🔴تسبیحات حضرت زهرا(س) یک هدیه اختصاصی برای بانوان پر مشغله است
🔹تصور بفرمایید بند دل پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم، دردانه خلقت حضرت زهرا سلامالله علیها از مشقات زیاد کار درخانه به اتفاق همسر عزیزشان، امیرالمؤمنین به محضر پیامبر اکرم میروند، تا از ایشان،خدمتکاری درخواست کنند که کمک حال حضرت زهرا باشد.
تا اینجا توجه فرمایید که برترین زن جهان اسلام چه اهتمامی به مدیریت و خانهداری داشتهاند که به دنبال همراه و کمککار هم بودهاند تا امورات به درستی انجام شود و درباره این مساله مهم خدمت پیامبر اکرم میرسند.و برای ما زنان شیعه اهمیت امور خانهداری در مکتب تشیع مشخص میشود.
🔹مسأله مهم دوم پاسخ پیامبر اکرم است که به جای نیروی انسانی کمک کار، ذکری بسیار نورانی را به ایشان آموزش میدهند تا معنویت خانه فاطمه بسیار شود.
برداشت آموزندهای که میشود از این پاسخ پیامبر فهم کرد، اهمیت بعد معنوی امور خانهداری و تربیت است که پیامبر جهت بهتر شدن آن تقویت آن، یاد خدا و اذکار الهی را راهگشا برای بانوان مومنه معرفی میکنند و این اهمیت معنویت و تعالی خانهداری را میرساند.
🔹مسأله سوم اهتمام اهل بیت به آموزش و نهادینه کردن ذکر تسبیحات حضرت زهرا در بین شیعیان و بهرهمندی از آثار نورانی آن بوده است تا جایی که امام صادق فرمودهاند هر کس به این ذکر اهتمام ورزد هیچ وقت سیاه بخت نشود.
⏪به نظر میرسد این روزها که بانوان مشغلههای زیادی در امر فرزندپروری و کار خانه دارند، با حضور قلب بعد از هر نماز مشغول این ذکر شوند تا از آثار معنوی آن در تعالی روح و جسم برخوردار شده و همسر و فرزندان خود را سهیم این رزق معنوی بکنند.
@yazahra_arak313
نسیم طراوت 🍃
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت 107 با همین یک کلمه ایرانی و شیعه بودنم را با هم فهمیده بودند و نمی
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت 108
احساس کردم تمام استخوان هایم در
هم شکست و دیگر ذکری جز نام حضرت زینب به
لب هایم نمی آمد که حضرت را با نفس هایم صدا میزدم و میدیدم خون دهانم روی زمین خط انداخته است.
دلم می خواست خودم از جا بلند شوم و امانم نمی دادند که از پشت پیراهنم را کشیدند و بلندم کردند.
شانه ام را وحشیانه فشار می دادند تا زودتر پایین روم، برای دیدن هر پله به چشمانم التماس می کردم و باز پایم برای رفتن به حجله ابوجعده پیش نمیرفت که از پیچ پله دیدم روی مبل کنار اتاق نشسته و با موبایلش با کسی حرف میزند.
مسیر حمله به سمت حرم را بررسی
می کردند و تا نگاهش به من افتاد، چشمانش مثل دو چاه از آتش شعله کشید و از جا بلند شد.
کریهتر از آن شب نگاهم میکرد و به گمانم در همین یک سال به قدری خون خورده بود که صورتش از پشت همان ریش و سبیل خاکستری مثل سگ شده بود.
تماسش را قطع کرد و انگار برای جویدن حنجره ام آماده میشد که دندان هایش را به هم می سایید و با نعره ای سرم خراب شد :
پس از وهابی های افغانستانی؟!
جریان خون به زحمت خودش را در رگ هایم می کشاند، قلبم از تپش ایستاده و نفسم بی صدا در سینه مانده بود و او طوری عربده کشید که روح از بدنم رفت :
یا حرف میزنی یا همین جا ریز ریزت میکنم!
و همان تهدیدش برای کشتن دل من کافی بود که چاقوی کوچکی را از
جیب شلوارش بیرون کشید، هنوز چند پله مانده بود تا به قتلگاهم برسم و او از همان جا با تیزی زبان جهنمی اش جانم را گرفت :
آخرین جایی که میبرّم زبونته!
کاری باهات میکنم به حرف بیای!
قلبم از وحشت به خودش می پیچید و آنها از پشت هلم می دادند تا زودتر حرکت کنم که شلیک گلوله پرده گوشم را پاره کرد و پیشانی ابوجعده را از هم شکافت.
از شدت وحشت رمقی به قدم هایم نمانده و با همان ضربی که به کتفم خورده بود، از
پله آخر روی زمین افتادم.
حس میکردم زمین زیر تنم میلرزد و انگار ساعت های میدویدند که کسی روی کمرم
خیمه زد و زیر پیکرش پنهانم کرد.
رگبار گلوله خانه را پُر کرده و دست و بازویی تلاش می کرد سر و صورتم را بپوشاند، تکان های قفسه سینه اش را روی شانه ام حس
میکردم و می شنیدم با هر تکان زیر لب ناله میزند :
یا حسین!
که دلم از سوز صدای مظلومش آتش گرفت.
ادامه دارد....
نویسنده :ف.و
@yazahra_arak313
نسیم طراوت 🍃
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت 108 احساس کردم تمام استخوان هایم در هم شکست و دیگر ذکری جز نام حضر
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت 109
گرمای بدنش روی کمرم هر لحظه بیشتر میشد، پیراهنم از پشت خیس و داغ شده و دیگر ناله ای هم نمیزد که فقط خس خس نفس هایش را پشت گوشم میشنیدم.
بین برزخی از مرگ و زندگی، از هیاهوی اطرافم جز داد و بیدادی مبهم و تیراندازی بی وقفه، چیزی نمی فهمیدم که گلوله باران تمام شد.
صورتم در فرش اتاق فرو رفته بود، چیزی نمی دیدم و تنها بوی خون و باروت مشامم را میسوزاند که زمزمه مصطفی در گوشم نشست و با یک تکان، کمرم سبک شد.
گردنم از شدت درد به سختی تکان میخورد، به زحمت سرم را چرخاندم و پیکر پاره پاره اش دلم را زیر و رو کرد.
ابوالفضل روی دستان مصطفی از نفس افتاده بود، از تمام بدنش خون میچکید و پاهایش
را روی زمین از شدت درد تکان میداد. تازه
می فهمیدم پیکر برادرم سپر من بوده که پیراهن سپیدم همه از خونش رنگ گل شده بود، کمر و گردنش از جای گلوله از هم
پاشیده و با آخرین نوری که به نگاهش مانده بود، دنبال من میگشت.
اسلحه مصطفی کنارش مانده و نفسش
هنوز برای ناموسش میتپید که با نگاه نگرانش روی بدنم می گشت مبادا زخمی خورده باشم.
گوشه پیشانی اش شکسته و کنار صورت و گونه اش پُر از خون شده بود.
ابوالفضل از آتش این همه زخم در آغوشش پَرپَر میزند و او تنها با قطرات اشک، گونه های روشن و خونی اش را می بوسید.
دیگر خونی به رگ های برادرم نمانده بود که
چشمانش خمار خیال شهادت سنگین میشد و دوباره پلک هایش را میگشود تا صورتم را ببیند و با همان چشم ها مثل همیشه به رویم می خندید.
اعجاز نجاتم مستش کرده بود که با لبخندی شیرین پیش چشمانم دلبری میکرد، صورتش به سپیدی ماه میزد و لب های خشکش
برای حرفی میلرزید و آخر نشد که پیش چشمانم مثل ساقه گلی شکست و سرش روی شانه رها شد.
انگار عمر چراغ چشمانم به جان برادرم بسته بود که شیشه اشکم شکست و ضجه میزدم فقط یکبار دیگر نگاهم کند.
شانه های مصطفی از گریه میلرزید و داغ دل من با گریه خنک نمیشد که با هر دو دستم پیراهن خونی ابوالفضل را گرفته بودم و تشنه چشمانش، صورتش را می بوسیدم و
هر چه می بوسیدم عطشم بیشتر میشد که لب هایم روی صورتش ماند و نفسم از گریه رفت.
مصطفی تقلّا میکرد دستانم را از ابوالفضل جدا کند و من دل رها کردن برادرم
را نداشتم که هر چه بیشتر شانه ام را میکشید..
ادامه دارد....
نویسنده:ف.و
نسیم طراوت 🍃
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت 109 گرمای بدنش روی کمرم هر لحظه بیشتر میشد، پیراهنم از پشت خیس و داغ
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت 110
بیشتر درآغوش ابوالفضل فرو میرفتم. جسد ابوجعده و بقیه دور اتاق افتاده و چند نفر از رزمندگان مقابل در صف کشیده بودند تا زودتر از خانه خارجمان کنند.
مصطفی سر ابوالفضل را روی زمین گذاشت، با هر دو دست بازویم را گرفته و با گریه تمنا می کرد تا آخر از پیکر برادرم دل کندم و به خدا قلبم روی سینه اش جا ماند که دیگر در
سینه ام تپشی حس نمیکردم.
در حفاظ نیروهای مقاومت مردمی از خانه خارج شدیم و تازه دیدم کنار کوچه جسم
بی جان مادر مصطفی را میان پتویی
پیچیده اند.
نمیدانم مصطفی با چه دلی این همه غم را تحمل میکرد که خودش سر پتو را گرفت، رزمنده دیگری پایین پتو را بلند کرد و غریبانه به راه افتادیم.
دو نفر از رزمندگان بدن ابوالفضل را روی برانکاردی قرار داده و دنبال ما برادرم را
می کشیدند. جسد چند تکفیری در کوچه افتاده و هنوز
صدای تیراندازی از خیابان های اطراف شنیده میشد.
یک دست مصطفی به پتوی خونی مادرش چسبیده و با دست دیگرش دست لرزانم را گرفته بود که به قدم هایم رمقی نمانده و او مرا دنبال خودش می کشید.
سرخی غروب همه جا را گرفته و شاید از مظلومیت خون شهدای زینبیه در و دیوار کوچه ها رنگ خون شده بود که در انتهای کوچه مهتاب حرم پیدا شد و چلچراغ اشکمان را در هم شکست.
تا رسیدن به آغوش حضرت زینب هزار بار
جان کندیم و با آخرین نفسمان تقریباً می دویدیم تا پیش از رسیدن تکفیری ها در حرم پنهان شویم.
گوشه و کنار صحن عده ای پناه آورده و اینجا دیگر آخرین پناهگاه مردم زینبیه از هجوم تکفیری ها بود.
گوشه صحن زیر یکی از کنگره ها کِز کرده بودم، پیکر ابوالفضل و مادر مصطفی
کنارمان بود و مصطفی نه فقط چشمانش که تمام قامتش از این همه مصیبت در هم شکسته بود.
در تاریک و روشن آسمان مغرب صورتش از ستاره های اشک میدرخشید و حس میکردم هنوز روی پیراهن خونی ام دنبال زخمی
می گردد که گلویم از گریه گرفت و ناله زدم :
من سالمم، اینا همه خون ابوالفضله!
نگاهش تا پیکر ابوالفضل رفت و مثل اینکه آن لحظات دوباره پیش چشمانش جان گرفته باشد، شرمنده زمزمه کرد :
پشت در که رسیدیم، بچه ها آماده حمله بودن من و ابوالفضل نگران تو بودیم، قرار
شد ما تو رو بکشیم بیرون و بقیه برن سراغ اونا.
و همین جا در برابر عشق ابوالفضل به من کم آورده بود که مقابل چشمانم از خجالت به گریه افتاد :
وقتی با اولین شلیک افتادی رو زمین، من و ابوالفضل با هم اومدیم سمتت، ولی اون زودتر تونست خودش رو بندازه روت.
من تکان های قفسه سینه و فرو رفتن هر گلوله به تنش را حس کرده بودم که از داغ دلتنگی اش جگرم آتش گرفت و او همچنان نجوا میکرد :
قبل از اینکه بیایم تو خونه، وسط کوچه مامانم رو دیدم.
چشمانش از گریه رنگ خون شده بود و این همه غم در دلش جا نمیشد که از کنارم بلند شد، قدمی به سمت پیکر ابوالفضل و مادرش رفت و تاب دیدن آنها را هم نداشت که آشفته دور خودش می چرخید.
سرم را از پشت به دیوار تکیه داده بودم، به ابوالفضل نگاه میکردم و مصطفی جان کندنم را حس میکرد که به سمتم برگشت و مقابلم زانو زد...
ادامه دارد....
نویسنده:ف.و
@yazahra_arak313
. 👇تقویم نجومی سه شنبه👇
✴️ سه شنبه 👈 16 آبان / عقرب 1402
👈22 ربیع الثانی 1445👈7 نوامبر 2023
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🏴وفات جناب موسی مبرقع فرزند امام جواد علیه السلام و جد سادات برقعی در شهر قم " 296 ه .ق".
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️ امروز روز خوب مبارکی است و برای امور زیر خوب است :
✅خرید و فروش.
✅و داد و ستد و تجارت خوب است.
👶مناسب زایمان و نوزاد محبوب مردم و زندگی پاکی دارد.
🤕 بیمار امروز زود خوب شود.
🚘 مسافرت : مسافرت خوب و سود و سلامتی در پی دارد.
🔭 احکام نجوم .
🌗 امروز قمر در برج سنبله و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️خرید باغ و زمین زراعی.
✳️ارسال کالاهای تجاری به مشتری.
✳️آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✳️قباله و قولنامه نوشتن.
✳️خرید منزل و خانه.
✳️و امور زراعی و کشاورزی خوب است.
📛ولی برای ازدواج خوب نیست.
🟣نوشتن ادعیه احراز و نماز حرز و بستن آن خوب است.
👩❤️👨مباشرت. امشب شبِ چهارشنبه
مباشرت و زفاف مکروه است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،#اصلاح_مو(سروصورت)دراین روز از ماه قمری ، باعث فقر و بی پولی می شود.
💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن.
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ،باعث قوت دل می شود.
✂️ ناخن گرفتن
سه شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید برهلاکت خود بترسد.
👕👚 دوخت و دوز.
سه شنبه برای بریدن،و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر ان را تکمیل کنند)
✅ وقت #استخاره در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن)
😴😴 تعبیر خواب
تعبیر خوابی که شب " چهارشنبه " دیده شود طبق ایه ی 23 سوره مبارکه "مومنون" است.
و لقد ارسلنا نوحا الی قومه فقال یا قوم..
و از معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده را خیر و خوبی از جانب بزرگی برسد که باور نکند و یا نصیحتی به کسی کند و او باور نکند. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه #یاقابض که موجب رسیدن به آرزوها میگردد .
💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_سجاد_علیه_السلام و #امام_باقر_علیه_السلام و #امام_صادق_علیه_السلام سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
📚 منابع ما👇
تقویم همسران
تالیف:حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهما السلام
@yazahra_arak313
سلام به روی ماهتون عزیزانم😘
شب همگی بخیر و شادی
اومدم با یه متن انگیزشی😉👌
بازنده کسی است که در انتظار معجزه
می ماند
تا کسی از راه برسد و آرزوهایش را
برآورده سازد....
باور کن همه به دنبال رسیدن به آرزوهای
خودشان هستند....
خودت معجزه زندگی خودت باش....
دستتو بگیر به زانوان پر توانت یه یا علی بگو
زندگی زیباست ....
شبتون بخیر
دوستتون دارم ....
🌼🌺🍃🌹🍃🌺🌼
@yazahra_arak313
🌼🌺🍃🌹🍃🌺🌼
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از #شهید_محمد_حسین_حدادیان
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
@yazahra_arak313
چرا خانم ها شهید نمیشن؟!
چون به شهادت احتیاج ندارند، آن آقایون هستند که باید شهید بشن تا به سعادت برسند!
خانم ها یک تحمل بکنند در خانه، اجر یک شهید را به آن ها می دهند!
دیگه نمی خواهد کار زیادی بکنند خانم ها واقعا امکانات معنوی شان بالاست فقط باید بدانند که کجا باید چکار کنند!
"استاد پناهیان"
@yazahra_arak313