062.mp3
1.53M
•°🌱
•
#حدیثگرافی✨
امامصادق(علیهالسلام):
هر کس سوره اسراء را
در هر شب جمعه بخواند
نمی میرد تا آن که
زمان قائم آل محمد علیه السلام
را درک کند و از یاران او بشود...!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فڪرشوبڪن . .
روبہگنبدشنشستۍ؛
بہشنگاهمیڪنۍ!
دستخودتنیست
یہوبغضمیڪنۍ . .
میبارۍ!
هقهقمیڪنۍ:)!
یھواینوسطمیخندۍ؛
حرفمیزنۍ
بازگریتمیگیره . .
اشڪاتمیشنیادگاریت
بہسنگفرشاۍڪربلا . .
قشنگہ نہ!؟
همچینصحنہاۍنصیبمون[انشاءالله]🖐🏽
#شب_جمعه_است
#هوایت_نکنم_میمیرم
🌸🍃
#چآدرانه ❣
مےگویم : حجـ✨ـاب...
مےگوید : لااکــراه فی الدین🙁
(هیچ اجبارے در دین نیست)
گویے فــراموشش شده...
" قد تبین الرشد من الغی " را...
(این که راه راست از راه غلط ، روشن شده است)
مےگویم :
آرامــش زن در حجــاب نهفته است...😌
هدایت شده از دیده بان مردم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بچهها؛ خداروشکر به مردم نخورد...!
روحانی بسیجی حجتالاسلام والمسلمین وکيل پور که درحال برقراری امنیت در یکی از محلههای تهران بود، هنگام خلع سلاح نارنجک دستساز که همراه یک اغتشاشگر بود، نارنجک در دست این روحانی بسیجی منفجر شد و به احتمال زیاد دستش قطع خوهد شد
لحظات اولیه فداکاری و جراحت حاج تقی وکیل پور در اغتشاشات چند روز اخیر (۲۴ آبان ۱۴۰۱)
🌍 #انتشار_حداکثری_با_شما
🌐 به دیـــــــده بــــــان بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/691208313Ce043051afa
.
🔴هر دو موتورسوار،
هر دو با اسلحه کلاش، هر دو ترور کور، هر دو کاملاً شبیه هم؛ یکی در ایذه، یکی در اصفهان.
👈دستور و نقشه کار یکی بوده،
👈ولی ضدانقلاب میگوید
👈ایذه کار خود نظام است،
👈اصفهان نه. چرا؟
👈چون شلیک کور تروریستها
👈در ایذه به مردم خورده،
👈در اصفهان به نیروهای امنیتی
📕 رمانِ اختصاصیِ #جنایت_خاموش
📖 قسمت۲۳
با صدای جیغ آوا، سراسیمه به آشپزخانه پرید. تمام محتویات روی میز و ظروف به همراه رو میزی پخش زمین شده بودند. کودک گوشهی چپ میز ایستاده بود و در حالی که پبوسته جیغ میزد از یک پایش خون میچکید. الهام فریاد زد:
- من چه خاکی به سرم کنم از دست تو؟ چه کار کردی؟! همونجا سرجات وایسا تا بیام اینجا پر از خورد شیشهست تکون نخور!
و با سرعت چند قدم به هال برگشت و دمپاییهای روفرشیاش را به پا کرد و دوباره به آشپزخانه دوید. از لابه لای تکههای کوچک و بزرگ شکسته ظروف خودش را به آوا رساند و یک دستش را دور کمر او حلقه کرد و بلندش کرد و به سمت هال دوید و دخترک را روی صندلی رها کرد. بستهی پانسمان را که از صبح روی اپن مانده بود برداشت و به طرف آوا رفت و پای خونآلود او را در دست گرفت:
-آخ! ببین چه کار کردی با خودت! چه کار کنم از دست تو؟! این خونه زندگیه برای من درست کردی؟! رو میزی رو چرا از روی میز کشیدی؟! میخوای بفرستمت پیش بابات تا دیگه اینقدر عذابم ندی؟ آره؟
صدای گریهی کودک بلندتر شد.
الهام در حالی که دندانهایش را به هم میفشرد پانسمان را محکم کرد و دستش را بالا برد و در گوش طفل خواباند:
_ببر صدات رو نکبت! دیگه دارم جنون میگیرم از دستت.
و بعد نگاهی به سمت آشپزخانه کرد:
-ای خدا، نگاه خونه زندگیم! تو رو باید بفرستم پیش بابای بی مسئولیتت! مرتیکه یادش رفته بچهای هم داره،تمام مسئولیت دخترش رو انداخته گردن من و همهی زندگیش شده اون عفریته؛ حتی پیجشم خصوصی کرده که من نبینم، زنک شیطانِ خونه خراب کن!
ادامه دارد ⬅️
نویسنده✍ سفیرِ ستارهها
📕 رمانِ اختصاصیِ #جنایت_خاموش
📖 قسمت۲۴
آوا که بعد از خوردن سیلی از ترس محکم لبهایش را به هم چسبانده بود و بیصدا اشک میریخت، با چشمهای گرد شده به مادر خیره شد و بریده، بریده گفت:
-مامان تو رو خدا ببخشید، من رو نفرست خونهی بابا، خیلی گرسنم بود، اومدم یدونه نون، شیرینی از روی میز بردارم دستم نرسید همه چی بهم ریخت.
الهام داد زد:
-بگو چند دقیقه نتونستم جلوی شکمم رو بگیرم آویزون شدم به رو میزی! نمیتونستی بیدارم کنی؟
آوا همزمان دستانش را به طرف بالا و پایین برد و با صدای جیغ مانندی فریاد زد:
-بیدارت میکردم اخلاقت سگی میشد، میفهمی؟!
-الهام که با شنیدن شیرین زبانی دخترکش گویا تمام ناراحتیاش را از یاد برده بود قهقههای زد و او را در آغوش گرفت... .
همچنان وقتی برای تمیز کردن آشپزخانه نداشت؛ زیرا طبق معمول ساعت چهار بعد از ظهر قرار لایو تبلیغاتی داشت و اینبار در یک فروشگاه لوازم خانگی. لقمهای از سوسیس صبح را که از صبح روی کابینت مانده بود به دست آوا که هنوز روی صندلی نشسته بود داد. آوا پس از اولین گاز از لقمه بینیاش را جمع کرد و زبانش را بیرون آورد. الهام برآشفته گفت:
- زود بخور دیگه ادا در نیار، باید بریم.
آوا با یک دست بینیاش را گرفت:
-مامان بهخدا بو میده!
الهام لیوان نوشابه را جلوی او گرفت:
-بیا با این بخور دیگه بو نمیده.
ادامه دارد ⬅️
نویسنده✍ سفیرِ ستارهها
😅 #طنز😅
#لبخند😁
#لطیفه😂😁😊
استاد #دانشگاه داشت برگه یکی از شاگرداشو تصحیح میکرد
دید نوشته جواب در پشت #صفحه!!!
رفت پشت #صفحه دید نوشته اگه بلد بودم همونجا مینوشتم!!!
آوردمت اینجا #خلوت باشه بگم جان مادرت رحم کن 😂😂😂
شااااااااادبااااااااااااشین✋
🌼🥀💦🌸
🌷🌹🌹🌷🌷🌹🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌷
ـ🌧⛈🌧
#احکام... 👇
#احکام شرعی🌷🌹🌷
✍.. #تقلب کردن و #تقلب دادن در امتحان یا در#مسابقات و.. جایز نیست. ❌
❗️#رضایت و عدم #رضایت تقلب دهنده، تأثیری در #حکم آن ندارد و اگر با این کار، #حق کسی #ضایع شود، باید رضایت او #حاصل شود.
🌸🌺
احکام
احکام شیرین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥همسر شهید امنیت #سلمان_امیر_احمدی:
🔵 شهید به خواب یکی از بستگان آمدند و گفتند امیر المومنین فرمودند برای جمع شدن این فتنه نماز استغاثه به حضرت زهرا سلام الله را بخوانید.
#انتشار_حداکثری