eitaa logo
#یاس نبی۷
49 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
179 فایل
بیان وبررسی مسائل سیاسی روز و مهارتها و قصه های شب مارادر این کانال همراهی کنید 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ارتباط بامدیرکانال 👇 @M_chavoshi
مشاهده در ایتا
دانلود
شهاب سعی می کرد او را از دیدن همسرش، منصرف کند. ــ خانم موکل! بلند شید. نمیشه ببینیدش... مرضیه احساس می کرد، قلبش آتش گرفته بود. دوست نداشت شهادت عزیزش را باور کند. ــ همسرمه! می خوام ببینمش! چرا دارید این کارو میکنید؟! بزارید ببینمش. باور کنید اگه امیر علی بود و میدید من اینجوری به شما اصرار می کنم و شما قبول نمیکنید؛ هیچوقت ساکت نمیموند. با این حرف صدای گریه همه بلند شد. مهیا به شهابی که دستش را جلوی صورتش گذاشته بود و شانه هایش آرام تکان می خوردند؛ نگاه کرد. احساس بدی داشت که نمی توانست جلو برود و او را آرام کند. مرضیه با چشمانی پر اشک، به شهاب اصرار می کرد؛ که همسرش را ببیند. ــ خانم موکل باور کنید نمیشه! مرضیه با گریه گفت: ــ چرا نمیشه! میترسید، من پیشونیه تیر خوردشو ببینم؛ حالم بد بشه؟! مهیا احساس کرد؛ قلبش فشرده شد. هیچ کنترلی بر اشک هایش نداشت. مریم با نگرانی به مهیا نگاه کرد. صدای مرضیه، باز در فضای ساکت معراج پیچید. ــ بزارید برای آخرین بار هم که شده؛ ببینمش! آقا شهاب شما رو به بی بی زینب_س؛ به جدتون؛ به مادرتون فاطمه الزهرا_س؛ قسم میدم. فقط بزارید من امیر علیم رو ببینم. شهاب دیگر نمی توانست، نه بگوید. او را قسم داده بود. با کمک محسن در تابوت را برداشت. ــ مهیا جان! می خوای بریم تو ماشین؟! مهیا به مریم که نگران بود؛ نگاهی انداخت. ــ نه! من خوبم! دوباره به طرف مرضیه چرخید. مرضیه دستی به صورت سرد و بی روح امیر علی کشید و با گریه گفت. ــ امیر علی! چشماتو باز کن جان من! چشاتو باز کن! نگاه قسمت دادم به جون خودم! مثل همیشه اخم کن و بگو، هیچوقت جونه خودتو قسم نده! زار زد. و قلب مهیا فشرده تر و اشک هایش بیشتر شد. ـ امیرعلی؛ چرا تنهام گذاشتی؟! من غیر تو کسیو ندارم. تو تموم زندگیم بودی... تو قول داده بودی، کنارم بمونی! من الان تکیه گاهی ندارم. مهیا به هق هق افتاده بود. ــ امیرعلی! صدات کردم؛ چرا نگفتی جانم؟! امیر علی، نبودنت سخته... با هق هق داد زد. ــ امیر علی!!! مهیا دیگر نمی توانست سر جایش بایستد. مریم و سارا متوجه حال بدش شدند. به او کمک کردند، که از جمعیت دور شوند و گوشه ای بشیند. مهیا، سر روی زانوهایش گذایش و هق هق اش در فضا پیچید. سارا حرفی نزد. گذاشت تا مهیا آرام شود... مهیا با احساس اینکه کسی روبه رویش نشست؛ سرش را بالا آورد. با دیدن شهاب، اشک هایش، گونه اش را خیس کرد. آرام زمزمه کرد. ــ شهاب! شهاب، به چشمان سرخخ و پر اشک مهیا نگاه کرد. ــ جانم؟! گریه اجازه حرف را به مهیا نمی داد. شهاب می دانست، مهیا الان به چه چیزی فکر می کرد. خودش لحظه ای به این فکر کرد، که اگر شهید شود؛ و مهیا برای دیدنش اینگونه زار بزند و دیگران را التماس کند؛ عصبی شد. ـــ مگه من به مامان نگفتم نزاره بیای؟! مهیا اشک هایش را پاک کرد. ــ انتظار نداشتی تو این موقعیت ولت کنم؟! شهاب لرزی بر دلش افتاد. لیوان آب را به دست مهیا داد. ــ بیا یکم بخور... پسری از جمعیت جدا شد و به طرف آن ها آمد. ــ شهاب! شهاب سر برگرداند. ــ جانم؟! ــ حاج آقا موسوی گفتند بیاید. می خواند شهید رو دفن کنند. ــ باشه اومدم! شهاب، نگران مهیا بود. نمی توانست اورا تنها بگذارد. مهیا که از چهره و چشمان شهاب قضیه را فهمید؛ دستش را روی دست شهاب گذاشت. ــ شهاب برو من حالم خوبه. ــ بیا بربمت تو ماشین، خیالم راحت باشه. ــ باور کن شهاب! حالم خوبه! سارا و مریم پیشمن تو برو... شهاب سری تکان داد. دست مهیا را فرشد. ــ مواظب خودت باش! ــ باشه برو! شهاب از او دور شود. مهیا دوست نداشت برود. دوست داشت کنارش می ماند و او را آنقدر نگاه میکرد، تا مطمئن شود؛ که هست و هیچوقت تنهایش نمی گذارد. مهیا با دخترها به سمت جمعیت رفتند. کار خاک سپاری تمام شده بود و مرضیه سرش را روی قبر گذاشته بود و با گریه امیر علی را صدا می کرد. صدای مداح در فضای غم انگیز معراج پیچید. عشق؛ عشق بی کرونه... اشک؛ از چشام روونه... 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈
در آغوش معشوق❤️🫂 (ویژه دختران دهه هشتادی0⃣8⃣) 💫و انسان اگر خدارا نداشت عشق را چگونه میفهمید؟ ؛)💫 دورهمی‌ و اردوی‌ به‌ یادماندنی‌ شبانه‌ در یادمان‌ شهیدحججی🌌 📊از ۱۴ تا ۲۰ سال یک بار برای همیشه تکلیف خودت را با عشق و عاشقی معلوم کن!🤝 ❌آیا عاشق شدن گناهه؟؟ مگه چیز بدیه عشق🤔 من‌که میگم نه، بد نیست... موضوعات جلسه: ❤️انسانیت و عشق 🧡فرق عشق و هوس 💛انواع عشق 💙اسرار عاشق شدن 🤍طرح فوق العاده حجت عشق 💚پرسش و پاسخ ⏰زمان: شنبه ۱ مهر ساعت ۹/۳۰شب 📍مکان: درب سالن شهدا، جنب یادمان شهید حججی، نجف آباد 🔴شماره کارت جهت واریز مبلغ 20هزارتومان: خانم نرگس سلطانی ۵۸۹۲۱۰۱۳۴۵۹۱۱۷۳۵ 🔴ارسال مشخصات به آیدی زیر: @Mahdia_1402 🔴ثبت‌نام‌فقط‌تاچهارشنبه۲۹شهریورماه🔴 به همراه اهدای جوایز امتیازهای ویژه و برتر در پاتوق🎁 منتظرتیم رفیق🤩🥳❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 کسی که گهواره ات را تکان داد؛ میتواند با دعايش دنیایت را هم تکان بدهد؛ مراقب گرانبهاترين الماس زندگيت باش، كه برای خوشبختی ات محتاج دعای خيرش هستی 🌷✨🌷✨🌷✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠امام‌صادق‌علیه‌السلام: 📛از رفاقت و همبستگي سه گروه بر حذر باش : 1⃣ خائن 2⃣ ستمكار 3⃣ سخن ‌چين. 💢كسي كه روزي به نفع تو میكند،روز ديگر به ضرر تو خيانت خواهدكرد. 💢كسي كه براي تو به ديگري مینمايد،طولي نمی ‌كشد كه به شخص توستم می كند. 💢كسي كه از ديگران نزد تو مي‌كند، به زودی زود از تونزد ديگران نمامي (سخن چینی) خواهدكرد. 📚الحديث/ج۲/ص۹۳ 🌷✨🌷✨🌷✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 در آخــرالزمان کارها برعکس می‌شود! 🌕 پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند از نشانه های آخرالزمان و نزدیکی ظهور امام زمان عجل الله فرجه، آن است که: ➖فراوانى قاريان و كمى فقيهان؛ (یعنی اغلب مردم با سواد می‌شوند ولی عدهٔ مردم دانا و آگاه کمتر می‌شود.) ➖حاکمان و مامورین بیشتر می‌شوند؛ ولی افراد امین و مورد اعتماد مردم کمتر می‌شوند. ➖باران‌ها در همه جا افزایش می‌یابد؛ ولی سبزه‌ها و گیاهان کمتر می‌شود. 📗بحار الأنوار، ج ۷۴، ص ۱۶۳ 📗تحف العقول، ج ۱، ص ۵۹ 🌴اللهم عجل لولیک الفرج بحق خانم حضرت زینب کبری سلام الله علیها 🌴 💚https://eitaa.com/joinchat/216006703C923442bdac 🌷✨🌷✨🌷✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سرفصل‌های ( ) ۱• گشایش در کار دیگران: صدقه ۲• آموزش بی‌دریغ علمت به دیگران: صدقه ۳• رعایت سالمندان و تحملِ شیرین سختی‌های آنها برای حفظ بزرگی‌شان : صدقه ۴• صبوری در تحمل بیماران و مراعات حال آنها: صدقه : صدقه با تمام گستردگی‌ در روش‌هایش، حرکت شما را به سمت مقام محمود، سرعت و سبقت می‌بخشد! ‌🌟 سفـــــر به سلامت ........ 🌷✨🌷✨🌷✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌀اینطوری به نوجوانان و بچه‌ها در فضای مجازی مصونیت اجمالی بدید.