🔴 اولین تصویر از نرّه خر وحشی نارنجستان قوام شیراز در بازداشت
🔹 این لباس مشکی ها چیه پوشیدن؟! تا دیروز که لباس لشکر یزید رو پوشیده بودید منافق ها
این ها سوراخ دعا رو پیدا کردند
قیافه ی مظلوم به خودشون میگیرن و بعضیاشون میگن مشکل روانی داریم بعضی دیگه میگن تحت تاثیر فضای مجازی بودیم من خودم شیعه ام امام حسینی ام و..
این وحشیا هم لباس سیاه پوشیدن اومدن!!
تکلیف ضارب همسر شهید باب الخانی چی شد ؟
تکلیف ضارب خانم محجبه در رشت چی شد ؟
تکلیف دختری که لباس دو تکه پوشیده بود و تقریبا برهنه اومد بیرون چی شد ؟
تکلیف زن هتاک و ساب النبی چی شد ؟
تکلیف دو دختر نیمه برهنه ی کیش چی شد ؟
تکلیف دوتا زن رقاص در نزدیکی حرم امام رضا علیه السلام چی شد ؟
و...
چندتا رو بگیم
متن قشنگیه 👌
تا به حال به آپارتمان دقت کردی
سقف زندگیه یکی کف زندگی دیگریست !!!!
دنیا به طور شگفت آوری شبیه یک آپارتمان است!
سقف آرزوهای یکی ، کف آرزوهای دیگریست ....
چارلی چاپلین میگه ،
آدم خوبی باش
ولی
وقتت رو
برای اثباتش به دیگران
تلف نکن ....!
همیشه آنچه که درباره " من " میدانی باور کن .
نه آنچه که پشت سر " من " شنیده ای " من " همانم که دیده ای نه آنکه شنیده ای ....!
༊࿐𖡹🖤𖡹࿐༊
کانال مارو به دوستاتون معرفی کنید تا اون ها هم راه زندگی زیبا رو پیدا کنن.
👇👇👇👇👇👇
#کانال_مشاوره_درمانی_نسل_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/2407399454Cc6e3006350
༊࿐𖡹🖤𖡹࿐༊
#خاطرات_اولین_اربعین
#قسمت_سوم
یک ساعتی طول کشید و من همین طور مضطرب پشت در راه می رفتم اشک می ریختم ...
صحنه ای که خیلی وقتها توی فیلم ها دیده بودم حالا دچارش شده بودم
و چقدر طعم تلخی داشت...
در اتاق که باز شد به سرعت اشکهای روی صورتم را پاک کردم ولی چشمهای پف کرده رو نمی شد هیچ کاریش کرد!
وقتی دیدم عارفه آرومه بهم خندید نفس عمیقی کشیدم و خدارو شکر کردم ...
همسرم با رنگ پریده اومد جلو گفت: خداروشکر بخیر گذشت...
هرچند شدت سوختگی بالا بود دکتر گفته پنج، شش روز هر روز باید بیاریمش برای تعویض پانسمان پاش تا خدای نکرده عفونت نکنه!
گفتم: چی شد آروم شد؟
گفت: یه پماد نمی دونم چی بود دکتر گفت مسکن هست زد به پاش...
شب از نیمه هم گذشته بود راه افتادیم سمت خونه...
خیالم از عارفه کمی راحت تر شده بود آروم توی بغلم خوابیده بود...
خسته بودیم خیلی...
ولی چیزی که هم خودم هم همسرم بهش فکر میکردیم صبحی بود که قرار رفتن داشتیم و حالا با شرایط پیش اومده برای ما قطعا کنسل شده بود...
حتما می تونید حدس بزنید چه حالی بودم ...
حال یه جامانده...
نه! نه! اشتباه نکنید!
شبیه حال کسی که پشت در مانده...
می دونید فرقش چیه جامونده خودش رو می رسونه!
ولی پشت در مونده باید اذن بدن تا خودش رو برسونه!
امتحان سختی بود...
پاسپورت ها آماده!
ساکها بسته!
نه اینکه نگن نیا ! نه!
شاید من بلد نبودم درست در بزنم که در باز بشه!
شاید هم در باز بود اما من گیر کرده بودم!
شاید هم اندکی صبر می طلبید!
هر چه که بود با توجه به سوختگی پای عارفه و نیاز به تعویض پانسمان هر روز برنامه اربعین ظاهراً برای ما بسته شد...
دلم گرفته بود...
از وضعیت پیش اومده !
از پای سوخته !
از سفر نرفته !
از غم ندیدن حرم !
توی ماشین بودیم با بغض به همسرم گفتم: ببخش به خاطر من امسال شما هم از اربعین جا موندی...
کاش بدی من اینقدر نبود که برای نرفتم راهی جز آبله های پای عارفه و جاموندن شما بشه...
خوب می دونست چی می گم نگاهی بهم کرد و با چهره ی خسته گفت: خانمم حتما خیریتی بوده ...
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
https://eitaa.com/yazahraa_1363
#گروه_جهادی_چهار_شنبه_های_زهرایی
خادم الشریعه به چه کسی باخت و حذف شد؟؟
سارا خادمالشريعه شطرنجباز که تو جمهوری اسلامی چندین مدال و عنوان بینالمللی بدست آورد ؛ بخاطر اینکه معتقد بود حجاب محدودیت میاره از ایران رفت، تابعیت اسپانیایی گرفت و تو دور اول مسابقاتش برای اسپانیا به حریف باحجاب اندونزیایی خورد و با یک باخت از مسابقات حذف شد.
پنجشنبه، ۱۲ مرداد ۱۴۰۲
#گروه_جهادی_چهار_شنبه_های_زهرایی
زیبایی"چادر مشکی ام"را ترجیع میدهم
بر همه ی برند های دنیا !
کدام برند و اسمی با اعتبار تر است از نام "مادرمان حضرت زهرا...
#گروه_جهادی_چهار_شنبه_های_زهرایی
± عزاداری دختران و زنان شیعه ترکیه
در دهه نخست محرم ۱۴۰۲
#زن_عفت_افتخار
#گروه_جهادی_چهار_شنبه_های_زهرایی
-[🌸]
همهمیگویند؛
میانعدهایباکلاس..
املبودنجراتمیخواهد!
امامنمیگویم؛
میانعدهایحرمتشکن..
حرمتنگاهداشتن،شجاعتاست!(:
#چادرانه
#گروه_جهادی_چهار_شنبه_های_زهرایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خواب_آرام
💫✨ 💫✨ 💫✨ 💫✨
✨خداوندا تو را شکر میگوییم که فرصت دیدن شبی دیگر را به ما ارزانی داشته ایی....
💕 " حرفهایی از جنس آرامش "
✨آدم ها روز و شب مشغول کار و تلاش هستند گاهی هم زندگی مرفه ایی دارند اما وقتی بهشون نزدیک میشی میبینی خوشبخت نیستند ؛ چرااااا⁉️
تمکن مالی ممکنه با خودش آسایش و رفاه به همراه داشته باشه اما نمیتونه تضمینی برای خوشبختی آدم ها باشه...
✨چقدر خوبه همون اندازه که به دنبال رفاه و آسایش هستیم به فکر آرامش و خوشبختی واقعی هم باشیم...
آرامش حقیقی در تفکر و نگاه ما به زندگی ست ؛ ما خوشبختیم چون خدایی داریم که همه ی حواسش به ماست❗️
🌙 " الهی عاقبت بخیر بشی"
💫✨ 💫✨
#خاطرات_اولین_اربعین
#قسمت_چهارم
هیچی نگفتم فقط اشکهام می ریخت...
اونم هیچی نگفت ترجیح داد سکوت کنه...
صبح شد...
همسرم زودتر زنگ زد به دوستاش بگه ماجرا چیه و ما نمی تونیم بیایم ...
بعد از اینکه کلی همدردی کردن اونها راهی شدن و رفتن...
و اما ما ماندیم...
و چه ماندنی...
اینقدر درگیر پای عارفه شده بودیم که یادمون رفته بود به خانوادهامون اطلاع بدیم رفتن ما کنسل شد!
نزدیکی های ظهر مامانم زنگ زد ببینه کجایم یکدفعه جا خوردم گفتم چی بگم من !
اگه می گفتم عارفه چیزش شده نگران میشدن !
اگه میگفتم همینجوری کنسلش کردیم بازم نگران میشدن چون می دونستن بعیده!
بالاخره تصمیم گرفتم مسئولیت جواب دادن را بسپارم به همسرم...
مامانم که فکر می کرد ما لب مرزیم بنده خدا داشت التماس دعا می گفت که آقام بعد از صحبت کردن گفت کاری پیش اومده برناممون چند روز به تاخیر افتاده حالا ببینیم جور میشه یا نه!
این جمله ی همسرم یه سو سوی نوری توی وجودم روشن کرد شاید هنوز امیدی بود شاید...
علاوه بر غم نرفتن که خیلی برام سنگین بود دو، سه روز اول خیلی استرس عارفه را داشتم که پاش عفونت نکنه...
روز چهارم که برای تعویض پانسمان رفتیم گفتن وضعیت پاش خوبه بذارید باز باشه...
حالا که وضعیت عارفه بهتر بود دل من بی تاب و بی قرار تر برای اربعین...
کمی بارفقای پایه و همراه زندگیم
(منظورم شهدا هستن) صحبت کردم صحبت که نه! گلایه شایدم شکایت!
الان که فک می کنم کمی فراتر از این حرفها!
که بابا حالا من بد! شهدا شما که خوبید واسطه بشید...
و انگار اتفاقی افتاد واسطه گری صورت گرفت و مثل همیشه دستی گرفتند از آن سو...
روز پنج شنبه بود که همسرم زودتر اومد خونه جا خوردم گفتم چی شده زودتر اومدی؟
لبخندی زد و گفت مرخصی گرفتم برای سفر اربعین دیگه!
حالا روز اربعین کی بود یک شنبه!
متعجب نگاهش کردم و گفتم بدویم هم نمی رسیم تازه با وضعیت عارفه که نمیشه مگه اینکه بال در بیاریم پرواز کنیم...
گفت: دقیقا می خوایم پرواز کنیم ولی چون بال نداریم بلیط هواپیما گرفتم شنبه مستقیم برا نجف...
شوکه نگاهش کردم...
گفتم: جدی می گی! چطوری...
گفت یکی از همکارام می خواست بره عراق هوایی داره میره پرواز هم خالیه پیشنهاد داد که فرصت خوبیه!
با توجه به اینکه اون موقع بلیط هواپیما قیمت های نجومی نداشت و فکر کنم نفری شصت هزار تومان هر بلیط بود همسرم هم فرصت زیارت را غنیمت که نه طلا شمرده بود سریع رزرو کرده بود...
بلیط ها را که نشونم داد وجودم پر شد ازحس دوباره ی زائر شدن ولی کمی ترس هم بود نکنه چیزی بشه و باز نتونیم بریم...
https://eitaa.com/yazahraa_1363
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
#گروه_جهادی_چهار_شنبه_های_زهرایی