eitaa logo
دیـــــوانه ایی در شهر عُقَلا
285 دنبال‌کننده
846 عکس
175 ویدیو
1 فایل
۱۴۰۰/۴/۱۴ :) ارواحی سرگردان ساکن شهر خیال و آواره کوچه پس کوچه های دیوانگی‌... دلارام _دلدار... سخن دل را با گوشه جان میشنویم: https://daigo.ir/secret/897908723
مشاهده در ایتا
دانلود
صدای شجریان>>>>>>
ولی این حجم از غم واسه قلبم زیاده:)
به طرز عجیبی دلم میخواد فقط تا صبح بنویسم :)
یه وقتایی دوست دارم به مامانم بگم انقدر دوست دارم که دلم‌نمیاد باهات بحث کنم حتی .. ولی کاش میدونستی توان ندارم مامان توان ندارم و تو هیچ نمیدانی :)
همیشه بارون‌میاد همیشه وقتی باید بیاد بارون‌میاد:)))))
نشسته بودم؛ خودم بودم و یه میز، و قلبی که روبه‌رویم قرار داشت. نه، اشتباه نکن. واقعاً قلبم روبه‌روم بود ـ نه یه نقاشی. یه تکه ماهیچه‌ی زنده، خسته، و پر از خط و زخم. تپشش ضعیف بود، اما هنوز نفس می‌کشید. همیشه وقتی به اوج تنهایی و دلتنگی می‌رسم، تنها کسی که به حرف‌هام گوش می‌ده و توی تک‌تک لحظات کنارم بوده، همونه. شروع کردم به حرف زدن. همه‌ی ماجرا رو براش تعریف کردم، از لحظه‌هایی که تظاهر کردم خوبم تا اون روزهایی که واقعاً دیگه مهم نبود خوبم یا نه. فقط ساکت بود. اما انگار هر تپشش، صدایی بود که می‌خواست چیزی بگه. وقتی حرف‌هام تموم شد، تنها چیزی که نشونم داد، زخم‌هایی بود که خودم بهش زده بودم. رد تیغ‌های بی‌حوصله، ترک‌هایی از بی‌توجهی، و جای دلتنگی‌هایی که فکر می‌کردم فراموش شده. بغلش کردم. گرم بود. هنوز. کلی گریه کردم... تنها چیزی که بهم فهموند این بود: "یادت نره، من خوب می‌شم، اما جاش می‌مونه. یادت باشه زخم‌هایی که می‌خوری، چه زخماییه." آره، اینی که می‌گم همون عضو ماهیچه‌ای توی بدنمه. آره، خودم از جاش درآوردم. نتونستم دیگه برش گردونم سر جاش... شایدم خودش دیگه نمی‌خواست برگرده. حالا فقط یه سؤال ذهنم رو درگیر کرده: اگه قرار نبود برگرده، چرا آخرین حرفش این‌قدر شبیه یه برگشت دوباره بود؟ شاید هم باید می رفت، تا من بفهمم چطور بدون اون زنده بمونم. ✍🏼: دلدار
یه فشار روانی دیگه بهم وارد بشه با حضرت حق ملاقات میکنم ..🦦
پریشان رو، پریشان گو، پریشان خاطرم کردی… _سیدتقی سیدی