کارهایی که نمیباید انجام شود...! اما بهرحال فخری خانم بود و همین یک خواهر.خانواده خاله شهین؛ شوهرش اکبرآقا، سهیلا، سمیرا و حمید. خاله شهین همیشه آرزوی دامادی یوسف و یاشار را برای دخترانش در سر داشت. و همیشه در مهمانی ها، کاری میکرد که دخترانش، بیشتر با آن دو در ارتباط باشند.! اما یوسف را بیشتر!! چرا که جذبه و استیل مردانه اش، و البته زیبایی خدادادی او، دل هردختری را جذب او میکرد. اما رفتار توام با یوسف، همیشه کار را برای آنها سخت و دشوار میکرد، و هیچگاه به مقصودشان نمیرسیدند. فخری خانم هم، همیشه کمک میکرد به خواهرش، او هم دختران خواهرش را عروس آینده اش میدید.پشت سر هم، میهمانی میگرفت تا رو در رو شوند. دختران با پسرکش. شاید موفق میشدند. شاید دل میبردند...! سوار ماشین شد و راه افتاد... ✨✨💚💚💚✨✨ ادامه دارد... ✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار 💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾•
💎طرح ۳۱۳روضه خانگی فاطمی💎 🎁 روضه خوان جهادی 🎁هدیه پرچم 🎁غذای با تخفیف 💫💫💫شب وظهر وشام 💫💫💫 🔴 شهادت حضرت زهرا(س) 🔴 📆زمان ثبت نام ۹/۲۲ تا ۱۰/۳ ⏰ساعت ۸تا۱۱ و۱۵تا ۱۷ 🕌مکان ثبت نام نجف آباد حوزه علمیه منتظری شمالی اتاق تبلیغ جهت کسب اطلاعات بیشتر با شماره تلفن های زیر تماس بگیرید 09138742701📞 09135944460📞 ♻️ جهت مشارکت های مردمی برای برپایی روضه های خانگی ۵۰۴۱۷۲۱۰۵۴۱۷۴۸۲۷ مهدی غلامی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
بسم الله الرحمن الرحیم ✅یادداشتی بر ویژگی های «نسل مفید » در آموزش و پرورش از منظر امام خامنه ای مدظله العالی 👈دارای اعتماد به نفس ، باور به توانمندی های کشور و نظام و خودش ( صرف فعل ما میتوانیم در همه عرصه ها خاصه نیازهای و ضرورت های زمانه) 👈دارای ابتکار ، نظام آموزشی کشور باید بتواند نیروی مبتکر و خلاق و نوآور در همه زمینه ها تربیت کند که در گردنه های سخت کشور و نظام و انقلاب را یاری کند و دشمن را مایوس کند 👈پیشرو و فعال ، این ویژگی فراگیران مدارس برنامه در همه امور و کارها باشد با روحیه جهادی و انقلابی و نهراسیدن از گردنه ها ی خطرناک و برنامه محور همراه با محقق سازی آنها و عملیاتی کردن برنامه ها نه شعاری 👈عاشق کشور و نظام و مردم‌،دانش آموز در نظام آموزشی کشور باید عاشق ایران و نظام جمهوری اسلامی و مردم بی همتای کشور باشد در عمل نه شعار. واین یعنی پاسخ منفی به سیگنال های دشمن برای ترک وطن و ایستادن پای کشور و ساختن آن و رفع موانع و چالش ها و ارائه راه حل برای غلبه بر معضلات .. 👈راستگو،صادق و راستگو بودن برای خدمت به کشور شهیدان به خون خفته و همه مساعی خود را با صدق نیت خرج اقتدار و پیشرفت کشور خود نماید 👈 شجاع ، متهور و بی باک و نترس دل را به یم‌ مشکلات و معضلات زده وقت خود را صرف برداشتن گام های مهم برای رفع موانع و چالش ها کردن مثل شهدای دفاع مقدس شهید محمدحسین فهمیده و... 👈باحیا بودن ،حیا و شرم داشتن در مقابل خدا و خلق و پدر و مادر و ارزش ها و هنجارهای اجتماعی جامعه ،زیرا بی حیایی مقدمه خروج از ارزشها و آموزه‌های دینی و مذهبی و فرهنگی و...میشود 👈با وفا ،وفادار به دین و مذهب و مبانی و اصول و ارزش های نظام در عرصه های ملی و دینی ،و دفاع جانانه از این اصول در قبال هجمه های فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و...معاندان 👈دفاع کننده از مصالح کشور ،به مقتضیات سنی و تحصیلی و شغلی در هر موقعیتی خود ملزم به مصالح و منافع ملی و میهنی و مذهبی و دینی باشد و در برابر هجمه های فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و....دشمن و جنگ نرم بتواند از همه مرزها و آرمان های انقلاب اسلامی پاسداری و محافظت کند 👈محکم‌ و قوی و عازم و جازم،در آموزش و یافته های علمی و بار گرفتن در هر رشته و گرایش علمی و تحصیلی مستحکم و مقتدر و با عزم و جزم قوی با بهره‌گیری از آموزه‌های دینی و میهنی از ابتدا تا انتهای یادگیری و بکارگیری در عرصه های مورد نیاز کشور به شیوه رسول الله ص «.. فاستقم کما امرت...»به استواری کوه دماوند عمل کند 👈 اهل فکر و بکار بستن اندیشه ،اندیشه و فکر مداوم در نقاط ضعف کشور در همه عرصه های مختلف اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و نظامی و پزشکی و....داشته باشد تا بتواند با ازائه ایده ها و ابتکارات و اختراعات نیازهای کشور را تامین و امید را در دل امیدواران نظام ریشه دار و یاس را در اردوگاه مخالفان پراکنده کند .. 👈مسئولیت پذیر ،بر اساس« قاعده کلکم راع و کلکم مسئولا عن رعیته» آموزه های اسلامی در هر مسئولیتی ،پاسخگو و پیگیر و مقتدرانه با عزم جزم مسیر پر پیج و خم را با سر سختی و مقاومت و جهادی و انقلابی و...طی کند و خم به ابرو نیاورد ،نمونه های آن در دفاع مقدس به وفور یافت میشود.. 👈با ایمان ،پیوند ناگسستنی با رب العالمین و مصداق های آن برای عامه مردم قابل دریافت و درک باشد و در عمل ایمان به خدا و آموزه های دینی و مذهبی را پیاده کند و در هر فعالیت محوله با اعتقاد و ایمان بخدا کار را انجام و جز به رضای خدا به چیزی نیندیشد ✅ نتیجه گیری آینده کشور و نظام و انقلاب به نسل جوان و نوجوان شاغل به تحصیل در مدارس و دانشگاه‌ها و مراکز مختلف آموزشی بستگی تام ‌دارد و لذا دقت در تعلیم و تربیت و محتوای آموزش ها متناسب با آموزه های دینی و مذهبی و فرهنگ ملی و میهنی و به روز رسانی کتب درسی و تناسب با مقتضیات زمان و ضرورت های زمانه کشور در زمینه های مختلف اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و....امری الزامی و ضروری است و هر چه دراین مورد انجام شود به بیان امام خامنه ای عزیز «سرمایه گذاری است نه هزینه »,پس باید این نسل و نیازها و حساسیت ها زمانه آنها را درک نموده و با رصد برنامه ها و راهبردهای دشمن برای هویت زدایی از این اقشار آینده ساز ،انها را واکسینه کنیم .. سهراب خلیلی ۲۰ آذر ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 پاسخ زیبای شهید مرتضی مطهری به ماجرای اعدام نکنید را ببینید... میگویند جانی را اصلاح کن اعدام نکن.... 👈 عضوشوید @hosein_darabi