یک درصد طلایی
#چالش😎👇🏻 شماره۲ 🧐آیا میدونستید الوالعزم بودن پیامبران به چه معناست؟ 🪴شما میتوانید تا ⏰ساعت ۲۴،
❁
👌اول از ܣمه بریم سراغ #چالش دیروز
🪴الوالعزم بودن پیامبران یعنے صاحب کتاب و شریعت بودن.
تشکر از کسایے که به موقع ارسال کردند. 🎊🎉
🌱 @yek_darsad_talaiii
❁
🪴بریم سراغ #چالش شماره ۳😎👇🏻
🤔آیا مے دونید کدامیک از معصومین تقسیم کننده بܣشت ܣستند؟
🪴شما میتوانید تا ساعت ۲۴، ۱۳آبان ماه
😊جوابتون را به آیدی زیر ارسال کنید؛ 👇🏻
@admin_yek_darsad_talaiii
https://eitaa.com/joinchat/1358496661Ccb22ed1fc9
یک درصد طلایی
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 #رمان #رویای_نیمه_شب ❣️قسمت سی و شش ✨تصمیم گرفتم صبح فردا، سراغ ریحانه و مادرش بروم و هر
#رمان #رویای_نیمه_شب
❣قسمت سی و هفت
✨صبح به کندی از پله ها پایین رفتم. پدربزرگ در حیاط، روی تخت چوبی منتظرم نشسته بود. نزدیک که شدم، ایستاد. شانه هایم را گرفت و خیره نگاهم کرد.
🍁_چی شده هاشم؟ چرا رنگ پریده و بی حالی؟ چرا نیامدی صبحانه بخوری؟
گیج و منگ بودم. نمی توانستم روی پا بایستم. روی تخت نشستم.
_نمی دانم. دیشب بی خوابی به سرم زده بود. وقتی هم به خواب رفتم، باز خواب های پریشان دیدم. دیگر وقتی شب می شود، وحشت می کنم.
_بهتر است امروز در خانه بمانی و استراحت کنی. فردا باید به دارالحکومه بروی. با این حال و قیافه که نمی توانی بروی.
خدمتکارمان را که پیرزن مهربانی بود، صدا زد.
_امّ حباب!
امّ حباب از آن طرف حیاط، سرش را از اتاقی بیرون آورد.
_بله آقا.
_این بچه، مریض احوال است. امروز در خانه می ماند.باید حسابی تیمارش کنی. ظهر که آمدم، باید صحیح و سالم تحویلم بدهی.
_خیالتان راحت باشد آقا.
رو کرد به من و گفت: این حالت ها برایم آشناست. نگران کننده است. به ریحانه علاقه پیدا کرده ای، درست است؟ حدس زده بودم. حالا چه باید کرد؟ هیچ راه حلی برای ازدواج تو با او به فکرم نمی رسد. گرفتاری مان که یکی دو تا نیست! از رفتار دیروز قنواء هم برمی آمد که شوهر آینده اش را پیدا کرده.
نتوانستم جلوی تعجبم را بگیرم.
_چه می گویی پدربزرگ؟
کنارم نشست و دست روی شانه ام گذاشت.
_تو آن قدر خامی و آن قدر ریحانه، ذهن و دلت را پر کرده که متوجه اطرافت نیستی!
ایستادم. سرم گیج رفت.
_اگر این طور است به دارالحکومه نمی روم.
مرا سر جایم نشاند و خودش برخاست.
_زود تصمیم نگیر. فکرش را که می کنم می بینم این طوری بد هم نیست. به نفع توست که قنواء را به ریحانه ترجیح دهی. مرجان صغیر ناصبی است؛ با شیعیان دشمنی می کند، اما وصلت با او افتخار بزرگی است. اگر پایت به دارالحکومه باز شود، خیلی زود ریحانه را فراموش می کنی. یعنی در واقع چاره دیگری نداری.
ادامه دارد...
↶【با ما همراه باشید】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
_ _ _ _ _ _ _ _ _
👈 مطالعه کتاب زیبای ""رویای نیمه شب"" را از دست ندهید.....
https://eitaa.com/joinchat/1358496661Ccb22ed1fc9
یک درصد طلایی
#رمان #رویای_نیمه_شب ❣قسمت سی و هفت ✨صبح به کندی از پله ها پایین رفتم. پدربزرگ در حیاط، روی تخت چ
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#رویای_نیمه_شب
❣قسمت سی و هشت
✨سرم را میان دست ها گرفتم.
_نه پدربزرگ، نه.
_آرام باش پسرم!
_شما از ثروتمندان این شهرید. به فکر آینده ام هستید، ولی نمی توانید چیزی را که می خواهم به من بدهید.
🍁ضعف و ناامیدی، اشکم را راه انداخت. چند قطره ای روی پیراهنم چکید. کنارم نشست و در آغوشم گرفت.
_جوانک دیوانه! نمی دانستم این قدر به آن دخترک فتنه انگیز علاقه پیدا کرده ای. تقصیر من است که از کارگاه بیرونت کشیدم. اگر همان جا مانده بودی، این همه گرفتاری پیش نمی آمد.
امّ حباب که چاق و قد بلند بود، سراسیمه و نفس زنان پیش آمد.
_خودم این قصاب از خدا بی خبر را خفه می کنم. گوشت دیروزش فاسد بوده و این طفلک مادرمرده مسموم شده.
از غبغب آویزان و لرزانش خنده ام گرفت. لبخندم را که دید، نفس راحتی کشید و گفت: آه! خدا را شکر! پس حالت خیلی هم بد نیست. مرا بگو که می خواستم این قصاب بیچاره را خفه کنم. خدا از سر تقصیراتم بگذرد!
پدربزرگ که نمی دانست باید چه کند، به امّ حباب گفت: برو جوشانده ای برایش بیاور. دیشب هم غذای درستی نخورد.
رو به من گفت: باید فکر کنم ببینم چه می شود کرد. تو امروز را فقط استراحت کن.
_من شب و روز دارم فکر می کنم. هیچ راهی نیست.
قبل از رفتن گفت: باید به خدا توکل کنیم. کلید هر قفل بسته ای دست اوست.
روی تخت دراز کشیدم. امّ حباب خیلی زود برایم معجونی مقوّی آورد. با خوردنش تا حدی حالم جا آمد. همه آنچه را اتفاق افتاده بود، برایش تعریف کردم. خیلی دلش برایم سوخت. از کودکی بزرگم کرده بود. علاقه فراوانی به من داشت. اشکش را پاک کرد و آب دماغش را گرفت. گفتم که ریحانه به خانم ها قرآن و احکام یاد می دهد. نشانی خانه شان را دادم. خواهش کردم برود و خبری از او برایم بیاورد. دو دیناری را که در جیبم بود بیرون آوردم و به طرفش گرفتم. خیلی بهش برخورد.
_من تو را تر و خشک می کردم؛ حالا سکه هایت را به رخم می کشی؟
ادامه دارد...
↶【با ما همراه باشید】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
_ _ _ _ _ _ _ _ _
👈 مطالعه کتاب زیبای ""رویای نیمه شب"" را از دست ندهید.....
https://eitaa.com/joinchat/1358496661Ccb22ed1fc9
✳️ رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآله) فرمود :
برترین نماز بعد از نماز واجب ، نماز شب است.
📚 کنز العمال ، ج۷
#نماز_شب
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانيم
📿نماز شب به نیابت از اعضای محترم کانال#یک_درصد_طلایی
🌱🌷اگر دوست داری اعضای کانال رو در ثواب هات #شریک کنی به آیدی زیر پیام بده:
@farzane_zare
🍃@yek_darsad_talaiii
❁
【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ❀ــآن】
🌱سلام یگانه دلخوشی من،
میدانم که چقدر قلب مهربانتان را شکستهام💔،
می دانم که چقدر روح صبورتان را آزردهام😔
اما ...به خودتان سوگند 🙏🏻
❣مهربانم که دوستتان دارم.
ذره ذرهی وجودم از مهر شما سرشار است☺️
و قلبم از یادتان معطر ❤️
و زبانم از نامتان متبرک ...
من به محبتتان زندهام و به نوکریتان مفتخر...
این دلخوشی را از من دریغ مکنید…🪴
🌱 @yek_darsad_talaiii
8.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ღ
🌱تا حالا شده به این فکر کنی🤔
🕊رابطتت با امام زمانت(عج) چجوری هست؟
🧐این رابطه و محبت آیا قابل مقایسه هست با محبت پدر و مادر؟
😍اگر کاری را هدیه کنیم به #امام_زمان(عج) چه می شود؟
🌷بهت پیشنهاد میکنم حتماا این کلیپ را از دست ندی👌🏻👌🏻
ღ
🌱 @yek_darsad_talaiii
❁
🪴ܣمراܣاے عزیز سلام
🪄آمدیم با #چالش ܣم تقویت حافظه کنیم و ܣم جایزه بگیرید🥳🎁
⏳زمان را از دست ندیم پس با ما ܣمراه باشید....
🌱 @yek_darsad_talaiii
یک درصد طلایی
❁ 🪴بریم سراغ #چالش شماره ۳😎👇🏻 🤔آیا مے دونید کدامیک از معصومین تقسیم کننده بܣشت ܣستند؟ 🪴شما میتوا
❁
😍🥰ماشاءالله به همراهی شما سروران
چالش این دو روز خیلی عالی استقبال شد....
ببنیم امروز چه می کنید.... 🪴
📖جواب #چالش شماره ۳
✨امام رضا (؏) فرمودند:
از رسول خدا(ص)روایت شده است که فرمودند:
🌗 ای على تویی تقسیم کننده جهنم و بهشت در روز قيامت كه به آتش گویی: اين بنده از آن توست و اين بنده از آن من است.
🌱 @yek_darsad_talaiii
❁
🪴بریم سراغ #چالش شماره ۴😎👇🏻
🧐تاحالا به این فکر کرده بودید،به فرمایش کدام امام هر روز هفته متعلق به هریک از معصومین قرار گرفته است؟!
🪴شما میتوانید تا ساعت ۲۴، ۱۴آبان ماه
😊جوابتون را به آیدی زیر ارسال کنید؛ 👇🏻
@admin_yek_darsad_talaiii
https://eitaa.com/joinchat/1358496661Ccb22ed1fc9