نسیم طراوت 🍃
📳📵📵📵📴📵📵📵📳 ❤️🔥رمان تلنگری، عبرتآموز، آموزنده و ویژه متاهلین 📵 داستان کوتاه #دایرکتی_ها 🤳قسمت ۷
📳📵📵📵📴📵📵📵📳
❤️🔥رمان تلنگری، عبرتآموز، آموزنده و ویژه متاهلین
📵 داستان کوتاه #دایرکتی_ها
🤳قسمت ۹ و ۱۰
نشستم روی کاناپه و زار زار گریه کردم..
همش به این فکر میکردم که چی شد به اینجا رسیدم، یه ارتباط غلط و بی دلیل!!!توی همین فکرا بودم که کیوان زنگ زد..
_الو
+الو سلام
_سلام، خوبی؟
+خوبم
_دارم میام خونه چیزی نمیخوای؟
+نه...منتظرتم بیا!
_باشه، خداحافظ!
یه بغض و خشم خاصی توی صداش حس کردم، نمیدونم چرا ناخودآگاه تنم لرزید..!
میز شام رو چیدم،
منتظر شدم تا بیاد! کمی دیر اومد؛ حالت آشفته و بهم ریخته ای داشت! گفتم حتما خستگی کاره.. بدون اینکه نگاهم کنه، نشست سر میز!
گفتم:_دست وصورتتو بشور تا غذا رو بکشم
گفت:_ میخوام باهات حرف بزنم
گفتم:_ باشه حالا شام بخوریم بعد..
سرم داد زد گفت:
_مگه کری!!؟؟😡گفتم میخوام باهات حرف بزنم!
خشکم زد..
کیوان تا حالا اینجوری باهام حرف نزده بود!به اجبار نشستم روی صندلی، زل زدم به کیوان تا ببینم این چه حرفیه که بخاطرش سرم داد زده!
شروع کرد..
_چند وقتیه #حواست به زندگیمون نیست، هست؟!
+چرا هست کیوان..
_مطمئنی؟!
+با صدای لرزون گفتم آره
_حواست بود و #نفهمیدی چقدر از هم #فاصله گرفتیم!؟
+یعنی چی کیوان
_ساکت! حرف نزن..گوش کن فقط! حواست هست و #نفهمیدی هفته پیش تصادف کردم! حواست هست که شبا تا دیروقت بیرون بودم و عین خیالت #نشد!حواست هست که لوبیا پلو #دوست_ندارم
الان بوش توی خونه پیچیده! حواست هست موهای ژولیده و #شلختگی رو دوست ندارم؛ اما دو هفته بیشتره اصلا به #خودت نرسیدی؟! حواست هست ریش پرفسوری دوس نداری اما این ریش رو #گذاشتم و تو غر نزدی!! حواست هست پیراهن چارخونه قرمز دوست نداری، الان با این پیراهن روبروت نشستم و هیچی #نمیگی!؟ حواست هست کیوان جان، شد #کیوان؟ حواست هست چند وقته موهاتو نوازش نکردم!! حواست هست چند وقته بهم #نگفتی دوستت دارم؟!! تو حواست کجا بوده که #اینجا کنارم نبودی؟! جسمت اینجا بود، اما #روحت.. روحت معلوم نیست کجاها سیر میکرده..
با اینکه همه چتا رو پاک کرده بودم...
و دیگه خبری از صفحه های مجازی توی گوشیم نبود، اما باز میترسیدم و تو دلم خدا خدا میکردم کیوان چیزی از ارتباط غلطم نفهمیده باشه...
_دوسش داری؟
متعجب زده از سوالش، گفتم:
_چی؟!
_چی نه، کی!
+خب کی؟ واضح حرف بزن..
_واضح نیست سوالم؟
+نه!
_افشین خانت!!!
انگار آب یخ ریخته باشن روی سرم!
لال شده بودم، نمیتونستم چیزی بگم،کیوان از کجا فهمیده بود!!
من که همیشه چت ها رو پاک میکردم..
خودم رو زدم به اون راه.. با صدای لرزون گفتم :
_افشین خان دیگه کیه!؟
_از من میپرسی!!!؟؟ هه هه...
کیوان قهقه ای سر داد و گفت:
_میشه دیگه برام نقش بازی نکنی؟ من همه چی رو میدونم!!
+چی رو میدونی؟! چرا درست حرف نمیزنی منم بفهمم؟!
_خودتو به خریت نزن فرشته ..دو هفته ست فهمیدم چه بلایی سر من و زندگیم آوردی. همون روزی که افشین خانت بهت گفته بود دوستت داره!!! همون روز دستت برام رو شد! چرا سکوت کردی؟؟؟ میگفتی دوسش داری دیگه.. میگفتی اشغال...!😡فکر کردی میتونی راحت خیانت کنی و منو بپیجونی!؟ کار خدا بود که دقیقا همون روزی که اون مرتیکه کثافت به #زن من..!! به #ناموس من ابراز علاقه میکرد و میخواست دل ببره و دلبری کنه.. یادت بره گند کاریاتو پاک کنی و منم نصف شب وسوسه بشم و گوشیتو چک کنم..
دنیا روی سرم خراب شده بود..
اشک از چشمام جاری شد و روی گونه هام غلتید،
نمیدونستم چی باید بگم!
لعنت به من..
کاش همه چیز رو زودتر از اینا تموم کرده بودم..قبل از اولین گفتن دوست دارم افشین....قبل از اینکه لو برم..قبل از اینکه بدبخت بشم..کاش...
🤳ادامه دارد....
❤️🔥نویسنده؛ فاطمه-قاف
─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
#قصه_شب
👦 پسر پرخور
توی یه جنگل سر سبز و قشنگ یه روز صبح حیوونا که از خواب بیدار شدند متوجه شدند مهمونای ناخونده دارند. بچه های زیادی به اونجا اومده بودند. همه به همراه معلم اومده بودند تا تفریح کنند. حیوونا با دیدن اونا خیلی خوشحال شدند. بچه ها شروع کردن به بازی کردن و خوردن تنقلات. با حیوونا بازی می کردند. برای حیوونا هم غذا آورده بودنو داشتن به حیوونا هم غذا میدادن. ولی مواظب بودند که زیادی به حیوونا نزدیک نشن که یه وقت اونها نترسن. اونا خیلی تمیز و مرتب، هر چی غذا میخوردن و تنقلات می خوردن ،آشغالا رو جمع میکردن و توی پلاستیک می ریختند. حیوونا از این که اینقدر بچه ها با ادب و مرتب بودند، خیلی خوشحال بودند.
اما از بین این بچه ها یه پسر بچه ای بود که خیلی پرخور بود. اون مدام در حال خوردن بود. از یه طرف هم که همه ی حیوونا جز خرس اونجا بودند. آخه آقا خرسه خیلی مغرور بود و می گفت:«من قوی ترین حیوون جنگلم نمیخوام بیام اونجا.» به هر حال تا شب بچه های قصه ما مشغول بودن و بازی میکردن. تا این که صدای آقا معلم بلند شد. به همه گفت:«آی بچه ها وسایلتونو جمع کنین که وقت رفتنه،دیگه باید برگردیم.»
بچه ها شروع کردن به پچ پچ کردن و صحبت کردن،که ای داد بیداد، چه قدر کم بود چه قدر زود میخوایم بریم.» آقا معلم گفت:« بچه ها سرو صدا نکنید، باید برگردیم، تا شب اینجا نمونیم، چون شب جنگل خطرناکه، بعد هم موقع استراحت حیووناست. ما اگه اینجا باشیم مزاحمشونیم.»
پسر بچه ی پر خور یه نگاهی به اطراف انداخت. رفت داخل چادر، بعد دید چه قدر خوراکی تو چادرا مونده با خودش یه فکری کرد، با خودش گفت بهتره خوراکیارو بخورمو بعد خودم برم. بعد هم شروع کرد به خوردن خوراکیا، وقتی به خودش اومد دید ای داد بیداد، هیچ کس اونجا نیست، اتوبوس رفته و هوا تاریک شده. یه صداهای مختلفی هم میاد. از پشت درخت آقا خرسه اومد بیرون.پسر بچه با دیدن اون از حال رفت و غش کرد. بعد یه مدت که به بهوش اومد فهمید که آخ جون همه ی اینا خواب بوده، اون کنار خوراکیا خوابش برده. واسه همین سریع خوراکیارو جمع کرد و ریخت تو کوله پشتیشو راه افتاد. آخه متوجه شد جنگل که جای بچه ها نیست و باید همراه سایرین به خونه برگرده. شب جنگل خطر ناکه و باید به حرف آقا معلمش گوش کنه.
─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
رازی که
خودت نتونستی نگهش داری
و به بقیه گفتیش..!
چطور انتظار داری بقیه نگهش دارنو به کسی نگن.....
#روزبخیر
─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
هر انسانی که سه شرط زیر را
داشته باشد عزت نفس دارد:
1- خودش را دوست داشته باشد.
2- برای خودش ارزش و احترام قائل باشد.
3- خودش را هر چه که هست پذیرفته
─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
.
شکر نعمت نعمتت افزون کند 🤲
خدایا شکرت به خاطر خواب آرامم💫
خدایا شکرت به خاطر پدر و مادرم🌸
خدایا شکرت که زنده ام 💫
خدایا شکرت که تو کنارمی🌸
خدایا شکرت که خود عشقم💫
خدایا شکرت که مهربونم🌸
خدایا شکرت که عالیم💫
خدایا شکرت که راه میرم🌸
خدایا شکرت حرف میزنم💫
خدایا شکرت جذابم🌸
خدایا شکرت دوست داشتنی ام💫
خدایا شکرت من روح پاک توام🌸
خدایا شکرت قدرتمندم💫
خدایا شکرت ارزشمندم🌸
خدایا شکرت بابت هوا💫
خدایا شکرت بابت نان🌸
خدایا شکرت بابت درختان💫
خدایا شکرت بابت گلها🌸
خدایا شکرت به خاطر خاک 💫
خدایا شکرت به خاطر آب🌸
خدایا شکرت به خاطر استخوانهای بدنم💫
خدایا شکرت به خاطر مژه هام🌸
خدایا شکرت
خدایا شکرت
خدایا شکرت
─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
AUD-20240214-WA0001.mp3
2.04M
بذارید زنگ آلارم نماز صبح 👌👌
حتما بذارید
بهتون قول میدم که بیدار می شید
سبحانالله😭😭😭😭
چقدر قشنگ داره بیدارمون میکنه
ماشالله به این صدا😭😭😭😭😭😭😭😭
انتشار این صدا صدقه جاریه است
نشرش واجب است.👌👌👌
✨مرحله جدید کالابرگ الکترونیکی در طرح فجرانه
مدیرکل تعاون، کار و رفاه اجتماعی استان مرکزی گفت:با اجرای مرحله جدید طرح کالابرگ الکترونیکی با عنوان «طرح فجرانه» ۲۲۰ هزار تومان اعتبار خرید کالا در کارت بانکی سرپرست خانوارهای یارانه بگیر علاوه بر یارانه قبلی اضافه می شود.
جمشید امیدی گفت: با اجرای مرحله جدید طرح کالابرگ الکترونیکی با عنوان «طرح فجرانه» ۲۲۰ هزار تومان اعتبار برای خرید ۱۱ قلم کالای اساسی مشمول به شرط خرید از سبد کالاهای جانبی پیش بینی شده در طرح کالابرگ در کارت بانکی سرپرست خانوارهای دهکهای اول تا هفتم درآمدی، واریز میشود.
امیدی افزود: با اجرای مرحله جدید طرح کالابرگ الکترونیکی که از ۱۷ بهمن آغاز شده دو تغییر اساسی در روند قبلی خرید کالا برگ الکترونیکی صورت گرفته است.
وی بیان کرد: در مرحله قبل میبایست خانوارها ۲۰۰ هزار تومان حداقل خرید از یارانه خودشون را خرید میکردند تا ۱۲۰ هزار تومان یارانه آنها تحت عنوان سیاستهای حمایتی تشویقی اضافه میشد که این روند اکنون تغییر یافته و آن بحث حداقل دیگر وجود ندارد و ۱۲۰ هزار تومان به ۲۲۰ هزار تومان افزایش پیدا کرده است.
مدیرکل تعاون، کار و رفاه اجتماعی استان مرکزی افزود: در مرحله جدید کالا برگ الکترونیکی نکتهای که وجود دارد، خانوارها بایستی از ۱۱ قلم کالای اساسی مشمول این طرح خرید کنند و چنانچه به همان نسبت از آن کالای پیش بینی شده خرید کنند این مبلغ ۲۲۰ هزار تومان نیز به همان نسبت به خانوارها اختصاص پیدا میکند و بحث خرید حداقل ۲۰۰ هزار تومان در این مرحله دیگر وجود ندارد.
امیدی گفت: از شروع اجرای این طرح که با هدف حمایت از خانوارهای دهک اول تا هفتم آغاز شده، سیاست حمایتی تشویقی طرح فجرانه از ۱۷ بهمن ماه شروع شد و تا ۱۷ اردیبهشت به مدت سه ماه ادامه دارد.
او افزود: خانوادهها نگران محدودیت زمانی نباشند و برای اینکه بتوانند از روند اجرای این طرح مُطلع شوند میتوانند با گرفتن کد دستوری #۱۴۶۳*۵۰۰* که سه گزینه گرفتن کد خرید کالا، مانده اعتبار و نصب کد برنامه کاربردی شما برای آنها در نظر گرفته شده، با نصب این برنامه میتوانند به نزدیکترین فروشگاه که خدمات کالا برگ الکترونیکی ارائه می کند مراجعه کنند و از طریق این نرم افزار برنامه کاربردی از میزان مانده اعتبار یارانه خود مطلع شوند./تعاون،کار ورفاه اجتماعی استان مرکزی
─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
💠 پیرمرد ۹۳ ساله ایتالیایی برای مشکلات تنفسی یک روز در بیمارستان بستری شد. وقتی هنگام مرخص شدن برای صورتحساب ۵۰۰یورو ازش خواستند او زد زیر گریه، مسئول اونجا ناراحت شد گفت برای نداشتن پول گریه نکن اینجا خیریهای است، میگیم کمک کنند.
🔻پیرمرد گفت: برای هزینه گریه نمیکنم، کل بیمارستان هم میتوانم بخرم اما گریه من بخاطر یک تحول درونی است که خیلی دیر شده!
🔻گفتند: چه تحولی؟
پیرمرد گفت: یک عمر رایگان نفس کشیدم اما برای یک روز باید بخاطر دستگاه تنفسی ۵۰۰ یورو بدهم، آنوقت خداوند بزرگ رایگان این خدمت رو به من کرده و هیچ وقت هزینهاش رو ندادم که کمترین آن شکر و عبادت به درگاهش بود و غفلت کردم و حالا در سن ۹۳ سالگی فهمیدم چه نعمتهایی خداوند بهم داده و شکرگزار آن نبودم، بخاطر این گریهام گرفت که چرا متوجه نشدم و چقدر بدهکارم 😔
👈گاهی خیلی زود دیر میشود.
─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
#آیا_میدانید
پرندهای که ۱۶۰ کیلومتر را بدون بال زدن میپیماید!
نتایج یک تحقیق که به تازگی منتشر شده است نشان میدهد گونهای از کرکس به نام « رُخکرکس آند» میتواند بدون حرکت دادن بالهای خود ساعتها در هوا پرواز کند.
کرکس آند که بزرگترین پرنده با توانایی پرواز در دنیا محسوب می شود، بال هایی به طول بیش از سه متر دارد و از جثهای به وزن تقریبی ۱۵ کیلوگرم برخوردار است.
─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ویدیو انگیزشی:
🌀 تایمت رو صرف خودت کن
─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸ای دلربا بیا
🎊که قدومت مبارک است
🌸میلاد توست
🎊شأن نزول تبارک است
🌸تا زین العابدین
🎊به دو عالم امام ماست
🌸دنیا و آخرت
🎊ز ولایش به کام ماست
🌸میلاد
امام سجّاد علیه السلام مبارک🌹
اللهم عجل لولیک الفرج بحق آقا امام سجاد علیه السلام ❤️❤️❤️❤️❤️
─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯
#قصه_شب
داستان بره خوابالود
بره کوچولو به همراه گله گوسفندان، برای گردش و چرا، راهی دشت و صحرا شد. چوپان مهربان میدانست که برهها بازیگوش و سر به هوا هستند به خاطر همین بیش از بقیه گوسفندان، حواسش به بره بود. اما بره انقدر از گله دور میشد و این طرف و آن طرف میرفت که چوپان را خسته میکرد.
ظهر که شد چوپان زیر یک درخت به استراحت پرداخت. گوسفندان هم که حسابی خسته بودند هر جا سایه ای بود همانجا خوابیدند. اما بره هنوز دوست داشت بازی کند. هی با شاخهای کوچکش سر به سر بقیه گوسفندان میگذاشت تا با او بازی کنند ولی هیچ کس حوصله نداشت. همه دوست داشتند بخوابند. بره کوچولو خیلی ناراحت و عصبانی شده بود. چون اصلا خوابش نمیآمد. او سعی کرد خودش تنهایی بازی کند. گاهی در جوی آب راه میرفت و آب بازی میکرد و گاهی هم این طرف و آن طرف میدوید . خلاصه آنقدر بازی کرد تا ظهر گذشت و وقت استراحت گوسفندان تمام شد. گله دوباره برای حرکت آماده شد. همه گوسفندان از خواب بیدار شدند و کمی آب خوردند و به همراه چوپان به راه افتادند. بره خوشحال شد و لابلای گوسفندان شروع به حرکت و جست و خیز کرد. اما هنوز چیزی نرفته بود که احساس خستگی و خواب آلودگی کرد. دلش میخواست بخوابد. هر کجا گله، برای چریدن میایستاد همانجا پنج دقیقه میخوابید. دوباره که گله راه میافتاد به سختی از جا بلند میشد و چند قدم میرفت. یک ساعت بعد گله به دشت سرسبزی از گلها و علفهای تازه رسید. اما بره آنقدر خسته بود که فورا به خواب رفت و هیچی ندید. گوسفندان همگی خوشحال و سرحال در دشت سرسبز مشغول بازی و چرا شدند. اما بره کوچولو تمام وقت خواب بود. نزدیک غروب آفتاب گله باید به سمت خانه برمیگشت. چوپان بره را از خواب بیدار کرد تا همراه گله به خانه ببرد. بره وقتی فهمید که چقدر به بقیه خوش گذشته است حسابی دلش سوخت و با خودش گفت کاش من هم ظهر مثل بقیه خوابیده بودم و بعد از ظهر در دشت گلها بیدار و سرحال بازی میکردم. بره کوچولو فهمید اگر ظهرها یک ساعت بخوابد بقیه روز بیشتر به او خوش میگذرد.
─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯