#یاجوادالائمهع🖤
بعد از حسیـــن، هیچ
امامی به وقت موت
مثل تو ای ولیِّ خـدا
تشنــــه جـــان نداد!
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
روضه و توسل جانسوز _ ویژۀ ایام شهادت ابن الرضا حضرت جوادالائمه علیه السلام _ حاج میثم مطیعی.mp3
3.04M
🎙 روضه جانسوز امام جواد علیهالسلام
🔰 #میثم_مطیعی
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
#شهادت_امام_محمد_تقی_ع
به زمین خوردی و آهت دل ما را سوزاند
جگرت سوخت و این؛ قلب رضا را سوزاند
پشت این حجره در بسته چه گفتی تو مگر
که صدای تو مناجات و دعا را سوزاند
#آجر_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
شهید حسین هریری🌸🍃
بسم رب الشهدا
به نماز اول وقت تاکید زیادی داشت📿.در خاطرات شهدا زیاد خوانده بودم که تک تک شهدا به نماز اول وقت اهمیت زیادی میدادند اما فکر میکردم همه ی اینها مختص جوانان دوره ی هشت سال دفاع مقدس بود و آن جوانان دیگر تمام شده اند. اما وقتی با حسین آقا ازدواج کردم💍،تاکید ایشان را در نمازِ به موقع دیدم.
عجب نمازی میخواند...
آنقدر خالصانه و با عشق و در کمال ادب و تواضع در محضر پرودگار حاضر میشد که دوست داشتم هربار که نماز میخواند بنشینم کنارش و چهره ی مملو از آرامش اورا یک دل سیر تماشا کنم.
اما حیفم می آمد که پشت سرش به او اقتدا نکنم.لذتِ نماز خواندن های دونفره امان از لذتِ تماشایِ نمازخواندنش چیزی کم نداشت.از همان روز عقد تا روز قبل از اعزام به سوریه،تمام نمازهایمان دونفره بود.
چه در منزل💒
چه در مهمانی🏡
چه در حرم آقا🕌
هرکجا بودیم باید نمازمان را باهم میخواندیم.
باتمام وجودم به او اقتدا میکردم
چون میدانستم که بنده ی برگزیده ی خداست🕋
باورکنید تمام کلامش،
حرفهایش،نگاهش،رفتارش،ادبش،عباداتش، وحتی غذاخوردنش رنگ و بوی خدا را میداد.
اگر هم درحال خرید یا هرکجای شهر که بودیم،کارمان را تعطیل میکردیم و به دنبال مسجد برای اقامه ی نماز اول وقت بودیم.اعتقادش این بود وقتی دعوت خدا را به موقع پاسخ بدهی اوهم برایت کم نخواهد گذاشت و تمام کارها به بهترین نحو انجام خواهد شد.
نماز آخر هم که عجب نمازی شد...
غروب جمعه🌇
گلزارشهدا🌷
من بودم و او💑
و فقط صدای وزیدن نسیم خنک پاییزی🌀🌪
یک خلوت دونفره پایین پای مزار شهیدمدافع حرم مصطفی عارفی دوست و همرزم شهیدش
ودر انتها
یک نماز عاشقانه ی دونفره پایین پای شهید، زیر آسمانِ خدا...🌌
آنقدر نمازهایش آرام و دلنشین بود که من به جای او از لذتِ عباداتش آرام میگرفتم.گاهی غبطه میخوردم که اینگونه زیبا با پروردگارش عشق بازی میکند.
تمام نمازهایش همینقدر زیبا و دلنشین بود
بخصوص نمازِ آخرِ دونفره...
کسی چه میداند
شایدهم سه نفره...
نتیجه اش شد روا شدنِ حاجت...
آن هم چه حاجتی...
... 🌹شهادت🌹 ...🕊
#شهید_حسین_هریری
#نمازخالصانه
#مأمن_آرامش
#چقدر_شهدا_شبیه_یکدیگرند
#شادی_روح_تمامی_شهدا_صلوات
راوی: همسر شهید🌸🍃
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
مداحی آنلاین - جواد اون کسیه که حتی، نگفته میده حاجتا رو - میثم مطیعی.mp3
5.42M
شهادت امام جواد 🕯
جواد اون کسیه که حتی...،
نگفته میده حاجتا رو... 💔
#شهادت_جواد_الائمه(ع)
#میثم_مطیعی 🎤
#پیشنهاد_دانلود ❣
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
#رمان_پلاک_پنهان😍
#قسمت_نود_و_یکم
ــ کیه؟
ــ سلام دخترم ،احمدی هستم میاید دم در
ــ سلام آقای احمدی ،بفرمایید داخل
ــ نه دخترم عجله دارم
ــ چشم اومدم
با عجله چادرش را سر کرد و به طرف در رفت،سردار احمدی،کسی بود که موقع
شهادتوکمیل کنارش بود،از آن روز تا الان هر چند مدت به آن ها سر می زد،در را باز
کرد که سردار را که با لبخند مهربانانه منتظر بود دید.
ــ سلام سردار بفرمایید تو
ــ سلام دخترم ،نه عجله دارم تنها هم نیستم
سمانه نگاهش به سمت ماشین کشیده شد،با دیدن مردی که کاملا صورتش را با
چفیه پنهان کرده بود،با تعجب ابروانش را بالا داد.
ــ این مدارکی که بهت گفته بودم اتاق کمیل برام بیار،بفرما دخترم،
سمانه پوشه ها را از دست سردار گرفت و گفت:
ــ به دردتون خورد؟
ــ نه زیاد،اما بازم ممنونم مزاحمتون نمیشم
سمانه از سنگینی نگاه مردی که در ماشین بود ،معذب و کالفه شده بود سریع
خداحافظی کرد و در را بست.
نگاهی به پروندها انداخت،احساس می کرد، وقتی به سردار دادهوبود سنگین تر
بودند.
با صدای سمیه خانم سریع به خانه رفت.
****
ـــ دیدیش؟؟
به عالمت تایید سری تکان داد
ــ نمیخوام این دیدار تورو از هدفت دور کنه و ذهنت مشغول بشه
سرش را به صندلی تکیه داد و گفت:
ــ مطمئن باشید این دیدار منو برای رسیدن به هدفم مصمم تر کرد
سردا سری تکان داد و حواسش را به رانندگی اش داد.
روبه روی مزار کمیل زانو زد،به عکس کمیل که روی سنگ حکاکی شده بود،خیره
شد.
به اشک هایش اجازه ی سرازیر شدن را داد،دیگر ترس از دیده شدن را نداشت،در
اولین روز هفته و این موقع،که هوا تاریک شده بود،کسی این اطراف دیده نمی شود.
او یک دختر بود،زیر این همه سختی و درد نباید از او انتظاره استقامت داشت،او
همسرش ،تکیه گاهش،کسی که دیوانه وار دوست داشت را از دست داد.
با صدایی که از گریه خشدار شده بود نالید:
ــ قول داده بودی بمونی ،تنهام نزاری،یادته دستمو گرفتی گفتی تا هستی از
هیچکس نترسم جز خدا،نگفتی هیچوقت نگران نباش چون هر وقت خواستی
کنارتم،گفتی هیچکس نمیتونه اذیتت کنه چون من هستم.
هق هق هایش نمی گذاشتند راحت حرف بزند،نفس عمیقی کشید و ادامه داد:
ــ پس چرا الان تنهام،چرا از نبودت میترسم،چرا کنارم نیستی،چرا همیشه
نگرانم،چرا همه دارن اذیتم میکنن و تو،نیستی بایستی جلوشون .چرا،چرا کمیل؟؟
با مشت بر سنگ زد و با نالید:
ــ دارن مجبورم میکنن ازدواج کنم،مرد همسایه همیشه مزاحمم میشه،پس چرا
نیستی ،کمیل دارم از تنهایی دق میکنم،دیگه نمیکشم.
شانه هایش از شدت گریه تکان میخوردند و هر لحظه احساس میکرد قلبش بیشتر
فشرده می شد.
ــ کمیل چهارسال نبودنت برای من کافیه،همه میگن همسر شهیدمـ باید صبر
داشته باشم،اما منم آدمم، نمیتونم،چرا هیچکس درکم نمیکنه،چرا منو عاشق خودت
کردی بعد گذاشتی رفتی،چرا پای هیچکدوم از قوالت نموندی،توکه بدقول نبودی
با دست اشک هایش رو پس زد و گفت:
ــ چرا صبر نکردی،چرا تنها رفتی،چرا منتظر نموندی نیرو بیاد،کمیل به دادم برس،از
خدا بخواه به من صبر بده یا منو هم ببره پیش تو ،دلم برات تنگ شده بی معرفت
صدای گریه هاش درمحوطه مزار میپیچید،نگاهی به مزار انداخت و زمزمه کرد:
ــ چرا بعد از چهارسال نمیتونم رفتنتو باور کنم چرا؟
اشک هایش را با دست پاک کرد، هوا تاریک شده بود،و کسی در مزار نبود،ترسی بر
وجودش نشست،تا میخواست از جایش بلند شود،با قرار گرفتن دستمال جلویش و
دیدن دستان مردانه ای که جلوی چشمانش بود،از ترس و ،وحشت زانوهایش بر روی
زمین خشک شدند
خسته از ماشین پیاده شد،هوا تاریک شده بود،از صبح سرکار بود،آنقدر در این چند
روز سرش شلوغ بود،که دیر وقت به خانه می آمد،با اینکه دوست نداشت سمیه خانم
را تنها بزارد اما مجبور بود...
به سمت ورودی خانه رفت،با دیدن کفش های زنانه و مردانه ،حدس می زد،صغری یا
دایی محمد با زندایی به خانشان امده یا شاید محسن و یاسین.
#رمان_پلاک_پنهان😍
#قسمت_نود_و_دوم
با وجود خستگی زیاد اما لبخندی بر لب نشاند و وارد خانه شد،کیفش را روی جا
کفشی گذاشت و وارد هال پذیرایی شد،با دیدن مهمانان در جایش خشکش زد.
افکاری که به ذهنش حمله می کردند و در سرش میپیچیدند و صداهایی که مانند
ناقوس در سرش به صدا در می آمدند را پس زد و آرام سلام کرد،با صدایی که او را
مخاطب خود قرار گرفت ،چشمانش خیس شدند.
ــ سلام به روی ماهت عروس گلم
سمانه وحشت زده به خانم موحد نگاهی انداخت،کسی جز سمیه خانم حق نداشت او
را عروسم صدا کند،او فقط عروس کمیل بود نه کسی دیگر...
با صدای لرزانی گقت:
ــ اینجا چه خبره؟
یاسین از جایش بلند شد و گفت:
ــ زنداداش بشین لطفا
اما سمانه دباره پرسید:
ــ یاسین اینجا چه خبره؟
سید مجتبی)آقای موحد( از جایش بلند شد و بعد از سرفه ی مصلحتی ،دستی بر
محاسنش کشید و گفت:
ــ سمانه خانم ما از پدرتون اجازه گرفتیم که امشب برای امرخیر مزاحم بشیم،که
سرهنگ هم اجازه دادند.
سمانه ناباور با چشمان اشکی به آقا محمود و محمد ویاسین نگاه کرد،باورش نمی شد
با او این کار را کرده باشند...
سمانه با صـدایی که از بغض و عصبانیت می لرزید گفت:
ــ لازم نبود به خودتون زحمت بدید،من به مادرتون گفتم که جوابم منفیه
ــ سمانه
حتی تذکر محمود آقا نتوانست او را آرام کند.
ـــ من قصد ازدواج ندارم آقای موحد،اینو بارها به شما و مادرتون گفتم،هیچکس
حق نداره جز خاله سمیه منو عروسم صدا کنه،من عروس کمیلم نه کسی دیگه
یاسین بلند شدو گفت:
ــ سمانه،تو هنوز...
ــ هنوز جوونم؟وقت دارم زندگی بکنم؟؟مگه من الان زندگی نمیکنم؟وقتی تا الان به
من میگی زنداداش چطور میخوای زن یکی دیگه بشم.
قدمی به عقب برداشت و گفت:
ــ این حرف آخرم بود،من نمیخوام ازدواج منم،آقای موحد قسمتون میدم به جدتون
دیگه این قضیه رو باز نکنید
سریع کیفش را برداشت و با شتاب از خانه خارج شد.
از ترس لرزی بر تنش افتاد،جرات نداشت نگاهش را بالا بیاورد و صاحب دست را
ببیند.
ــ بفرمایید
با شنیدن صدای مردانه و خشداری که به دلیل سرما خوردگی بدجور گرفته بود،آرام
نگاهش را از دستمال بالا آورد که به صحنه آشنایی برخوردکرد.
مردی قدبلند با صورتی که با چفیه پوشانده شده، مطمئن بود این صحنه آشنا است.
او این مرد را دیده،در ذهنش روزهای قبلی را مرور کرد تا ردی پیدا کند.
با یادآوری سردار احمدی و همراهش،لحظه ای مکث کرد و از جایش بلند شد.
ــ سلام،اگه اشتباه نکنم شما همراه سردار هستید
مرد سرفه ای کرد و سری تکان داد،سمانه اطراف را نگاه کرد و با نگاه به دنبال سردار
گشت اما با صدای آن مرد ،دست از جستجو برگشت.
ــ تنها اومدم
سکوت سمانه که طولانی شد،مرد به طرف سمانه برگشت و برای چند لحظه نگاهشان
به هم گره خورد.
ــ کمیل دوست من هم بود
سمانه خیره به چشمان مشکی و غرق در خون آن مرد مانده بود،با شنیدن سرفه های
مرد به خود آمد و ناخوداگاه قدمی به عقب برگشت.
احساس بدی به او دست داد،سریع کیفش را از روی مزار برداشت و خداحافظی کرد.
به قدم هایش سرعت بخشید،از مزار دور شد اما سنگینی نگاه آن مرد را احساس می
کرد،احساس می کرد مسافت تا ماشین طولانی شده بود،بقیه راه را دوید،به محض
رسیدن به ماشین سریع سوار شد،و در ها را قفل کرد،نفس نفس می زد،فرمون را با
دستان لرزانش فشرد،تا کمی از حس بدش کم شود.
کیفش را باز کرد ،گوشی اش را بیرون آورد و نگاهی به ساعت انداخت،ده تماس بی
پاسخ داشت،لیست را نگاهی انداخت بی توجه به همه ی آن ها شماره سمیه خانم را
گرفت،بعد از سه بوق بلافاصله صدای ترسیده سمیه خانم در گوش سمانه پیچید:
ـــ سمانه مادر کجایی،بیا مادر از نگرانی دارم میمیرم
ــ ببخشید خاله.گوشیم روی سایلنت بود
ــ برگرد سمانه ،بیا خونه قول میدم ،به روح کمیل قسم دیگه حرف از ازدواج نمیزنم
فقط بیا پیشم مادر
ــ دارم میام
#پروفایل
#عکس_نوشته
#شهادت_امام_جواد (ع)
#ارسالی
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
•••
#یڪ_آیہ
«وَأَلْـقَیْتُعَلَیْڪَمَحَبَّةًمِنِّۍ»
تـورابینهمہمحبوبڪردم•♥️•
#سورهطہ
#آیه۳۹
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
تو آشیونه خودش پرنده توی قفسه.mp3
2.32M
🎶نواهنگ "پرنده در قفس" 🎶
🏴بمناسبت شهادت امام جواد (ع) 🏴
🔶با گریزی به روضه شاه کربلا...🔶
🎤با نوای:
کربلایی عبدالحسین شفیع پور
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
•﷽•
چند دقیقه بری عطاری؛
بوی عطر میگیری!
چند دقیقه بری قصابی؛
بوی گوشت میگیری!
چند ساله داری میری هیئت؛
بوی امام حسین(ع) گرفتی؟!
#تلنگرانہ🌱
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
#بهزنهابگوییدبرقصندتاغریبانهجاندهد!
😭😔😔💔
🏴 روضه #شهادت_امام_جواد (ع)
👈 رنج روحی که امام جواد قبل از #شهادت متحمل شدند!💔
🏴ویژه شهادت امام جواد(علیهالسلام)
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔳 #شهادت_امام_جواد(ع)
🌴کنج حجره بی کس و تنها
🌴زیر لب میگه مددی زهرا
🎤 #سید_رضا_نریمانی
⏯ #شور
👌فوق زیبا
🔴گلچین بهترین #مداحی های روز
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
📝فرازی از وصیتنامه شهید 🕊 حاج قاسم سلیمانی❤️
☘🌺☘🌺☘🌺☘
خطاب به برادران و خواهران مجاهدم...
خواهران و برادران مجاهدم در این عالم
ای کسانی که سرهای خود را برای خداوند عاریه داده اید و جانها را بر کف دست گرفته و در بازار عشق بازی به سوق فروش آمده اید.
عنایت کنید:
جمهوری اسلامی، مرکز اسلام و تشیّع است.
امروز قرارگاه حسین بن علی، ایران است.
بدانید جمهوری اسلامی حرم است و این حرم اگر ماند، دیگر حرمها میمانند.
اگر دشمن، این حرم را از بین برد، حرمی باقی نمیماند، نه حرم ابراهیمی و نه حرم محمّدی (ص).
برادران و خواهرانم!
جهان اسلام پیوسته نیازمند رهبری است؛ رهبری متصل و منصوب شرعی و فقهی به معصوم.
خوب میدانید منزّهترین عالِم دین که جهان را تکان داد و اسلام را احیا کرد، یعنی خمینی بزرگ و پاک ما، ولایت فقیه را تنها نسخه نجات بخش این امت قرار داد؛
لذا چه شما که به عنوان شیعه به آن اعتقاد دینی دارید و چه شما که به عنوان سنّی اعتقاد عقلی دارید، بدانید [باید]به دور از هرگونه اختلاف، برای نجات اسلام خیمه ولایت را رها نکنید.
خیمه، خیمهی رسول الله است.
اساس دشمنی جهان با جمهوری اسلامی، آتش زدن و ویران کردن این خیمه است. دور آن بچرخید.
والله والله والله این خیمه اگر آسیب دید، بیت الله الحرام و مدینه حرم رسول الله و نجف، کربلا، کاظمین، سامرا و مشهد باقی نمیماند؛ قرآن آسیب میبیند.
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
ارسالی از اعضا خوبمون😍❤️
#عکس_نوشته
#شهادت_امام_جواد (ع)
#پروفایل
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
سلام آقا
درست که الان
روبرویِ ضریحت نیستم
اما
پایِ دلم ، همین ساعتها تویِ صحنِ انقلابِ انگاری ...
جلویِ برقِ دلبرِ پنجره فولادت زانو زدم !
دست رویِ سینه و سرم به رسمِ ادب پایین ُ
اشکهایی که بی گُدار به آب میزنن ؛
| السلامُ علیک یا ایها الرئوف |
سلام میدم !
سلام مولایِ مهربونی که بی منت میبخشی ...
تَصدُقت آقا 💚
که دار و ندارم از گوشه یِ نگاهته ...
دلم
تو شلوغیِ زائرات
کشون کشون
گم میشه تو اینهمه عاشقی که سرگردونِ اینهمه مهربونیتن ...
و چقدر خوبه
گم شدن تو شلوغیِ حرم 💚
.
.
#دلتنگ_حرم
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
🕌 زیارت مجازی حرم امام رضا علیه السلام
https://tv.razavi.ir/VR/2/#s=pano11246
#امام_رضا (ع)
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه شهادت غم انگیز و غریبانه یک مدافع حرم 😔😔
شادی روح مطهر شهدا صلوات
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
دنیای ما دو فصل دارد ...
دنیای قبل از شما ...😍
و دنیای بعد از شما ...😔
#شهید_ﺣﺎﺝ_ﻗﺎﺳﻢسلیمانی🌹
#ﺳﺮﺩاﺭﺩﻟﻬﺎ
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314