شب دومادیِ فاتح خیبر شده
نو عروس آقا حضرت کوثر شده
همه بگین ماشاالله هو صد قل هو الله
از آسمونا فریاد می رسه جشنِ علی و زهرا
خوشحالِ نبی یک دسته گلی الحق داده به آقا
سالروز ازدواج حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه (س) مبارک💐♥️
#سالروز_ازدواج
•یاوران گمنام امام زمان(عج)•
@yavaranegomnam_315
5.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
• مونس و قرارِ علی 💗
•یاورانگمنامامامزمان(عج)•
@yavaranegomnam_315
هیچ ورزشی برای قلب مفید تر از خم شدن و گرفتن دست افتادگان نیست
#تلنگࢪانه
یاوران گمنام امام زمان عج
@yavaranegomnam_315
فقط موقعی که آدم فکر خوب میکنه قیافش زیبا میشه
هر فکر بدی که آدم میکنه قیافه زشت میشه و این زشتی کم کم آدم می ماند
#سخنبزرگان
یاوران گمنام امام زمان عج
@yavaranegomnam_315
•یٰاوَراݩِگُمنٰامِْإمٰاݦزَمٰاݩ(عـج)•🇵🇸
🌸روز شمارِ عیدِ بزرگِ غدیرِ خم🌸 •یاورانگمنامامامزمان• @yavaranegomnam_315
🌸روز شمارِ عیدِ بزرگِ غدیرِ خم🌸
•یاورانگمنامامامزمان•
@yavaranegomnam_315
10.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عهد با امام زمان(عج) یعنی اینکه؛
#سهشنبههایمهدوی
#امامزمانعج
•یاورانگمنامامامزمان(عج) •
@yavaranegomnam_315
گفت پیغمبر اکرم وسطه خطبه عقد:
چقدر فاطمه من به علی می آید...(:"
#سالگرد_ازدواج
#عشقعلیوفاطمه
•یاورانگمنامامامزمان(عج) •
@yavaranegomnam_315
•یٰاوَراݩِگُمنٰامِْإمٰاݦزَمٰاݩ(عـج)•🇵🇸
#رنگعشق❤️ 🍃 قسمت پنجم: ✒میخواهم غرورم برگرده غرورم له شده بود ... همه از این ماجرا خبردار شده ب
#رنگعشق❤️
🍃 قسمت ششم:
تمام شرط هات هم قبول ... لباس پوشیده می پوشم ... شراب و هیچ چیز الکل داری نمی خورم ... با هیچ مردی هم حتی دست نمیدم ... فقط یه شرط دارم ... بعد از تموم شدن درست، این منم که باهات بهم میزنم ... تو هم که قصد موندن نداری ... بهم که زدم برو ...
سرش پایین بود ... نمی دونم چه مدت سکوت کرد ... همون طور که سرش پایین بود ازم عذرخواهی کرد و گفت:
تقصیر من بود که نسنجیده به شما پیشنهاد ازدواج دادم. اگر این کار رو نکرده بودم کار به اینجا نمی کشید ... من توی کافه دانشگاه از شما خواستگاری می کنم. شما هم جلوی همه بزن توی گوشم ...
برای اولین بار بود که دلم برای چند لحظه برای یه پسر سوخت ... اما فایده ای نداشت ... ماجرای کتابخونه دهن به دهن چرخیده بود ... چند روز پیش، اون طوری ردم کرده بود حالا اینطوری فایده نداشت ...
خیلی جدی بهش گفتم: اصلا ایده خوبی نیست ... آبروی من رو بردی ... فقط این طوری درست میشه ... بعد رفتنت میگم عاشق یه احمق شده بودم که لیاقتم رو نداشت. منم ولش کردم ... یه معامله است ... هر دو توش سود می کنیم ...
اما من خیال نداشتم تا آخر باهاش بمونم ... فقط یه احمق می تونست عاشق این شده باشه ...
وسایلم رو جمع کردم و رفتم خونه مندلی ... دوست صمیمیم بود ...
به پدر و مادرم گفتم: فقط تا آخر ترم اونجا می مونم ... جرات نمی کردم بهشون بگم چکار می خوام بکنم ... ما جزء خانواده های اصیل بودیم و دوست هامون هم باید به تایید خانواده می رسیدن و در شان ارتباط داشتن با ما می بودن ... چه برسه به دوست پسر، دوست دختر یا همسر ..
ادامهدارد...
•یاورانگمنامامامزمان(عج)•
@yavaranegomnam_315
•یٰاوَراݩِگُمنٰامِْإمٰاݦزَمٰاݩ(عـج)•🇵🇸
#رنگعشق❤️ 🍃 قسمت ششم: تمام شرط هات هم قبول ... لباس پوشیده می پوشم ... شراب و هیچ چیز الکل داری ن
#رنگعشق❤️
🌺 قسمت هفتم:
✒رومئو
اومد خونه مندلی دنبالم ... رفتیم مسجد و برای مدت مشخصی خطبه عقد خونده شد ... بعد از اون هم ازدواج مون رو به طور قانونی در سیستم دولتی ثبت کردیم ... تا نزدیک غروب کارها طول کشید ... ثبت ازدواج، انجام کارهای قانونی و ...
اصلا شبیه اون آدمی که قبل می شناختم نبود ... با محبت بهم نگاه می کرد ... اون حالت کنترل شده و بی تفاوت توی رفتارش نبود ... سعی می کرد من رو بخندونه ... اون پسر زبون بریده، حالا شیرین زبونی می کرد تا از اون حالت در بیام.
رفتم تو ... اولش هنوز گیج بودم ... مغزم از پس حل معادلات رفتارش برنمی اومد ...
چند دقیقه بعد کلا بیخیال درک کردنش شدم ... جلوی چشم های گیج و متحیر مندلی، از خوشحالی بالا و پایین می پریدم و جیغ می کشیدم ... تمام روز از فکر زندگی با اون داشتم دیوونه می شدم اما حالا آزاد آزاد بودم ...
فردا طبق قولم لباس پوشیدم و اومدم دانشگاه ... با بچه ها روی چمن ها نشسته بودیم که یهو دیدم بالای سرم ایستاده ... بدون اینکه به بقیه نگاه کنه، آرام و محترمانه بهشون روز بخیر گفت ...
بعد رو کرد به من و با محبت و لبخند گفت: سلام، روز فوق العاده ای داشته باشی ...
بدون مکث، یه شاخ گل رز گذاشت روی کیفم و رفت ... جا خورده بودم و تفاوت رفتار صد و هشتاد درجه ایش رو اصلا درک نمی کردم ... .
با رفتنش بچه ها بهم ریختن ... هر کدوم یه طوری ابراز احساسات می کرد و یه چیزی می گفت ولی من کلا گیج بودم ... یه لحظه به خودم می گفتم می خواد مخت رو بزنه ... بعد می گفتم چه دلیلی داره؟ من که زنشم. خودش نخواست من رو ببره ... یه لحظه بعد یه فکر دیگه و ... .
کلا درکش نمی کردم ...
نزدیک زمان نهار بود ... کلاس نداشتم و مهمتر از همه کل روز رو داشتم به این فکر می کردم که کجاست؟
به صورت کاملا اتفاقی، شروع کردم به دنبالش گشتن ... زیر درخت نماز می خوند ... بعد وسایلش رو جمع کرد و ظرف غذاش رو در آورد ...
•یاورانگمنامامامزمان(عج)•
@yavaranegomnam_315
🔖🔖:))))
#شاعرانه
•یاوران گمنام امام زمان(عج)•
@yavaranegomnam_315