maziar-tavoli-refigh-ja-namoni(128) (1).mp3
3.8M
🔊 #صوتی
📝 رفیق جا نمونی 😭💔🖤
👤 کربلایی مازیار #طاولی
▪️ #امام_حسین 🖤
👌 #پیشنهاد_دانلود
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🥺🖤
🍃چه کنیم تا از اصحاب امام زمان عج باشیم؟؟🍃
📝جواب از لسان گهر بار امام صادق علیه السلام :
🔰عَنْ أبِي عَبْدِاللهِ عليه السّلام قالَ:
مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَكونَ مِنْ أَصْحابِ الْقائِمِ فَلْيَنْتَظِرْ وَلْيَعْمَلُ بِالْوَرَعِ وَمَحاسِنِ الْأَخْلاقِ وَهُوَ مَنْتَظِرٌ فَاِنْ ماتَ وَقامَ الْقائِمُ بَعْدَهُ كانَ لَهُ مِنَ الْأَجْرِ مِثْلُ أَجْرِ مَنْ أَدْرَكهُ.
▫️امام صادق عليه السّلام فرمودند:
كسي كه دوست ميدارد از اصحاب امام قائم بشمار آيد، پس در #انتظار بسر ببرد و #ورع و #پارسايي را پيشه خود سازد و به #محاسن #اخلاق بپردازد، اين چنين كسي را منتظر گويند و اگر بميرد در حاليكه امام خود را زيارت نكرده باشد، پاداش وي بسان كساني است كه در ركاب امام حضور دارند.
📚 مستدرك سفينة البحار، ج ۶، ص ۱۸۴
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🥺🖤
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#از_روزی_که_رفتی
#فصـل_دوم
#قسمـت_صد_چهل_پنج
ارمیا تکان خوردن شدید آیه را از زیر چادر دید:
_چی شده؟ میخندی؟
آیه همانطور که از زیر چادر میخندید گفت:
_آخه منم همینکارو میکردم؛ بدتر از همه اینه که الانم گاهی اینجوری میکنم. فکر کردم فقط من خلم .
ارمیا بلند خندید و صدایش در فضا پیچید و نگاه زینب را به دنبالش کشید:
_نترس، منم خلم؛ چون هنوزم گاهی انجامش میدم.
آیه: دلم براش تنگه.
ارمیا: حق داری. منم دلم براش تنگه.
آیه: میشناختیش؟اون دوران دانشجویی خدمتتون رو میگم.
ارمیا: میدیدمش اما سمتش نمیرفتم.
آیه: مرد خوبی بود
ارمیا: شوهر خوبی هم بود برات. تو هم زن خوبی بودی براش.
آیه: یک سوال بی ربط بپرسم؟
ارمیا: بپرس
آیه: چرا اسم شما اینجوریه؟ارمیا، مسیح، یوسف؟
ارمیا خندید: تازه باقی بچه هارو ندیدی!ادریس، دانیال، شعیب!
آیه لبخند زد: چرا خب؟
ارمیا: مسئول پرورشگاه عشِق اسم های پیامبرا رو داشت. مارو آوردن پرورشگاه، خیلی کوچیک بودیم، اسم نداشتیم، فامیل نداشتیم. اسم و فامیل بهمون داد. مرِد خوبی بود.
آیه: دنبال پدر مادرت نگشتی؟
ارمیا: با حاج علی گشتیم. بابات آشنا زیاد داره انگار! رسیدیم خرمشهر.
احتمالا توی بمباران از دستشون دادم. یک جورایی منم مثل زینب ......
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦🌻 🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#از_روزی_که_رفتی
#فصـل_دوم
#قسمـت_صد_چهل_شش
آیه: خدا رحمتشون کنه. سالگرد مهدی نزدیکه.
ارمیا: براش مراسم میگیریم، مثل هر سال.
آیه سرش را به چپ و راست تکان داد:
_نه! مردم بهمون میخندن؛ میگن رفته شوهر کرده و حالا برای شوهر مرحومش مراسم گرفته.
ارمیا: مردم حرف زیاد میزنن؛ اونا هیچ چیز از تو و زندگیت و تنهاییات نمیدونن ،نمی.دونن! اونا دنبال یه اتفاقا که دربارهش حرف بزنن. چهار ساله مهدی رفته، این مردم به ظاهر روشنفکر حالا که نمیتونن زنها رو با شوهراشون دفن کنن، اونا رو تو تنهایی خونه هاشون میپوسونن.
آیه باش! الگو باش! مقاوم باش! بگو زنده ای... بگو حق زندگی داری... بگو شوهر شهیدت رو از یاد نبردی و براش ارزش قائلی و دوستش داری وبهش افتخار میکنی! آیه باش برای این مردِم به ظاهر مسلمون که تفریحشون نقِد مردمه
و تو کار هم سرک میکشن و حق خودشون
میدونن قضاوت کنن و رای بدن.
یادته قصهی مریم خانوم که بیگناه کتک خورد و آزار دید؟ صورتش سوخت و آسیب دید؟
*****************
مسجد شلوغ بود... دوستان و همکاران و خانواده سید مهدی و هر کس که او را میشناخت آمده بود. مراسم که تمام شد صدای زینب در مسجد
پیچید...
دخترک چهار ساله ی آیه برای پدرش شعر میخواند:
مامانم گفته
واسهم از بابا
آقا گفت برو
بابا رفت به جنگ
مامان گریه کرد
بابا رفت حرم
بابا شد شهید
زینب گریه کرد
بابایی نداشت
تا برن سفر
بابایی نداشت
تا برن حرم
حرم شد آزاد
بابایی نبود
زینب تنها بود
بابایی نبود
مامان گریه کرد
زینب نگاه کرد
عکس بابایی
با روبان مشکی
بالای دیوار
داشت میکرد نگاه
زینب گریه کرد
مامان گریه کرد
بابا میخنده
بابا خوشحاله
آخه عزیزه
بابا شهیده
بعد گفت:
_من با دوستم محمدصادق و زهرا و مهدی اینو برای بابا درست کردیم؛
آخه دلم برای بابا تنگ شده بود، بابا ارمیا هم رفته بود جنگ... من همهش تنها بودم. دلم بابا میخواست. گریه کردم؛ دوستامم گریه کردن...
بعد محمدصادق اینو گفت و یادم داد تا برای بابا مهدی بخونم.
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦🌻 🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#از_روزی_که_رفتی
#فصـل_دوم
#قسمـت_صد_چهل_هشت
سید محمد: هر حرفی به ذهنتون میرسه به زبون نیارید عمو جان! بعضی حرفا هستن که حرمت میشکنن!
عمو: حرمت؟! تو حرف از حرمت شکنی میزنی؟ تو که حرمت برادرت رو شکستی؟
سیدمحمد: وسط مسجد جای این حرفا نیست!
عمو: چرا؟ از خونه ی خدا خجالت میکشی؟
حاج علی: مردم دارن تماشا میکنن! حرمت این شهید رو نگهدارید.
عمو: شما دخالت نکن حاجی! شما خودت ته بیغیرتی هستی!
سید محمد: بس کن عمو! آیه خانوم زنداداشم بوده و هنوزم داداشمه... تا عمر دارم و عمر داره زن داداشم میمونه! با غریبه هم ازدواج نکرده، ارمیا برادر منه، از شما و پسرات به من نزدیکتره!
عمو: اینجوری غیرتتو خواب کردی؟
سید محمد: بعضی چیزا گفتنی نیست!
عمو: همه چیز گفتنیه؛ بگو چرا آبروی خانواده ما رو تو فامیل و دوست و آشنا بر باد دادی؟!
سید محمد: چون مهدی قبل رفتنش گفت حق نداری چشمت دنبال آیه باشه؛ گفت اگه برنگشتم آیه تا ابد زن برادرته.
همه ی نگاه ها متعجب شد. صدای هقهق آیه بلند شد و رها او را در آغوش گرفت. سایه به دنبال لیوانی آب به سمت گوشه حیاط دوید.
سیدمحمد به یاد آورد:
شب دیروقت بود که سیدمهدی صدایش کرد. فردا صبح عازم بود. شوق فراوانی داشت. فخرالسادات و سیدمحمد آن شب در خانه شان مهمان بودند که فردا بدرقه کنند مردی که شعارهایش همه عمل بود.
مهدی: اگه از این سفر برنگردم...
محمد: نگو مهدی! تو فقط برادر نیستی؛ تو پدری، تو همه کسی!
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦🌻 🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#از_روزی_که_رفتی
#فصـل_دوم
#قسمـت_صد_چهل_هفت
صدای هقهق آیه به گریه های بلند بلند تبدیل شد.
ضجه های فخرالسادات دل زنها را به درد آورد. ارمیا دخترک یتیِم سید مهدی را به آغوش کشید و بوسید.
مراسم که تمام شد، آیه صدای پچ پچ هایی از اطراف میشنید. همانطور که فکرش را میکرد، همه او را شماتت میکردند. بغضش سنگین تر شد.
چه کنم با این نامردمی ها سید؟ چه کنم که راحت دل میشکنند. گاهی سر میشکنند، گاهی خنجر از پشت میزنند.
بعضیها بعد از تسلیت، تبریک میگفتند... این تبریکها گاهی بیشتر شبیه تمسخر است... گاهی درد دارد. نگاه و پوزخندهایی که به اشکهای
پر از دلتنگی میزدند، گاهی دل را میسوزاند.
ارمیا هم سر به زیر کنار حاج علی و سید محمد ایستاده بود؛ گفتنش راحت بود. راحت به آیه گفته بود حرف مردم بی اهمیت است اما حالا
وسط این مراسم که قرار گرفت، دلش برای آیه سوخت.
آیه ای که میان زنان گیر افتاده و حتما بیشتر از این نگاههای سنگین نصیبش میشد.
آخر مراسم بود که زنها در حیاط مسجد جمع شدند. آیه کنار فخرالسادات ایستاده بود که زن عموی سید مهدی گفت:
_رسم خانواده ی ما نبود عروسمون رو به غریبه بدیم؛ پشت کردی به رسم و رسوم فخرالسادات. بیخبر عروستو عقد کردی؟شرمت نشد؟
فخرالسادات خواست حرفی بزند که صدای سیدمحمد آمد:
_چرا شرم زن عمو؟ خلاف شرع کردیم؟
_نه! خلاف عرف رفتار کردید.
سید محمد: این عرف از کجا اومده؟ از رفتار غلِط امثال شما! عرِف شما باشرع در تضاده. کجای شرع گفته که زن بیوه حق زندگی نداره؟
عمویش مداخله کرد:
_مگه گفتیم بی شوهر باشه! توی بیغیرت باید عقدش میکردی!
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦🌻 🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻🌿🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#منبر_تصویری
سخنران : حجتالاسلام والمسلمین #عالی
یک راه برای به یاد امام زمان علیه السلام در طول روز..
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🥺🖤
#سلام_امام_زمانم ♥️🖤
سلام اے همه #هَستیَم، تمام دلم
سلام اے ڪه به #نامت،سرشته آب و گلم
سلام #حضرت دلبر، بیا و رحمے ڪن
به پاسخے بنوازے تو قلب مشتعلم..
امام خوب #زمانم هر ڪجا هستید
با هزاران عشق و ارادت سلام
السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ
اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ،
اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ،
اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
☀️صبحت بخیر حضرت آرامش دلم💚
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦ 🥺🖤