eitaa logo
تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
1.2هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
429 فایل
هُوَالرَّزّاق 🌸🍃گـروه فرهنگـی_اجتماعی تمـدن سـازان نسـل ظـهـور🍃🌸 سخنی وحرفی درخدمتیم👇 @yazahra4565 @nega_r83 📱پیجمون در اینستاگرام yazainab314 📢شرایط کپے ،تب و کارهای صورت گرفته شده @dokhtaran_Nassle_Zohor 🛍 کانال فروشگاه نسل ظهور @nassle_zohorr
مشاهده در ایتا
دانلود
| | 😂🍃😂 یکی از شب ها به عباس گفتم می خوای پادگان رو به هم بریزم ؟😌😁 با تعجب پرسید "چه طوری؟😳 به بالکن ساختمان رفتم و فریاد زدم " الله‌اکبر " 🗣 دقایقی نگذشت که همه به خیال این که خبری شده پشت پنجره ها آمدند و شروع کردند به تکبیر گفتن.✊✊ وسط تکبیر ،فریاد زدم . " کشته شد."😱😍😱 ناگهان متوجه شدیم تبلیغات لشگر بلندگوهای پادگان را روشن کرده وآنها هم شروع کرده‌اند به تکبیر گفتن 📢😂 آن قدر صدا و هیجان زیاد بود که به عباس گفتم رادیو رو روشن کنه ، نکنه که جدی جدی صدام مرده باشه🤣🤣 عاقبت فرمانده گردان مطلع شد و اخطار شدیدی داد🙄😬😁 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌿 ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌シ︎ ❥︎ @yazainab314
『🥀』 شهید‌همت‌گفت: هرموقع‌در‌مناطق‌جنگی‌راه‌را‌ گم‌کردید نگاه‌کنید‌آتش‌دشمن‌کدام‌سمت‌را‌میکوبد‌همان‌ جبهه‌‌خودی‌است! -الان‌دشمن‌حرفش‌اینکه‌رای‌ندید! داره‌توی‌سر‌مردم‌آتش‌رای‌ندید‌برپا‌میکنه و‌مردم‌ما‌باید‌دست‌روی‌نقطه‌ضعف‌دشمن‌بگزارند و‌رای‌بدهند باید‌خلاف‌دشمن‌کار‌کرد(: اخه‌اینجوری‌بیشتر‌حرص‌میخورن✌️🏼! هرکی‌رأی‌ندهد در‌آتش‌دشمن‌میسوزد! シ︎ ❥︎ @yazainab314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
【😏⛔】 چطوࢪ اونجا ڪه به نفع شماست صحیح و متقن است ، اما اونجا که به نفع شما نیست خࢪاب است.👊 ۱۴۰۰ シ︎ ❥︎ @yazainab314
~🕊 🌿فرازی از وصیت نامه💌 اميدوارم هرعملی را که می‌خواهید انجام دهيد فکرکنید و با یاد خدا و برای خدا انجام دهيد... ♥ ★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊 نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★ ↓. 💎 .↓  @yazainab314
╰❥🧕🏻📸• °خیلـے ها مـے پرسن:  °"ڪے گفته ° محجبه ها فرشته‌اند؟!🧐 °امیرالمومنینـ♥️ ° علـے علیه السلام :💎 (◄ همانا عفیف و پاکدامنـــ، فرشته‌اےازفرشته‌هاست🥰) ‌ ★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊 نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★ ↓. 💎 .↓  @yazainab314
『🇮🇷͜͡🌹』 فرمانده بود اما برای گرفتن غذا مثل بقیه رزمنده‌ها توی صف می‌ایستاد، سرصف غذا هم جلویی‌ها به احترامش کنار می‌رفتند، می خواستند او زودتر غذایش را بگیرد، او هم عصبانی می‌شد، رها می‌کرد و می‌رفت، نوبتش هم که می‌رسید، آشپزها غذای بهتر برایش می‌ریختند او هم متوجه می‌شد و می‌داد به پشت سرش. 🌷 ‌ ★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊 نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★ ↓. 💎 .↓  @yazainab314
🦋 براے «چـــادر» باید بہ آسمان نگاہ ڪرد🌥 براےچادروحجابت بہ ڪنایہ اطرافیانت نگاہ نڪن!) «آسمانے شدن» بهاء دارد یادت باشد🙂 «بهشت» رابہ بهاء میدهند نہ بہ بهانہ❤️💗💜 ★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊 نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★ ↓. 💎 .↓  @yazainab314
سلام به دوستان و ممبر های گرامی🤩 حال و احوال دلتون چطوره؟!😌💙 خب خب همونطور که میدونید رمان جذاب ناحله به پایان رسید😇 و الان درخدمت شما هستیم باااااااااا رمان زیبا و شهدایی " از روزی که رفتی" 🌻 هر روز همین حوالی ⁴ پارت تقدیم نگاه های مهربونتون میکنیم😎💙 با ما همراه باشید 🖐🏼🌸
خلاصه‌ی رمان 🌻: "بخشی از زندگی زنی به نام آیه که با توجه به آرمانهای همسرش گام برداشته و در جایگاه همسر یک مدافع حرم به سمت جلو در حرکت است. 😍 ارمیا مردی که اعتقاداتش ضعیف شده و در بحران دست و پا میزند و دختری به نام رها که در بندهای زیادی اسیر است.🦋🌙 در ادامه با ما همراه باشید ☂ シ︎ ❥︎ @yazainab314
تقدیم به از جان گذشتگانی که امنیت آور این سرزمین شدند.🌸 آنان که دنیا را جا گذاشته و خدا را در گریه های کودکان و زنان بی دفاع میدیدند.😢 تقدیم به مردان سبز پوش سرزمینم💚 📝 مقدمه: سرانجام امروز که دنیا درگیر و دار قدرت است،امروز که غرب نبرد بی دست در دسته اشرار داده و امنیت قاره‌ی کهن را در خطر انداخته است، امروز که برای خواب آسوده‌ی کودکانمان هشت سال زیر گلوله باران همان قدرتها سپری کردیم و امنیت را در جای جای این خاک نقش زدیم و برای حفظ همین امنیت، همین آرامش، همین خنده ها، مردانی را فدا میکنیم که کودکانشان هنوز عطر تن پدر را به جان نکشیده اند😔💔 آیه قصه‌ی زنان به جا مانده از مردانی است که جان دادند و تن به خفت ندادند؛ آیه قصه‌ی کودکانی است که پدر ندیده‌اند، که پدر میخواهند؛ آیه قصه‌ی زنان و کودکان سرزمینی است که در طی هشت سال یتیم های بسیاری برایش ماند. قصه ی مردانی که هویت گم کردهاند. قصه‌ی زنانی که بال پرواز مردانشان میشوند ِو... بهشت همین نزدیکیهاست.🕊 در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻🌿🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻 🌻 ༻﷽༺ 🌻 برف آنقدر بارید تا تمام جاده را سپید پوش کرد و راهها را بست. جاده چالوس در میان انبوهی از برف فرو رفت و خودروهای زیادی در میان آن زمینگیر شدند. در راه ماندگان، به هر نحوی سعی در گرم کردن خود و خانوادههایشان داشتند. جوان بلند قامتی به موتور سیکلت عظیمالجثهاش تکیه داده و کاپشن موتور سواریاش را بیشتر به خود میفشرد تا گرم شود، کسی به او توجهی نداشت؛ انگار سرما در دلشان نشسته بود که نسبت به همنوعی که از سرما در حال یخ زدن بود بیتفاوت بودند. با خود اندیشید: "کاش به حرف مسیح گوش داده بودم و با موتور پا در این جاده نمیگذاشتم!" مرد شصت سالهای از خودروی خوو پیاده شد. بارش برف با باد شدیدی که میوزید سرها را در گریبان فرو برده بود. صندوق عقب را باز کرد و مشغول انتقال وسایلی به درون خودرو شد. سایهای توجهش را جلب کرد و باعث شد سرش را کمی باال بگیرد و به جوان در خود فرو رفته نگاه بیندازد؛ لختی تامل کرد و بعد به سمت جوان رفت. -سالم؛ با موتور اومدی تو جاده؟! -سالم؛ نمیدونستم هوا اینجوری میشه. -هوا سرده، بیا تو ماشین من تا راه باز بشه! جوان چشمان متعجبش را به مرد روبهرویش دوخت و تکرار کرد: _بیام تو ماشین شما؟! -خب آره! و دست پسر را گرفت و با خود به سمت خودرو برد: _زود بیا که یخ کردیم؛ بشین جلو! خودش هم در سمت راننده را باز کرد و نشست. در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314
🌻 🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻🌿🌻