#هوالعشق❥
#دمشق_شهر_عشق
#قسمت_هفدهم
❥••●❥●••❥
💠 دیگر نمیخواستم دنبال سعد
آواره شوم که روی شانه سالمم تقلاّ میکردم بلکه بتوانم بنشینم و مقابل چشم همه با گریه به پای سعد افتادم :«فقط بذار امشب اینجا بمونیم، من میترسم بیام بیرون!»
طوری معصومانه تمنا میکردم که قدم رفته به سمت در را پس کشید و با دست و پایی که گم کرده بود، خودش را بالای سرم رساند. کنارم نشست و اشک چشمم قفل قلدریاش را شکسته بود که دست زیر سر و گردنم گرفت و کمکم کرد تا دوباره در بستر بخوابم و عاشقانه نجوا کرد :«هرچی تو بخوای!»
💠 انگار میخواست در برابر قلب مرد غریبهای که نگرانم بود، تصاحب عشقم را به رخش بکشد که صدایش را بلندتر کرد تا همه بشنوند :«هیچکس به اندازه من نگرانت نیست! خودم مراقبتم عزیزم!»
میفهمیدم دلواپسیهای اهل این خانه بهخصوص مصطفی عصبیاش کرده و من هم میخواستم ثابت کنم تنها عشق من سعد است که رو به همه از همسرم حمایت کردم :«ما فقط اومده بودیم سفر تا سعد سوریه رو به من نشون بده، نمیدونستیم اینجا چه خبره!»
💠 صدایم از شدت گریه شکسته شنیده میشد، مصطفی فهمیده بود به بهای عشقم خودزنی میکنم که نگاهش را به زمین کوبید و من با همین صدای شکسته میخواستم جانمان را نجات دهم که مظلومانه قسم خوردم :«بخدا فردا برمیگردیم ایران!»
اشکهایم جگر سعد را آتش زده و حرفهایم بهانه دستش داده بود تا از مخصمه مصطفی فرار کند که با سرانگشتش اشکم را پاک کرد و رو به من به همه طعنه زد :«فقط بخاطر تو میمونم عزیزم!»
💠 سمیه از درماندگیام به گریه افتاده و شوهرش خیالش راحت شده بود میهمانش خانه را ترک نمیکند که دوباره به پشتی تکیه زد، ولی مصطفی رگ دیوانگی را در نگاه سعد دیده بود که بیهیچ حرفی در خانه را از داخل قفل کرد، به سمت سعد چرخید و با خشمی که می خواست زیر پردهای از صبر پنهان کند، حکم کرد :«امشب رو اینجا بمونید، فردا خودم میبرمتون دمشق که با پرواز برگردید تهران، چون مرز اردن دیگه امن نیست.»
حرارت لحنش به حدی بود که صورت سعد از عصبانیت گُر گرفت و نمیخواست بازی بُرده را دوباره ببازد که با سکوت سنگینش تسلیم شد. با نگاهم التماسش میکردم دیگر حرفی نزند و انگار این اشکها دل سنگش را نرم کرده و دیگر قید این قائله را زده بود که با چشمانش به رویم خندید و خیالم را راحت کرد :«دیگه همه چی تموم شد نازنین! از هیچی نترس! برمیگردیم تهران سر خونه زندگیمون!»
#ادامه_دارد...
❥••●❥●••❥
به قلـ✍️ـم
#فاطمه_ولی_نژاد
💞با ما همراه باشید...💞
#هوالعشق❥
#دمشق_شهر_عشق
#قسمت_هجدهم
❥••●❥●••❥
💠 باورم نمیشد از زبان تند و تیزش چه میشنوم که میان گریه کودکانه خندیدم و او میخواست اینهمه دلهره را جبران کند که با مهربانی صورتم را نوازش کرد و مثل گذشته نازم را کشید :«خیلی اذیتت کردم عزیزدلم! اما دیگه نمیذارم از هیچی بترسی، برمیگردیم تهران!»
از اینکه در برابر چشم همه برایم خاصه خرجی میکرد خجالت میکشیدم و او انگار دوباره عشقش را پیدا کرده بود که از چشمان خیسم دل نمیکَند و عاشقانه نگاهم میکرد. دیگر ماجرا ختم به خیر شده و نفس میزبانان هم بالا آمده بود که برایمان شام آوردند و ما را در اتاق تنها گذاشتند تا استراحت کنیم.
💠 از حجم مسکّنهایی که در سِرُم ریخته بودند، چشمانم به سمت خواب خمیازه میکشید و هنوز خوابم نبرده بود که با کابوس خنجر، پلکم پاره میشد و شانهام از شدت درد غش میرفت.
سعد هم ظاهراً از ترس اهل خانه خوابش نمی برد، کنارم به دیوار تکیه زده و من دیگر میترسیدم چشمانم را ببندم که دوباره به گریه افتادم :«سعد من میترسم! تا چشمامو میبندم فکر میکنم یکی میخواد سرم رو ببره!»
💠 همانطور که سرش به دیوار بود، به سمتم صورت چرخاند و همچنان در خیال خودش بود که تنها نگاهم کرد و من دوباره ناله زدم :«چرا امشب تموم نمیشه؟» تازه شنید چه میگویم که به سمتم خم شد، دستم را بین انگشتانش گرفت و با نرمی لحنش برایم لالایی خواند :«آروم بخواب عزیزم، من اینجا مراقبتم!»
چشمانم در آغوش نگاه گرمش جا خوش کرد، دوباره پلکم خمار خواب شد و همچنان آهنگ صدایش را میشنیدم :«من تا صبح بالا سرت میشینم، تو بخواب نازنینم!» و از همین ترنم لطیفش خوابم برد تا هنگام سحر که صدایم زد.
💠 هوا هنوز تاریک و روشن بود، مصطفی ماشین را در حیاط روشن کرده، سعد آماده رفتن شده و تنها منتظر من بود. از خیال اینکه این مسیر به خانهمان در تهران ختم میشود، درد و ترس فراموشم شده و برای فرار از جهنم درعا حتی تحمل ثانیهها برایم سخت شده بود.
سمیه محکم در آغوشم کشید و زیر گوشم آیتالکرسی خواند، شوهرش ما را از زیر قرآن رد کرد و نگاه مصطفی هنوز روی صورت سعد سنگینی میکرد که ترجیح داد صندلی عقب ماشین پیش من بنشیند...
#ادامه_دارد...
❥••●❥●••❥
به قلـ✍️ـم
#فاطمه_ولی_نژاد
💞با ما همراه باشید...💞
1.24M
پاسخ به شبهات پیرامون عملکرد اقتصادی دولت سیزدهم و مشکلات پیش آمده
دکتر سید جلال حسینی
https://chat.whatsapp.com/KBvS4EDNL75IsUlEkU7q6m
@sayedjalalhoseyni
💡ویژگی های انقلاب اسلامی
🔸انقلاب دینی به رهبری الهی
🔹انقلاب مردمی
🔸انقلاب آگاهانه و عقلانی
🔹انقلاب مستقل از بلوک شرق و غرب
🔸انقلاب جامع، زنده، مستمر و مستقر
🔹انقلاب جهانی و فراملی و فرا منطقه ای
📚بر گرفته شده از کتاب انقلاب اسلامی (بنیاد فرهنگ و اندیشه انقلاب اسلامی)
✍️محتوای کارشده توسط کانال نقشه راه
✏️پست نهم
#بیانیه_گام_دوم
#شرح_پیروزی_انقلاب_اسلامی
#دادهنما
🖇کانال «نقشه راه» در ایتا و گپ
📱@Naghshe_rah313
🖇کانال و صفحه «نقشه راه» در روبیکا
📱rubika.ir/Naghsherah313
📱rubika.ir/Naghshe_rah313
🔻انقلاب دینی به رهبری الهی
🔹این انقلاب برای خدا بود. آن روزی که این انقلاب آغاز شد، این نهضت به وجود آمد، مثل نهضت احزاب نبود، مثل حرکت سیاسی حزب های دنیا نبود که به قصد کسب قدرت باشد، حرکتی بود در عین مظلومیت، برای اجرای احکام الهی، برای ایجاد جامعه اسلامی، برای استقرار عدالت در جامعه.
📚بیانات مقام معظم رهبری مدظلهالعالی۱۳۸۲/٠۷/۲۲
✍️محتوای کارشده توسط کانال نقشه راه
✏️پست هشتم
#بیانیه_گام_دوم
#شرح_پیروزی_انقلاب_اسلامی
#انقلاب_دینی
🖇کانال «نقشه راه» در ایتا و گپ
📱@Naghshe_rah313
🖇کانال و صفحه «نقشه راه» در روبیکا
📱rubika.ir/Naghsherah313
📱rubika.ir/Naghshe_rah313
📌انقلاب مستقل از بلوک شرق و غرب
🔹 انقلاب ایران با مولفۀ مردم گرایی بدون تکیه بر شرق و غرب پیشرفت کرد. آری حضور مردم یکی از مهم ترین عوامل حفظ و پایداری و ذخیره انقلاب اسلامی به شمار آمده و هیچ وصلهای به آن نمی چسبد، چرا که این نوع قدرت سر پنجه دشمنان و بی رحمیهای آنها را در هم شکسته و به زباله دان انداخته است.
📚منبع خبرگزاری فارس
✍️محتوای کارشده توسط کانال نقشه راه
✏️پست دهم
#بیانیه_گام_دوم
#شرح_پیروزی_انقلاب_اسلامی
#بلوک_شرق_غرب
🖇کانال «نقشه راه» در ایتا و گپ
📱@Naghshe_rah313
🖇کانال و صفحه «نقشه راه» در روبیکا
📱rubika.ir/Naghsherah313
📱rubika.ir/Naghshe_rah313
13.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 #ببینید
💠 با غیرت باش!
سلسله جلسات #خانواده_فاطمی
🔺قسمت پنجم
#حجاب #غیرت_دینی
قسمت سوم قسمت چهارم
@Pakbaz_ir