🌸🌸ختم پنجم🌸🌸
💠 ختم_یک_جزء_از_قرآن_کریم
📖 به صورت صفحه ای
🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻
💢سلام وعرض ادب✋
ان شاءالله به یاری خداوند خواندن جز نهم قرآن را به نیت شادی روح شهید جواد صراف هدیه میکنیم به امام هادی(علیه السلام)
☑️سلامتی وتعجیل درظهورآقاصاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
☑️سلامتی رهبری عزیز
☑️شفای بیماران و ریشه کن شدن ویروس کرونا
☑️رفع مشکلات وگرفتاری ها
☑️شادی اموات ختم دهندگان
☑️سلامتی و حاجت روایی تک تک عزیزان
به صورت صفحه ای شروع میکنیم
❤️ جزء نهم: هدیه به امام هادی(علیه السلام)
﷽📖ص۱۴۲:خانم حق وردیلو ✅
﷽📖ص۱۴۳:خانم حق وردیلو ✅
﷽📖ص۱۴۴:خانم حق وردیلو ✅
﷽📖ص۱۴۵:خانم حق وردیلو ✅
﷽📖ص۱۴۶:خانم حق وردیلو ✅
﷽📖ص۱۴۷:خانم آهسته ✅
﷽📖ص۱۴۸:خانم آهسته ✅
﷽📖ص۱۴۹:خانم آهسته ✅
﷽📖ص۱۵۰:خانم آهسته ✅
﷽📖ص۱۵۱:خانم آهسته ✅
﷽📖ص۱۵۲:
﷽📖ص۱۵۳:
﷽📖ص۱۵۴:
﷽📖ص۱۵۵:خانم غفوری ✅
﷽📖ص۱۵۶:
﷽📖ص۱۵۷:
﷽📖ص۱۵۸:
﷽📖ص۱۵۹:
﷽📖ص۱۶۰:
﷽📖ص۱۶۱:خانم خسروی ✅
🌺جزء خوانی امروز تقدیم به امام هادی(علیه السلام) میشود🌺
🔵بزرگوارانی که تمایل ب شرکت دارند پیوی اطلاع بدهند تا صفحه مربوطه به نامشان ثبت شود
صفحه مورد نظرتون رو به این آیدی ارسال کنید
@yazahra4565
⭕️نکته صفحه ی مورد نظر درهمین روز باید خوانده شود.
❌حتما از قرآن عثمان طه استفاده شود.
باتشکر 🌹
التماس دعا🤲🏻
#ختم -قران
#ختم-پنجم
#جز-قرآن
#جز-نهم
#ختم -به-نیابت- از-شهدا
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 💎 .↓
@yazainab314
#انتخابات1400
🌴 اگر نماز قضا بشه میشه جبران کرد ...
🌴 اگر روزه قضا بشه میشه جبران کرد ...
🌴 ولی اگر دفاع از "ولایت" قضا بشه، تاریخ به ما میگه نمیشه جبران کرد.
🌴 یکبار در سقیفه قضا شد، حضرت زهرا "سلام الله علیها" را شهید کردند.
🌴 یکبار در صفین قضا شد، حضرت علی "علیه السلام" را شهید کردند.
🌴 یکبار در کوفه قضا شد، امام حسن "علیه السلام" غریبانه شهید شد.
🌴 یکبار در کربلا قضا شد، بر پیکر امام حسین "علیه السلام" اسب تازاندند.
مواظب باشیم #ولایتمان قضا نشود
#تا_انتخابات
#حماسه28_خرداد
🌺🍃🌺🍃🌺
🌺🍃🌺🍃🌺
تب فـراق تو بیچاره ڪرده دنیارا
بدون تو بہ دل ما قــرار ، بۍمعناست!
#امام_زمان ♥️🌿
#اَللهُمَعجِلالوَلیِکاَلفرج
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 💎 .↓
@yazainab314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری👌
با انتخاب درست، ناکارآمدی را جبران کنیم نه با عدم انتخاب✌️
#من_رای_میدهم
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 💎 .↓
@yazainab314
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#از_روزی_که_رفتی
#پارت_صد_پنج
جای خالی ها درد دارد و عاقدی که بار سوم خواند دوشیزه مکرمه را...
و احسان میان قرآن بسته ای گذاشت و زینب ساداتی که بغض کرد و دنبال اجازه گشت!
زینب سادات: با اجازه...
دهانش قفل شد. سکوت بود. همه منتظر بودند عروس بله بگوید که دست بزنند و هلهله کنند.
سیدمحمد از کنار عاقد بلند شد. سفره عقد را دور زد. رها و سایه اشک ریختند.
چقدر دردهای زینب سادات درد داشت برای قلبشان...
سیدمحمد کنار زینب سادات رسید و شانه اش را لمس کرد: همه اینجا هستند! مطمئن باش که هستن.آیه دخترش را تنها نمیگذارد.مهدی که این روز را از دست نمیدهد. ارمیا دخترکش را رها نمیکند! بگو عمو جان.
بگو جان عمو! بگو! بابایت هست! مادرت هست...
زینب سادات قطره اشکی ریخت و خیره به قرآن گفت: با اجازه پدر و مادرم... بله...!
احسان قلبش فشرده شد از این حجم بی کسی های همسرش... چقدر این دخترک صبور آیه را دوست داشت...
صدای صوت و دست و جیغ و هلهله بلند شد.
جشن و سیل تبریک و شام و پذیرایی میان دلتنگی های زینب سادات و ایلیا، برپا بود.
ایلیایی که کنار احسان بود و احسان برادرانه خرجش میکرد. برادرانه هایش نه از سِر اجبار بود و نه ریا! برادرانه بود فقط.
آن شب امیر و همسرش زود رفتند و شیدا آخرین نفر بود! هر چه باشد مادر است! و امیر سخت از مجلس پسرش دل کند اما مجبور بود.
گاهی اجبار ها سخت تر از همیشه می شوند!
صدرا پدری کرد و امیر دلش به حال خودش سوخت!
احسان در خانه را زد و به انتظار ایستاد.
چقدر دلش هوای دیدن همسرش را داشت.همسری که شب قبل نامش را در شناسنامهاش حک کرده بود...
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
🌻
🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#از_روزی_که_رفتی
#پارت_صد_شش
شناسنامه اش هک کرد اما مدتها دلش را به نام او زده بود. چقدر خوب است که دلت به قرارش برسد...
زینب سادات خواب آلود بود. آن لحظه که مقابل احسان ایستاد ، چشمهای پف کرده اش هم دل احسان را لرزاند.
زینب ساداتی که در حال باز کردن در، با خودش غرغر میکرد و میگفت :
آخه کی فردای عقدش میره سرکار؟
لبخند احسان عمق گرفت. نگاه زینب سادات که به نگاه احسان دوخته شد، لپ هایش که از شرم سرخ شد و احسانی که دست دراز کرد و دستهایش را گرفت.
صدای همسرش را شنید: سلام!
احسان با تمام احساسش گفت: سلام خانوم!سلام بانو! صبحت بخیر!غرغرو بودی و من نمیدونستم؟
زینب سادات لب گزید و احسانی خندید: همیشه دوست داشتم ببینم این پسرها چی از تو دیدن که میگن شما خیلی سر به هوا و شیطونی!
بعد چشمکی به زینب سادات شرمگین زد و با خنده ادامه داد: البته شما همیشه خانمانه رفتار میکنید ها! و این شیطنت هایی که برای خانواده
داری، و قرار هست برای من هم باشه، همون چیزی هست که من میخواستم. دوستت دارم بانو!...
و این اولین دوستت دارمی بود که احسان گفت.
در حیاط خانه محبوبه خانم!
چه کسی فکرش را میکرد؟ یک روز، دختری به نجابت مهتاب، در میان چادر سیاهش، ایستاده در هوای صبحگاهی، زیر نور ملایم آفتاب، دست در دست مردی که فرسنگ ها از او و عقایدش دور بود، اینطور عاشقانه بشنود واژه ی (دوستت دارم) را؟
تمام راه تا بیمارستان، در ذهنش تکرار شد و تکرار شد.آنقدر که دلش پر از خوشی شد. آنقدر سرحال شده بود که واکنش همکارانش برایش مهم نبود.
احسان لبخند عمیقش را دید. دید و دلش بی قرار شد. دید و دلش...
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
🌻
🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#از_روزی_که_رفتی
#پارت_صد_هفت
بیشتر خواست. دلش بیشتر از این لبخند ها خواست. دلش صدای بلند خنده هایش را خواست. چقدر شیرین است، مسئول خنده های کسی باشی که دوستش داری!...
*****
صدای خنده های بلندی در بخش پیچید.
زینب سادات سرکی به راهرو کشید و احسان را دید که مقابل ایستگاه پرستاری ایستاده و به حرف چند تن از خانم های همکارش میخندد.
نگاهش به خنده های پر رنگ و
لعاب همکارانش نشست و کمی دلش گرفت.
حق دارد؟ یا حق ندارد؟
زینب ساداتی که شب گذشته ازدواج کرده بود. تا کنون خنده های بلند احسان را نشنیده بود. تا کنون او را اینگونه ندیده بود.
چرا احسان خنده های زیبایش را، همانی که زینب سادات تازه فهمیده بود چقدر زیباست را تقدیم کسی جز او کرده بود؟
خودش را در اتاق پنهان کرد. صدای حرف زدن احسان را میشنید اما کلمات از آن فاصله قابل فهم نبود.
چند دقیقه ای بغض کرد و چشم بست و با صدای احسان چشم گشود!
احسان: خسته نباشی بانو!
لبخند زدن به لبخند های احسان، آسان بود: سلام.شما هم خسته نباشی.
احسان دوباره خندید:دلم برات تنگ شد، اومدم ببینمت که این همکارات وقت من رو گرفتن! نمیدونی چی میگفتن!
زینب سادات لب ورچید و غر زد: هر چی گفتن معلوم بود خیلی خنده داشت که اونجوری خندیدی، هیچ وقت اینجوری نخندیده بودی!
احسان غم صدای زینبش را شنید، دلنوازی کرد: چون مزخرف تر از این نشنیده بودم!
چون حرف نبود، جوک بود! خیلی بی شرمانه به من میگن امیدوارم مهریه سنگین نگرفته باشید! این جور دختر ها اهل زندگی نیستن!
زینب سادات گفت: این که خنده نداشت...
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
🌻
🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#از_روزی_که_رفتی
#پارت_صد_هشت
احسان هر دو دست زینبش را در دست گرفت و دلجویانه گفت:
خنده داشت! چون امروز به تویی حسادت کردن که جز مهربونی چیزی براشون نداشتی!
خنده دار بود چون نفهمیدن ظاهری قضاوت نکنن! نفهمیدن شادی من بخاطر داشتن تو هست.نفهمیدن عشق چی هست.
بهشون گفتم نگران نباشن چون اومدم مهریه تو رو بدم. اونها هم فکر کردن،فردای عقد پشیمون شدم و داشتن سعی میکردن،خودشون رو قالب من کنن! من هم فرار کردم اومدم پیشت تا مواظبم باشی ندزدنم!
زینب سادات نق زد: احسان!
و این اولین بود و اولین ها زیبا هستند...
احسان: جانم! شوخی کردم عزیزم. اما اون قسمت اولش راست بود ها،اما من گفتم نگرانش نیستم.
زینب سادات گلایه کرد: دیگه اونجوری برای دخترها نخند...
احسان سر کج کرد: چشم. اما باور کن شوق دیدن تو دلم رو اونقدر شادکرده بود که حتی اگه فحش هم میدادن، من همینطور میخندیدم.
زینب سادات نق زد: اما اونها به من فحش دادن و تو خندیدی!
احسان اخم کرد: زینب جانم! اونها به تو حسادت میکنن؛نه به خاطر من ،
بخاطر اینکه خواستنی هستی، بخاطر اینکه نمیتونن مثل تو باشن! به دل نگیر.شما همکار هستید. و یادت نره که من هرگز از تو و دوست داشتنت دست نمیکشم!
دنیا دنیا جمع بشن، عشق اگه عشق باشه ثابت میمونه.
زینب سادات جوابش را داد: همونطور که زن باید نجیب باشه، مرد هم باید نجابت کنه! همیشه طوری رفتار کن که دوست داری با تو اونطور رفتار کنن!
همونطور که زن باید عفت داشته باشه و خودش رو از نامحرم دریغ کنه، مرد باید نگاهش عفت داشته باشه!
همه چیز دو طرفه است.
نمیتونی خودت به زنها نگاه کنی و انتظار داشته باشی به زنت نگاه نکنن.
احسان به فکر فرو رفت !...
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
🌻
🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
#سلام_امام_زمانم😍
و چقدر مبارک است🧡
صبحی که با نام تو آغاز می شود🧡
نام تو را.... نه یکبار 🧡
که باید با هر نفس آواز خواند🧡
الهی به امید تو
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
107571_760.mp3
3.62M
#قرار_هر_صبح ☘
💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠
🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸
💟اِلهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.💟
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج 🤲🏻
シ︎ ❥︎ @yazainab314