مثل کسی بجنگ که هیچ چیز برای از دست دادن نداره...
#چیریکی
•یاوران گمنام امام زمان(عج)•
@yavaranegomnam_315
28.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میگم تا بشنون همه تنها حیدر امیرمه🙃💗
#عیدغدیر
#مولاعلی
•یاوران گمنام امام زمان(عج)•
@yavaranegomnam_315
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفاقتاینچنینیهمآرزوست!:)
#رفاقتشهدایی
#حاجقاسم
#ابومهدیالمهندس
•یاورانگمنامامامزمان(عج)•
@yavaranegomnam_315
•یٰاوَراݩِگُمنٰامِْإمٰاݦزَمٰاݩ(عـج)•🇵🇸
#رنگعشق❤️ 🌺 قسمت یازدهم: ✒دل می رود ز دستم این زمان، به سرعت گذشت ... با همه فراز و نشیب هایش ..
#رنگعشق ❤️
🌿 قسمت دوازدهم:
هواپیما پرید ... و من قدرتی برای کنترل اشک هایم نداشتم ...
برگشتم خونه ... اوایل تمام روز رو توی تخت می خوابیدم ... حس بیرون رفتن نداشتم ... همه نگرانم بودن ... با همه قطع ارتباط کردم ... حتی دلم نمی خواست مندلی رو ببینم ...
مهمانی ها و لباس های مارکدار به نظرم زشت شده بودن ... دلم برای امیرحسین تنگ شده بود ... یادگاری هاش رو بغل می کردم و گریه می کردم ... خودم رو لعنت می کردم که چرا اون روز باهاش نرفتم ...
چند ماه طول کشید ... کم کم آروم تر شدم ... به خودم می گفتم فراموش می کنی اما فایده ای نداشت ...
مندلی به پدرم گفته بود که من ضربه روحی خوردم و اونم توی مهمانی ها، من رو به پسرهای مختلفی معرفی می کرد ... همه شون شبیه مدل ها، زشت بودن ... دلم برای امیرحسین گندم گون و لاغر خودم تنگ شده بود ... هر چند دیگه امیرحسین من نبود ...
بالاخره یک روز تصمیم رو گرفتم ... امیرحسین از اول هم مال من بود ... اگر بی خیال اونجا می موندم ممکن بود توی ایران با دختر دیگه ای ازدواج کنه ...
از سفارت ایران خواستم برام دنبال آدرس امیرحسین توی ایران بگرده ... خودم هم شروع به مطالعه درباره اسلام کردم ... امیرحسین من مسلمان بود و از من می خواست مسلمان بشم ...
ادامه دارد...
•یاورانگمنامامامزمان(عج)•
@yavaranegomnam_315
•یٰاوَراݩِگُمنٰامِْإمٰاݦزَمٰاݩ(عـج)•🇵🇸
#رنگعشق ❤️ 🌿 قسمت دوازدهم: هواپیما پرید ... و من قدرتی برای کنترل اشک هایم نداشتم ... برگشتم خو
#رنگعشق ❤️
🌺 قسمت سیزدهم:
✒ایمان به خدای امیر حسین
من مسلمان شدم و به خدای امیرحسین ایمان آوردم ... آدرس امیرحسین رو هم پیدا کرده بودم ... راهی ایران شدم ... مشهد ... ولی آدرس قدیمی بود ... چند ماهی بود که رفته بودن ... و خبری هم از آدرس جدید نبود ... یا بود ولی نمی خواستن به یه خارجی بدن ... به هر حال این تنها چیزی بود که از انگلیسی حرف زدن های دست و پا شکسته شون می فهمیدم ...
دوباره سوار تاکسی شدم و بهش گفتم منو ببره حرم ... دلم می خواست برای اولین بار حرم رو ببینم ... ساکم رو توی ماشین گذاشتم و رفتم داخل حرم ...
زیارت کردن برام مفهوم غریبی بود ... شاید تازه مسلمان شده بودم اما فقط با خواندن قرآن ... و خدای محمد، خدای امیرحسین بود ... اسلام برای من فقط مساوی با امیرحسین بود ...
داخل حرم، حال و هوای خاصی داشت ... دیدن آدم هایی که زیارت می کردند و من اصلا هیچ چیز از حرف هاشون نمی فهمیدم ...
بیشتر از همه، کفشدار پزشکی که اونجا بود توجهم رو جلب کرد ... از اینکه می تونستم با یکی انگلیسی صحبت کنم خیلی ذوق کرده بودم ... اون کمی در مورد امام رضا و سرنوشت و شهادت ایشون صحبت کرد ... فوق العاده جالب بود ...
برگشتم و سوار تاکسی شدم ... دم در هتل که رسیدیم دست کردم توی کیفم اما کیف مدارکم نبود ... پاسپورت و پولم داخل کیف مدارک بود ... و حالا همه با هم گم شده بود ...
بدتر از این نمی شد ... توی یک کشور غریب، بدون بلد بودن زبان، بدون پول و جایی برای رفتن ... پاسپورت هم دیگه نداشتم ...
•یاورانگمنامامامزمان(عج)•
@yavaranegomnam_315
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به این میگن ویو😍
•یاورانگمنامامامزمان(عج)•
@yavaranegomnam_315
🔖🔖:))))
#شاعرانه
•یاوران گمنام امام زمان(عج)•
@yavaranegomnam_315
•یٰاوَراݩِگُمنٰامِْإمٰاݦزَمٰاݩ(عـج)•🇵🇸
به این میگن ویو😍 •یاورانگمنامامامزمان(عج)• @yavaranegomnam_315
😍دیدن این چنین تصویری هم آرزوست:)
#اللھمعجلاݪولیڪالفࢪج
•یاورانگمنامامامزمان(عج)•
@yavaranegomnam_315
دعای فرج.mp3
3.91M
گفتیکهچونمسیحکنمزندهمردهرا
مادادهایمجاناگراعجازمیکنی🥺💔
#دعای_فرج
#امام_زمان
#اللھمعجلاݪولیڪالفࢪج
•یاورانگمنامامامزمان(عج)•
@yavaranegomnam_315
•یٰاوَراݩِگُمنٰامِْإمٰاݦزَمٰاݩ(عـج)•🇵🇸
🌱تلاوت صبحگاهی🌱 روزی یک صفحه قرآن بخوانیم...✨ #قرآن_خوانی #سوره_بقره صفحه۱۹ •یاوران گمنام امام ز
🌱تلاوت صبحگاهی🌱
روزی یک صفحه قرآن بخوانیم...✨
#قرآن_خوانی
#سوره_بقره
صفحه۲۰
•یاوران گمنام امام زمان(عج)•
@yavaranegomnam_315
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهخوبیهایهمدیگهفکرکنیم...
#حال_خوب
•یاورانگمنامامامزمان(عج)•
@yavaranegomnam_315
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨فقط و فقط ۴ سال فرصت داریم تا از تلهی جمعیتی فرار کنیم!
🎙حجة الاسلام وافی
📣حتـما در انتـشار این ویـدئو کوشـا باشـید...
#فرزنداوری
#بحران_جمعیت
#انتشار_حداکثری
•یاورانگمنامامامزمان(عج)•
@yavaranegomnam_315
1274-b.jpg
15.16M
- #چلهزیارتعاشورا -
روزهفدهم✔ ..
@yavaranegomnam_315
•یٰاوَراݩِگُمنٰامِْإمٰاݦزَمٰاݩ(عـج)•🇵🇸
•| جشن بچه شیعهها🧸 |• قراره بریم پیش بچههای بیسرپرست🪴 و یه جشن و دورهمی جذاب و خاطره انگیز رو بر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علی و آلعلی بدهکار هیچکس نمیشن💚
یه تومن خرج امیرالمومنین کنی🌱
امام زمان جیبت و پر میکنه :)
•یاورانگمنامامامزمان(عج)•
@yavaranegomnam_315
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دل زمین میسوزه از داغی
که تا ابد تو سینه میمونه
#شهادتامام_محمد_باقر
•یاوران گمنام امام زمان(عج)•
@yavaranegomnam_315
•یٰاوَراݩِگُمنٰامِْإمٰاݦزَمٰاݩ(عـج)•🇵🇸
🌸روز شمارِ عیدِ بزرگِ غدیرِ خم🌸 •یاورانگمنامامامزمان• @yavaranegomnam_315
🌸روز شمارِ عیدِ بزرگِ غدیرِ خم🌸
•یاورانگمنامامامزمان•
@yavaranegomnam_315
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نجفچهجایقشنگیبرایتدفیناست
کفنکنیدمراروبهقبلهحرمش؛
#یکشنبههایعلوی
#ایواننجف
•یاورانگمنامامامزمان(عج)•
@yavaranegomnam_315
می گویند
آدم های خوب به بهشت میروند…
اما من میگویم
آدمهای خوب هر کجا باشند
آنجا بهشت است...
#سخنبزرگان
یاوران گمنام امام زمان عج
@yavaranegomnam_315
تا خدا بنده نواز است به خلقش چه نیاز
#انگیزشی
یاوران گمنام امام زمان عج
@yavaranegomnam_315
•یٰاوَراݩِگُمنٰامِْإمٰاݦزَمٰاݩ(عـج)•🇵🇸
#رنگعشق ❤️ 🌺 قسمت سیزدهم: ✒ایمان به خدای امیر حسین من مسلمان شدم و به خدای امیرحسین ایمان آوردم
#رنگعشق ❤️
🍃 قسمت چهاردهم:
هتل پذیرشم نکرد ... نمی دونم پذیرش هتل با راننده تاکسی بهم چی گفتن ... سوار ماشین شدم ... فکر می کردم قراره منو اداره پلیس یا سفارت ببره اما به اون کوچه ها و خیابان ها اصلا چنین چیزی نمی اومد ...
کوچه پس کوچه ها قدیمی بود ... گریه ام گرفته بود ... خدایا! این چه غلطی بود که کردم ... یاد امام رضا و حرف های اون پزشک کفشدار افتادم ... یا امام رضا، به دادم برس...
توی این حال و هوا بودم که جلوی یه ساختمان بزرگ، با دیوارهای بلند نگه داشت ... رفت زنگ در رو زد ... یه خانم چادری اومد دم در ... چند دقیقه با هم صحبت کردند ... و بعد اون خانم برگشت داخل ..
دل توی دلم نبود ... داشتم به این فکر می کردم که چطور و از کدوم طرف فرار کنم ... هیچ چیزی به نظرم آشنا نبود ... توی این فکر بودم که یک خانم روگرفته با چادر مشکی زد به شیشه ماشین ...
انگلیسی بلد بود ... خیلی روان و راحت صحبت می کرد ... بهم گفت: این ساختمان، مکتب نرجسه. محل تحصیل خیلی از طلبه های غیر ایرانی ... راننده هم چون جرات نمی کرده من غریب رو به جایی و کسی بسپاره آورده بوده اونجا ... از خوشحالی گریه ام گرفته بود ...
چمدانم رو از ماشین بیرون گذاشت و بدون گرفتن پولی رفت ...
اونجا همه خانم بودند ... هیچ آقایی اجازه ورود نداشت ... همه راحت و بی حجاب تردد می کردند ... اکثر اساتید و خیلی از طلبه های هندی و پاکستانی، انگلیسی بلد بودند ... .
حس فوق العاده ای بود ... مهمان نواز و خون گرم ... طوری با من برخورد می کردند که انگار سال هاست من رو می شناسند ... .
مسئولین مکتب هم پیگیر کارهای من شدند ... چند روزی رو مهمان شون بودم تا بالاخره به کشورم برگشتم ... یکی از اساتید تا پای پرواز هم با من اومد ... حتی با وجود اینکه نماینده کشورم و چند نفر از امورخارجه و حراست بودند، اون تنهام نگذاشت ... .
سفر سخت و پر از ترس و اضطراب من با شیرینی بسیاری تموم شد که حتی توی پرواز هم با من بود ... نرفته دلم برای همه شون تنگ شده بود ... علی الخصوص امیرحسین که دست خالی برمی گشتم ... .
اما هرگز فکرش رو هم نمی کردم بیشتر از هر چیز، تازه باید نگران برگشتم به کانادا باشم ... .
ادامه دارد...
•یاورانگمنامامامزمان(عج)•
@yavaranegomnam_315
•یٰاوَراݩِگُمنٰامِْإمٰاݦزَمٰاݩ(عـج)•🇵🇸
#رنگعشق ❤️ 🍃 قسمت چهاردهم: هتل پذیرشم نکرد ... نمی دونم پذیرش هتل با راننده تاکسی بهم چی گفتن ...
#رنگعشق❤️
🌺 قسمت پانزدهم
✒به جرمِ عشق
از هواپیما که پیاده شدم پدرم توی سالن منتظرم بود ... صورتش مملو از خشم ... وقتی چشمش به من افتاد، عصبانیتش بیشتر شد ... رنگ سفیدش سرخ سرخ شده بود ... اولین بار بود که من رو با حجاب می دید ...
مادرم و بقیه توی خونه منتظر ما بودند ... پدرم تا خونه ساکت بود ... عادت نداشت جلوی راننده یا خدمتکارها خشمش رو نشون بده ...
وقتی رسیدیم همه متحیر بودند ... هیچ کس حرفی نمی زد که یهو پدرم محکم زد توی گوشم ... با عصبانیت تمام روسری رو از روی سرم چنگ زد ... چنان چنگ زد که با روسری، موهام رو هم با ضرب، توی مشتش کشید ... تعادلم رو از دست دادم و پرت شدم ... پوست سرم آتش گرفته بود ...
هنوز به خودم نیومده بودم که کتک مفصلی خوردم ... مادرم سعی کرد جلوی پدرم رو بگیره اما برادرم مانعش شد ...
اون قدر من رو زد که خودش خسته شد ... به زحمت می تونستم نفس بکشم ... دنده هام درد می کرد، می سوخت و تیر می کشید ... تمام بدنم کبود شده بود ... صدای نفس کشیدنم شبیه ناله و زوزه شده بود ... حتی قدرت گریه کردن نداشتم ...
بیشتر از یک روز توی اون حالت، کف اتاقم افتاده بودم ... کسی سراغم نمی اومد ... خودم هم توان حرکت نداشتم ... تا اینکه بالاخره مادرم به دادم رسید
ادامه دارد....
•یاورانگمنامامامزمان(عج)•
@yavaranegomnam_315
4_5899982749015476504.mp3
11.98M
بهمحرمتبرسمحسین!)..🥺❤️🩹
@yavaranegomnam_315