🌿⃟♥بسیاری از چیزهایی که امروز داری
همان دعاهایی بود
که فکر می کردی
خدا آنها را نمی شنود...
#امام_زمان
#تلنگر
╭─ ঈ ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ ঈ ─╮
♡ @yassramadan ♡
╰═ঊلِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج ঊ═╯
.
🌸🍃 تا زنده ای؛ از نردبان نماز، بالا برو.
👈وگرنه، بعد از تولدت به برزخ
برای دو رکعت نماز، التماس می کنی.
🍂تا دیرنشده
خودتو درآغوش خدا رها کن.
#امام_زمان
#نمازاولوقت
#تلنگر
╭─ ঈ ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ ঈ ─╮
♡ @yassramadan ♡
╰═ঊلِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج ঊ═╯
🏃♂️در خواب هم رشد معنوی داشته باشید!
✨خوابیدن با یاد خدا موجب میشود خواب انسان نیز با نورانیت همراه شود و شخص در خواب هم تقرب و رشد معنویاش ادامه پیدا کند.
🌃شبتون بخیر🌙
#امام_زمان
╭─ ঈ ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ ঈ ─╮
♡ @yassramadan ♡
╰═ঊلِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج ঊ═╯
فیلسوف یونانی دکتر پاپادروس در پایان کلاس درسش با این پرسش به سخنرانی خود خاتمه داد:
آیا كسی سؤالی دارد؟
یکی از شاگردانش به نام "رابرت فولگام" نویسندۀ مشهور در بین حضار بود.
پرسید: جناب آقای دكتر پاپادروس، معنی زندگی چیست؟
بعضی از دانشجویان خندیدند!
اما پاپادروس، دانشجویان خود را به سکوت دعوت كرد، سپس كیف بغلی خود را از جیبش درآورد، داخل آن را گشت و آینۀ گرد و كوچکی را بیرون آورد و گفت:
موقعی كه بچه بودم جنگ بود، ما بسیار فقیر بودیم و در یک روستای دورافتاده زندگی میكردیم، روزی در كنار جاده چند تکه آینۀ شکسته، از لاشه یک موتورسیکلت آلمانی پیدا كردم.
بزرگترین تکۀ آن را برداشتم و با ساییدن آن به سنگ، گِردش كردم.
همین آینهای كه حالا در دست من است و ملاحظه میكنید.
سپس بهعنوان یک اسباببازی شروع كردم به بازی با آن و بازتاباندنِ نور خورشید به هر سوراخ و سُنبه و دَرز و شکافِ كمد و صندوق خانه و تاریکترین جاهایی كه نور خورشید به آنها نمیرسید.
از این كه با كمک این آینه میتوانستم ظلمانیترین نقاط در اجسام و مکانهای مختلف را نورانی كنم به قدری شیفته و مجذوب شده بودم كه وصفش مشکل است.
در واقع، بازتاباندن نور به تاریکترین نقاط اطرافم، بازی روزانۀ من شده بود.
آینه را نگه داشتم و در دوران بعدیِ زندگی نیز هر وقت كه بیکار میشدم آن را از جیبم در میآوردم و به بازی همیشگی خود ادامه میدادم.
بزرگ كه شدم دریافتم این كار یک بازی كودكانه نبود، بلکه استعارهای بر كارهایی بود كه احتمال داشت بتوانم در زندگی خود انجام دهم.
بعدها دریافتم كه من، خود نور و یا منبع آن نیستم، بلکه نور و به عبارت دیگر، حقیقت، درک و دانش جایی دیگر است.
تنها در صورتی تاریکترین نقاط عالم را نورانی خواهد كرد كه من بازتابش دهم.
من تکهای از آینهای هستم كه از طرح و شکل واقعی آن اطلاع چندان درستی ندارم.
با وجوداین، هرچه كه هستم، میتوانم نور را به تاریکترین نقاط عالم، به سیاهترین نقاط ذهن انسانها منعکس كنم.
سبب تغییر بعضی چیزها در برخی از انسانها گردم.
شاید دیگران نیز متوجه این كار شوند و همین كار را انجام دهند.
به طور دقیق این همان چیزی است كه من به دنبال آن هستم.
این معنی زندگی من است.
دکتر بعد از پایان درس، آینه را به دقت دوباره در دست گرفت و به كمک ستونی از نور آفتاب كه از پنجره به داخل سالن میتابید، پرتویی از آن را به صورتم و به دستهایم كه روی صندلی به هم گره خورده بودند، تاباند و گفت:
به جایی که تاریک و ظلمانی است، نور ببریم.
به جایی که امید نیست، امید ببریم.
به جایی که دروغ هست، راستی ببریم.
به جایی که ظلم هست، عدالت ببریم.
به جایی که کدورت هست، مهر ببریم.
به جایی که جنگ هست، صلح ببریم.
به جایی که پر از هیاهو و داد و بیداد است، آرام و قرار ببریم. به جاییکه سستی و تنبلی است، شور و شوق و نشاط ببریم. به جایی که پررویی حاکم است، مرام و معرفت و ادب ببریم.
به جایی که بیسوادی و بیهنری سیاهی ایجاد کرده، سواد و مهارت ببریم. به جاییکه یادگیری مرده است، دانایی و کارایی و زیستن و باهم زیستن را به ارمغان ببریم.
*این معنای زندگی است...
#امام_زمان
#داستان_کوتاه
╭─ ঈ ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ ঈ ─╮
♡ @yassramadan ♡
╰═ঊلِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج ঊ═╯
🌿⃟♥ هوالله النور الهادی الباقی
✨۲۳ربیع الاول سالروز ورود پر برکتِ حضرت فاطمه معصومه عليها سلام به شهر مقدس قم🌸🌺🌸
#حضرت_معصومه
#امام_زمان
╭─ ঈ ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ ঈ ─╮
♡ @yassramadan ♡
╰═ঊلِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج ঊ═╯
🍁پاییز
هدیه ای طلایی
از جانب پروردگارمان به ماست....
🍁برگ و بار کینه را بریزیم
و نهال دشمنی رابخشکانیم
و با مهر،درخت دوستی بنشانیم
🍂الهی پاییز امسال
برای هموطنانم پراز بارش رزق و
روزی باشه
مثل برگ درختان و بارش باران
🍁🍂🍁🍂🍁🍂
____🍃🌸🍃____
سلام صبح بخیر
🌹داستان آموزنده
📜در جنگ یرموک، هر روز عده ای از سربازان مسلمین به جنگ میرفتند و پس از چند ساعت زد و خورد، بعضی سالم یا زخمی به پایگاههای خود بر میگشتند و بعضی کشتهها و مجروحان در میدان جا میماندند
(حذیفه عدوی) گوید: در یکی از روزها پسر عمویم با دیگر سربازان به میدان رفت، ولی پس از پایان پیکار برنگشت! ظرف آبی برداشتم و روانه رزمگاه شدم، به این امید اگر زنده باشد آبش بدهم.
پس از جستجو او را یافتم که هنوز رمقی در تن داشت. کنارش نشستم و گفتم: آب میخواهی؟ با اشاره گفت: آری.
در همین موقع سرباز دیگری که نزدیک او به زمین افتاده بود و صدای مرا میشنید آهی کشید و فهماند که او نیز تشنه است و آب میخواهد.
پسر عمومی به من اشاره کرد: که برو اول به او آب بده
پس پسر عمویم را گذاردم و به بالین دومی رفتم و او هشام بن عاص بود.
گفتم: آب میخواهی؟ به اشاره گفت: بلی؛ در این موقع صدای مجروح دیگری شنیده شد که آه گفت: هشام هم آب نخورد و به من اشاره کرد که به او آب بده! نزد سومی رفتم ولی در همان لحظه جان سپرد
برگشتم به بالین هشام، او نیز در این فاصله مرده بود. آمدم نزد پسر عمویم دیدم او هم از دنیا رفته است...
👈 خودمان را بسنجیم!!!
#امام_زمان
#داستان_کوتاه
╭─ ঈ ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ ঈ ─╮
♡ @yassramadan ♡
╰═ঊلِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج ঊ═╯