شهادت حضرت #شاه_عبدالعظیم (ع) تسلیت باد
مشهد هوای مکه و حج دارد از قدیم
شد کربلای ما فقرا سیدالکریم«ع»
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
:)"🧡🍃
•
.
#اِښـٺـۏڔۍ -♡
.
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺
♨️ دوست دخترم بخاطر من چادری شده
🔴میگه:از وقتی باهاش دوست شدم هم چادری شده, هم نماز خون، گاهی با هم هیئت هم میریم😶
اگه کات کنم، همه چیز به هم می خوره😔
🔵 میگم: اولاً #حجاب و نمازی که به خاطر دل یکی دیگه اونم یه نامحرم باشه همون بهتر که نباشه! اگر هم که آگاهانه و به خاطر رضایت خداست؛ پس نباید نگران قطع رابطه و خراب شدن اوضاع باشی...
🔴تازه همون خدایی که حجاب و نماز رو واجب کرده، #رابطه_با_نامحرم رو هم حرام اعلام کرده.... اطاعت از خدا سلیقهای نیست که هرقسمتش رو دوست داشتی انتخاب کنی، مطمئن باش رابطه ی دوتا جوان نامحرم باهم، عواقب جبران ناپذیری در آینده خواهد داشت!
🔵ضمن اینکه اگر انقدر میتونی آدمها را متحول کنی و تاثیرگذار باشی برو روی هم جنس خودت اثر مثبت بذار... انقدر پسر هست که تو منجلاب گناه دست و پا میزنن و نیاز به کمک دارن و تنها هستند... برو به اونها کمک کن.
📛 پس بهتره خودتو گول نزنی 📛
#ارتباط_بانامحرم
⛔️⛔️🚫🚫⛔️⛔️
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
🍃🌸 #ریحانه
سخن میگویم:
از چند متر پارچهٔ مشکی🍃
ازعشــ😍ـقی که میان تاروپودش درتکاپوست💞
رنگ #نجابت داشتنش
ازتبار #زهرا بودنش
و صد شکر که از تبار زهراییم 👌☺️
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#کلیپ
✅ ریشه حجاب و حیای بانوان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔴 رسانه باشید ⇩⇩⇩
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
حرمش ، گوشہ #قلب♥️ منوَتوستــــ
.
.
°• #یافاطمہالزهرا •°
[ اݪلّہُمَـ عَجِّݪ ݪِوَݪیڪ اݪّفَرَج ]
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
🍃💔
#قشنگطوری
بابا آخه مشتی ؛
من مال توأم گاه گدارے بغلم کن...
#خداےمن
[ اݪلّہُمَـ عَجِّݪ ݪِوَݪیڪ اݪّفَرَج ]
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
#رمان_پلاک_پنهان 😍
#قسمت_یازدهم
ــ چه اتفاقی قراره برای من وشما بیفته؟؟
کمیل کالفه دستی به صورتش کشید و ماشین را کنار جاده نگه داشت.
نفس عمیقی کشید و گفت:
ــ من میدونستم دانشگاه بودید،یعنی مادرم و خاله گفتن،و اینو هم گفتن که بیام
دنبالتون تا با شما صحبت کنم.
سمانه با تعجب به کمیل نگاهی انداخت:
ــ االن همه تو خونه منتظر منو شما هستن تا بیایم و جواب شما رو به اونا بدیم.
ــ آقا کمیل من االن واقعین گیج شدم،متوجه صحبتاتون نمیشم،برای چی
منتظرن؟من باید چه جوابی بدم ؟
ــ جواب مثبت به خواستگاری بنده
سمانه با تعجب سرش را به طرف کمیل سوق داد و شوکه به او خیره شد!!
کمیل نگاهی به سمانه انداخت و با دیدن چهره ی متعجب او ،دستانش را دور فرمون
مشت کرد.ــ میدونم تعجب کردید ولی حرفایی بود که باید گفته می شد،مادرم و صغری مدتی
هستش که به من گیر دادن که بیام خواستگاری شما ، االن هم که خواستگاری پسر
آقای محبی پیش کشیده شد اصرارشون بیشتر شده،و من از این فشاری که چند روز
روی من هست اذیتم.
کمیل نگاهی به سمانه که سربه زیر که مشغول بند کیفش بود انداخت،از اینکه نمی
توانست عکس العملش به صحبت هایش را از چهره اش متوجه شود،کالفه شد و ادامه
داد:
ــ ولی من نمیتونم ، چطور بگم،شما چیزی کم ندارید اما اعتقاداتمون اصال باهم جور
درنمیاد و همین کافیه که یه خونه به میدون جنگ تبدیل بشه،منم واقعیتش نمیتونم
از عقایدم دست بکشم.
لبان خشکش را با زبان تر کرد و ادامه داد:
ــ اما شما بتونید از این حجاب و عقایدتون بگذرید ،میشه در مورد ازدواج فکر کرد.
تا برگشت به سمانه نگاهی بیندازد در باز شد و سمانه سریع پیاده شد،کمیل که از
عکس العمل سمانه شوکه شده بود سریع پیاده شد و به دنبال سمانه دوید اما سمانه
سریع دستی برای تاکسی تکان داد ،ماشینی کمی جلوتر ایستاد ، و بدون توجه به
اینکه تاکسی نیست سریع به سمت ماشین رفت و توجه ای به صدا زدن های کمیل
نکرد،ماشین سریع حرکت کرد کمیل چند قدمی به دنبالش دوید و سمانه را صدا زد،
اما هر لحظه ماشین از او دور می شود.
سریع سوار ماشین شد و حرکت کرد،در این ساعت از شب ترافیک سنگین بود،و
ماشین کمیل در ترافیک گیر کرد،کمیل عصبی مشت محکمی بر روی فرمون زد و
فریاد زد:
ــ لعنتی،لعنتی
بازم تند رفته بود،اما چاره ای نداشت باید این کار را می کرد.
راه باز شد ،پایش را تا جایی که می توانست بر روی گاز فشرد ،ماشینی که سمانه
سوار شده بود را گم کرده بود و همین موضوع نگرانش کرده بود.این وقت شب، یک دختر تنها سوار ماشین شخصی شود که راننده اش جوان باشد
خیلی خطرناک بود و،فکر کردن به اینکه االن سمانه دقیقا در این شرایط است ،خشم
کل وجودش را فرا گرفت.
#رمان_پلاک_پنهان 😍
#قسمت_دوازدهم
سمانه با عصبانیت بند کیف را در دستانش فشرد،هضم حرف های کمیل برایش خیلی
سخت بود و پیاده شدن از ماشینش تنها عکس العملی بود که در آن لحظه میتوانست
داشته باشد،بغض بدی گلویش را گرفته بود،باورش نمی شد پسرخاله اش به او
پیشنهاد داده بود که بیخیال حجابش شود تا بتواند به ازدواج با او فکر کند ،او
هیچوقت به ازدواج با کمیل فکر نمی کرد،با عقایدی که آن ها داشتند ازدواجشان
غیر ممکن بود اما حرف های کمیل،او را نابود کرده بود ،با اینکه عقاید کمیل با او
زمین تا آسمان متفاوت بود اما همیشه او را یک مرد با ایمان و مذهبی و باغیرت می
دانست اما االن ذهنش از صفات خوب کمیل تهی شده بود.
با احساس سنگینی نگاهی سرش را باال آورد که متوجه نگاه خیره راننده جوان شد،و
خودش را لعنت کرد که توجه نکرده بود که سوار ماشین شخصی شده، سرش را
پایین انداخت.
نزدیک خانه بود سر خیابان به راننده گفت که بایستد سریع کرایه را حساب کرد و از
ماشین پیاده شد.
از سر آسودگی نفس عمیقی کشید، و"خدایا شکرت" زیر لب زمزمه کرد و به طرف
خانه رفت تا می خواست در را باز کند صدای ماشین در خیابان پیچید و بالفاصلهصدای بلند بستن در و قدم های کسی به گوش سمانه رسید با صدای کمیل سمانه
عصبی به سمت او چرخید:
ــ یعنی اینقدر بی فکرید،که تو این ساعت از شب پیاده میشید و سوار ماشین
شخصی میشید، اصال میدونید با چه سرعتی دنبالتون بودم تا خدایی نکرده گمتون
نکنم
عصبی صدایش را باال برد و گفت:
ــ حواستون هست داری چیکار میکنید
سمانه که لحظه به لحظه به عصبانیتش افزوده می شود با تموم شد حرف های کمیل
با عصبانیت و اخم به کمیل خیره شد و گفت:
ــ اتفاقا این سوالو باید از شما بپرسم آقای محترم،شما معلومه داری چیکار
میکنید؟؟
اومدید کلی حرف زدید و شرط و شروط میزارید که چی؟
فکر کردید من رفتم تو گوش خاله و صغری خوندم ؟؟
نه آقا کمیل من تا االن به همچین چیزی فکر نمیکردم ،خاله هم اگه زحمت میکشید
و نظر منو میپرسید مطمئن باشید جواب من منفی بود.
با یادآوری حرف های کمیل بغض بدی در گلویش نشست و نم اشک را در چشمانش
احساس می کرد با صدای لرزانی که سعی می کرد جلوی لرزشش را بگیرد گفت:
ــ اما بدونید با حرف هایی که زدید و اون شرط مزخرف همه چیزو خراب
کردید،دیگه حتی نمیتونم به چشم یک پسرخاله به شما نگاه کنم،دیگه برای من اون
آقا کمیل که تا اسمش میاد همه مردانگی و غیرتش را مدح می کردند ،نیستید ،االن
فقط برای من یه آدم...
سکوت می کند چشمانش را محکم بر روی فشار می دهد، برایش سخت بود این
حرف را بگوید اما باید می گفت با صدای کمیل چشمانش را باز کرد؛
ــ یه آدم چی؟
ــ یه آدم بی غیرت
سریع در را باز می کند و وارد خانه شود و ندید که چطور مردی که پشت در ماند ،با
این حرفش شکست،ندید که چطور قلبش را به درد آورد.
••
لِكُلِّداءدَواءٌ،وَدَواءُالذُّنُوبِالإسْتِغْفارِ ...
براے هر #دردی درمان ،
و درمان گناهان #استغفار استـ !√
{اَسْتَغْفِرُاللّهَرَبِّیوَاَتُوبُاِلَیهِ }
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
سلام بر تو♥️
ای مولایی که بیرق #هدایت
به یمن وجود #تو برافراشته است
و سینه ات 💗
مالامال از #علم_الهی است ...
💕السَّلاَمُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْعَلَمُ الْمَنْصُوبُ💕
#اللهـم_عجـل_لولیک_الفـرج🌸🍃
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
16.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.°•|🌸🌱🎈📸|•°. ^-^
#دلانھ♥️
حاج قاسمـ ۆ...🌱
{حاج قاسمـ دࢪ قاب ھاۍ مٺفاوٺ☝️🏻}
#ڪݪیپ
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
#استوࢪے💛
صبحمون ࢪو با سلامـ بھ آقا شࢪو؏ میڪنیم🌱
#السلامعلیڪیاعݪےابنموسێالࢪضاالمࢪتضۍ♥️
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
#امام_زمانی 🌼💛
ثواب_یهویی🌈
چند تا کتاب داری ؟
به اندازه تعداد نصف کتاب هایی که داری صلوات تقدیم امام زمانت کن✨
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
اگر #کربلا کَسے را عوض نکرد
دیگر هیچکس و هیچجا و هیچچیز او را عوض نمیکند... :)))
ارباب حسین خودت ادممون کن😔💔
#حائری_شیرازے
#کشتےنجاتحسین
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
⭕️ غیرت یعنی
تکه تکه پیکر بابا
غیرت یعنی
تنها دست جا مانده از بابا
غیرت یعنی
بابا جان داد تا من، ما بمانیم
غیرت یعنی
بابا بی سر آمد ...
#پدر_مذهبی_من
#شهید_محمد_حسین_حدادیان 🌷
#شهیدنشویم_میمیریم
#شهید_مدافع_ولایت
#شهید_قاسم_سلیمانی
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
#یاصاحباݪاَمر🌸🍃
لطفےڪہڪردهاےٺوبہمن
مـادرمنڪردآقا...❣
آمدنشون۵صݪوات💝
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
.🌸🌺🌸.
و چگونه از جان نگذرد
آنکس که میداند جان، بهای دیدار است
✏️شهید آوینی
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
💌❣
ۆ بسا چیزێ ࢪا دۅسٺ مێ داࢪید و آݩ بࢪاێ شما بد اسٺ....
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
حاج قاسم:
خدایا میدانی که دوستت دارم
🌺عزیزم؛ من از بی قراری و رسواییِ جاماندگی سر به بیابانها گذارده ام
من به امیدی از این شهر به آن شهر
از این صحرا به آن صحرا
در زمستان و تابستان می روم
کریم حبیب به کرمت دل بسته ام
تو خوب می دانی دوستت دارم❤️
خوب میدانی جز تو را نمی خواهم مرابه خودت متصل کن😔
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
اینم نمونہ اش😔
انحــراف در حجاب فاطمے❌
با حجابمـون دلبرے نڪنیم🚫
بہ ڪجـا چنین شتابان؟😏😔
•|بہ قول شهید حججے حجاب این دوره بوی حجاب خانم فاطمه(س) رو نمیده...
بیایید رعایت ڪنیم
حجابمون واقعا فاطمے باشه😍✨
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
#وقٺِنمازه💎
#نمازٺسردنشھمومن😌
#دعابراۍفرجفراموشنشھ😇
#الٺماسدعاۍویژه😍
#دعابراۍبیمارانیادموننره🤲🏻📿
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314
🔴 #کارت_عروسی_برای_اهل_بیت
💠 دعوتنامهها را خودمان نوشتیم. کارتهای #عروسی را که توزیع میکردیم، جای برخی میهمانان را خالی دیدیم، شروع به نوشتن دعوتنامه کردیم برای امام علی، امام حسین، حضرت ابوالفضل، امام جواد، امام کاظم، امام هادی و امام عسگری علیهمالسلام و دعوتنامهها را به عموی آقا مرتضی که راهی #کربلا بودند دادیم تا در حرم این بزرگواران بیندازند و برای حضرت مهدی (عج) هم نامهای مخصوص نوشتیم. از چهارده معصوم عاجزانه درخواست کردیم که در #عروسی ما شرکت کنند و برای این که دعوت ما را قبول کنند دعای #توسل خواندیم.
💠 چند شب قبل عروسی #خواب دیدم که من با لباس عروس و آقا مرتضی با لباس دامادی در حرم امام حسین (ع) هستیم و برایمان جشن گرفتهاند، به ما گفتند که شما همیشه همسایه ما بودید و یک عمر همسایه ما خواهید ماند. خواب عجیبی بود برای آقا مرتضی که تعریف کردم بسیار #خوشحال شد و گفت: خوشا به حال شما!
🔴 #همسر_شهید_مرتضی_زارع
♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️
😍🌿♥️🍃
@yazainab314