قدرت تغییر علاقه ها یه توانمندی هست که فقط در #انسان قرار داده شده. حیوانات اصلا نمیتونن علاقه هاشون رو تغییر بدن
نمیشه تو برای یه مرغ دونه بریزی بعدش بگی خواهش میکنم به خاطر خواهرات، این دونه ها رو نخور!🐔
به طرف میگی این علاقه ای که تو به نامحرم پیدا کردی رو باید بذاری کنار.
میگه اصلا نمیتونم. اگه کنار بذارم میمیرم...😭
نترس بابا هیچیت نمیشه! فقط حیوانات هستن که نمیتونن علاقه هاشون رو تغییر بدن. اما انسان میتونه.
تو انسانی متوجهی؟
پس میتونی علاقت رو تغییر بدی.
یا طرف علاقه به فیلم های سینمایی داره و کل وقتش رو برای انواع فیلم ها تلف میکنه!
هر چی بهش میگی بسه میگه نمیییییتونم!😫
فکر میکنه دیگه نمیتونه از اون علاقه دل بکنه! در حالی که واقعا امکانش هست
البته روش داره.... این روشش خیییلی مهمه.✔️
گ
هدایت شده از تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
درس امروز به پایان رسید مهربونآ🤩🌸
ان شاءالله با دقت فراوان مطالب رو بخونید💛
موفق باشیم همگی 💪🏻🤝🏻
هدایت شده از تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
رفقآ سوالی چیزی داشتید من اینجام🤓👇🏼
@yazahra4599 🦋
Poyanfar - Be Hale Khodam Raham Nakon (128).mp3
4.26M
🔊 #صوتی
📝 به حال خودم رهام نکن
👤 کربلایی محمدحسین #پویانفر
▪️ #امام_حسین 🖤💔
👌 #پیشنهاد_دانلود
●https://eitaa.com/joinchat/2526412835C20038becec
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#از_روزی_که_رفتی
#فصـل_سوم
#قسمـت_هفتم
دلش پیش همسرش بود. همسرش که همیشه مظلوم بود و از آن روز که مهمان این ویلچر شده بود، مظلوم تر هم شده بود...
بعد از نشستن کنار رها، آن روزها را به یاد آورد...
_ آیه خانوم!درست شد. بالاخره این انتقالی رو گرفتم. دیگه خیالت راحت!
آیه لبخندی زد و از آشپزخانه بیرون آمد: سلام!راست میگی؟درست شد؟
ارمیا به پهنای صورتش لبخند زد: سلام جانان!خسته نباشی!درست شد عزیزم!
آیه: خداروشکر!
ارمیا روی مبل نشست و آیه یک لیوان شربت بهارنارنج برایش آورد، کنارش نشست. ارمیا لیوان را گرفت و یک نفس سر کشید.آیه اعتراض
کرد: یک نفس نخور!
ارمیا چشمکی زد: اینجوری بیشتر میچسبه جانان!
آیه به جانان گفتن ارمیا لبخند زد. چقدر خوب که مثل سیدمهدی صدایش نمیکرد. چقدر خوب بود که ارمیا بود...
ارمیا: چند ماهی طول میکشه تا خونه سازمانی بدن. اینجا میمونی یا خونه اجاره کنم؟
آیه دستی به موهایش کشید و آنها را به پشت گوشش برد: رفت و آمد برات سخت نمیشه؟
ارمیا پشت گردنش دست کشید: خب چرا!خیلی سخته!
آیه: پس میریم دنبال خونه؟
ارمیا: تو مشکلی نداری؟اگه بخوای من رفت و آمد میکنم. چشمم کور، دندم نرم، زن و بچم تو راحتی باشن!
آیه: نگو اینجوری. بریم دنبال خونه؟
ارمیا: بعدظهر اگه کار نداری بریم! دختر بابا کجاست؟
آیه: نه کاری ندارم. با مهدی و زهرا پایین دارن بازی میکنن. صداش کن بیاد بالا نهار بخوریم!
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
🌻
🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#از_روزی_که_رفتی
#فصـل_سوم
#قسمـت_هشتم
ارمیا: عجله نکن.بذار لباسامو عوض کنم، میرم دنبالش.
ارمیا هنوز وارد اتاق نشده بود که صدای در آمد. دستهای کوچک زینب سادات بود و ارمیا پدرانه آن صدا را میشناخت.
آمدم جاِن پدر!دستهای کوچکت را این گونه به چوب سخت نکوب! قلب پدر از خیاِل درِد دستانت درد میگیرد!
ارمیا در را باز کرد. زینب سادات خود را به پاهای پدر چسباند. ارمیا خم شد و دخترکش را در آغوش گرفت و بوسید: دختِر بابا کجا بود؟نمیگی باباتنهاست؟
زینب سادات صورتش را روی صورت پدر گذاشت: مامانی که بود!تنها نبودی باباجونم!
آیه یک کمی حسادت کرد. اشکالی که ندارد؟ کمی حسادت چاشنی روابط شود تا رقابت بیافریند؟ از همان رقابت هایی که دخترها با مادر، سرعشق پدر دارند. همان غیرتی شدن های پسرانه، که پدر را عقب میراند!فروید چه گفته بود؟ عقده ی ادیپ؟ عقده ی الکترا؟ هر چه نامش را میخواهند بگذارند. من که میگویم خوب است که دوست داشتن را یاد میگیرند. خوب است که رقابت را یاد میگیرند. آیه هم کمی حسادت کرد.
دلش میخواست. حال اینکه چه میخواست را خودش هم نمیدانست. در کش مکش بود با خودش که این کش مکش حسادت پنهانی شد در جمله اش:پدر و دختر برید دست و صورتتون رو بشورید بیاید کمک کنید سفره بندازید!چقدر شما لوسید!
ارمیا حسادت زیر پوستی را شناخت و بلند خندید. دل خوش همین هابود. دلش خوش بود که این حسادت شاید از عشق تازه جوانه زده در دل جانانش باشد... دل است دیگر، گاهی زود خوش میشود...صدای رها، آیه را از آن روزها بیرون آورد: چقدر دیر کردی!نمیدونی این آدما منتظرن برات حرف در بیارن؟
آیه: چی شده مگه؟ سایه کجاست؟
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
🌻
🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻