eitaa logo
تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
1.2هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
429 فایل
هُوَالرَّزّاق 🌸🍃گـروه فرهنگـی_اجتماعی تمـدن سـازان نسـل ظـهـور🍃🌸 سخنی وحرفی درخدمتیم👇 @yazahra4565 @nega_r83 📱پیجمون در اینستاگرام yazainab314 📢شرایط کپے ،تب و کارهای صورت گرفته شده @dokhtaran_Nassle_Zohor 🛍 کانال فروشگاه نسل ظهور @nassle_zohorr
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🌿🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻 🌻 ༻﷽༺ حرفش را برید: _پرسیدم تو آیه، خود تو چی میخوای؟ اگه من و تو زن و شوهریم به‌خاطرخواست زینبه، اما بودن و نبودن من توی این خونه فقط به خواست تو انجام میشه؛ من به پدر شدن برای زینبت هم راضی‌ام! تو بخواه که باشم، هستم، تو نخوای فقط پدر زینب میمونم! آیه باقی وسایل سفره را درون سینی گذاشت و تا خواست بلندش کند،ارمیا آن را برداشت و به آشپزخانه برد: _سلیقه‌ی خوبی داری، خونه عجیب آرامشبخش چیده شده! آیه آرام گفت: _براتون تو اتاق زینب رختخواب میاندازم! ارمیا سینی را روی اپن گذاشت و به آیه با لبخند نگاه کرد: _یه پتو و بالشم بدید کافیه! آیه رختخواب را پهن کرد و حوله و لباس راحتی روی آن گذاشت. ارمیا وارد اتاق شد که آیه گفت: _شرمنده لباس نداشتم، اینا مال سید مهدیه، اگه دوس نداشتید نپوشید؛ آدمادوست ندارن لباس مرده هارا بپوشن. دیر وقته و رها اینا هم خوابن وگرنه ازآقا صدرا میگرفتم! حالا تا فردا که وسایلتون رو میارید یه جور سر کنید. وسیله هم گذاشتم اگه خواستید بریدحموم، آمادست. _تو ساکم لباس دارم اما خب چهل روزه که شسته نشده! _بذارید من میاندازم تو ماشین‌ لباسشویی، اگه با همونا راحتید، همونارو بپوشید؛ ملافه‌ها تمیزن و بعد از استفاده‌ی شماهم دوباره شسته میشن،وسواس نیستم اما ممکنه مهمونا وسواس باشن،به‌خاطرهمین سعی میکنم همیشه تمیز باشن! چرا برای ارمیا توضیح میداد؟ شایدچون باید کم کم با اخلاق و رفتار هم آشنا میشدند! ارمیا حوله و لباسها را برداشت و گفت.. در ادامه با ما همراه باشید ☂ シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🌻 🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻 🌻 ༻﷽༺ _با اجازه من یه دوش بگیرم! آیه به اتاقش رفت و زینب را در آغوش کشید. خواب به چشمانشَ نمی امدمردی مهمان خانه‌اش شده بود که غریبه ی آشنایی بود با نامی که درشناسنامه‌ی آیه داشت. نماز صبح را که خواند، صبحانه را آماده کرد. نوری که از اتاق زینب میآمد، نشان میداد ارمیا هم بیدار است؛ شاید او هم شب را خواب نداشته است. زینب چشمانش را میمالید که از اتاق بیرون آمد: _مامان! مامان! آیه به سمتش آمد: _هیس... بابا خوابه عزیزم! چشمان زینب برق زد: _پس کو؟ آیه به دخترکش لبخند زد: _تو اتاق تو خوابیده. نتوانست زینب را بگیرد. به سمت اتاق دوید و داد زد: _بابایی! ارمیا تازه داشت روی رختخواب درازمیکشید که زینب خود را به آغوشش انداخت. "جان پدر! من فدای بابایی گفتنهایت دردانه‌ی سید مهدی!" آیه لباسهایش را مرتب کرد. بلوز، دامن وروسری بزرگی روی سرش تمام موهایش را پوشانده بود. ارمیا با زینب حرف میزدکه صدای آیه آمد: _پدر و دختر نمیان سر سفره؟ شاید سخت بود برایش صدا کردن ارمیا! برای شروع که بد نبود؟ بود؟ ارمیا زینب به بغل از اتاق خارج شد و بالبخند سر سفره نشست: _همیشه اینموقع صبحونه میخورید؟ آیه همانطور که استکان چای زیرفون رامقابل ارمیا میگذاشت گفت: در ادامه با ما همراه باشید ☂ シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🌻 🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻 🌻 ༻﷽༺ _دوازده ساله که بعد از نماز صبح صبحانه میخوریم؛ یه جورایی‌خانواده‌ی یه ارتشی هم ارتشی میشن، غذا خوردن،خواب، بیداری، لباس پوشیدن،همه چیز تو زندگی یه نظم ارتشی پیدا میکنه! ارمیا لبخند زد: _زینب هم هر روز بیدار میشه؟ آیه دستی روی موهای دخترش کشید: _آره! عادت کرده با هم صبحانه بخوریم و کارامونو انجام بدیم. من ساعت هفت و نیم میرم سر کار و زینب ومهدی میرن پایین پیش محبوبه خانم. لقمه‌ای به دست زینب داد که لقمه‌ای مقابلش گرفته شد. نگاهش را به ارمیادوخت که صدای آرامش را شنید: _حالا که میخوای به حضورم عادت کنی! خوب عادت کن؛ حالا هم برای تمرین اینرو از دست من بگیر! آیه لقمه را از دست ارمیا گرفت. ارمیانفس عمیقی کشید و گفت: _نمی دونستم توی این خونه پذیرفته شدم، به‌خاطر همین یه ماموریت یه ماهه گرفتم، دو روز دیگه هم باید برم. زینب مشغول خوردن بود که با شنیدن رفتن ارمیا چشمان اشک‌آلودش را به ارمیا دوخت: _نرو! بعد از جایش بلند شد و خود را در آغوش ارمیا انداخت. ارمیانوازشش کرد: _برای من سختتره، اما وقتی بیام میریم سفر، بهش چی میگن؟ ماه عسل، قبوله؟ نگاهش با آیه بود. آیه نگاهش را به قاب عکس بزرگ سید مهدی دوخت... قلبش درد گرفته بود؛ نه..ماه عسل‌نمیخواست! آیه: لازم نیست، شما تا برید و بیاییدپاییز شده دیگه، سفر لازم نیست. در ادامه با ما همراه باشید ☂ シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🌻 🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻🌿🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از آمریکا برق گدایی کنیم؟😐وقتے آقا میگفتن انرژی هسته ای لازمه و کسے گوش نمیکرد و سرگرم مذاکره بودن......😏😒 😎 @yazainab314
دحوالارض از روزای پربرکتی هست که ی بچه تشکیلاتی زرنگ سعی میکنه از این فرصت ها برای رشد و خودسازی خودش و رفقاش استفاده کنه😎✌️ ★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊 نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★ ↓. 💎 .↓  @yazainab314
بهش‌گفتم: سن‌توهنوزواسہ‌شهادت‌زوده‌جوونے! گفت: لذتے‌روکہ‌علے‌اکبر موقع‌شهادت‌چشید... حبیب‌ابن‌مظاهرنچشید!(:♥️🍃 ☘ シ︎ ❥︎ @yazainab314
• ✤ • یڪۍ‌ازذڪرهایۍڪه‌مُدام‌زیرلب زمزمہ‌مۍڪرداین‌بود: [اَللّهُمَّ‌ولا‌تَکِلنی‌إلی‌نَفسی‌طَرفَةَ‌عَینٍ‌أبداً] خدایآحتے‌بہ‌اندازه‌ۍچشم‌برهم زدنے‌مرابہ حآل‌خودم‌وامگذار! 🌱 シ︎ ❥︎ @yazainab314
♦️ 🔸️️ساعت هشت هر شب و یک قرار 🔹️دو قطره اشک به چشم و دعای اذن دخول 🔹️اجازه می‌دهی ای هشتمین نگار رسول؟ 🔸️ألسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی ابنِِ موسی الرّضٰآ المُرتَضٰی(علیه السلام)
シ︎ ❥︎ @yazainab314
‌•°💛🌵’’ [• •] . «این اصل را یاد بگیرید» به دیگران تکیه نکنید و برای دلگرمی، تایید، ارزش و اعتبار، سراغِ خدا بروید..💛 . シ︎ ❥︎ @yazainab314
YEKNET.IR - zamine - shabe 2 moharram1399 - mehdi rasouli.mp3
4.68M
°🌻|•• ⟮ 🎙 گریه بر تو اوج بندگیمه گریه بر تو رزق زندگیمه💚 . . . 👌👌 بیایدمتفاوت‌گوش‌کنیم🙃👇 [•🎧•]シ︎ ❥︎ @yazainab314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️⃟🌸 🍃✨گاهے فڪر میڪنیم : خدا فراموشمون ڪرده صدامون رو نمیشنوه دیگه دوستمون نداره 😔💔 ☝️🏼غافل از اینڪه : همین نفسے ڪه الان میڪشیم 😌💕 بزرگترینُ محڪمترین سند دنیاست 😎💣 براے اثبات اینڪه خدا هنوزم دوستمون داره 😇❤️ 🌼|↫ ✨|↫⁦🧡 ‍‎‌‌‎‎‎┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---