💟
🟣بیعت زنان در غدیر چگونه بود؟
🔺️پیامبر (ص) دستور دادند تا ظرف آبی آوردند. زنان با قرار دادن دست خود در یک سوی آب، و قرار دادن دست امیرالمومنین (ع) در سوی دیگر با حضرت بیعت کنند؛ به این صورت بیعت زنان هم انجام گرفت.
🌿همچنین دستور دادند تا زنان هم به حضرتش تبریک و تهنیت بگویند، و این دستور را درباره همسران خویش مؤکد داشتند.
🔸️بانوی بزرگ اسلام حضرت فاطمه زهرا علیها السلام هم از حاضرین در غدیر بودند. همچنین کلیه همسران پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم در آن مراسم حضور داشتند.
#غدیر💫
#بیعت✋
#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است ❤️
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🌹
♡
💎بانوی با شخصیت
🌸هیچکسی علم غیب نداره،
پس خواستهت رو واضح بگو 🗣
☝️همیشه موضع خودت رو مشخص کن
و خواستههای منطقی ات رو به زبون بیار 💁♀
اگه منتظر باشی بقیه تشخیص بدن یا حدس بزنن چی میخوای،
ممکنه هیچ وقت خواستههات برآورده نشه🙄
دنیای امروز، دنیای گفتمان هست.👥
#یک_حس_خوب 🦋
#بانوی_باوقار ❣
@yek_hesse_khob 🌹
هدایت شده از یک حس خوب
📚💌📚
🌸رمان #تا_پروانگی 🦋 را در کانال #یک_حس_خوب بخوانید...👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
✂️📕✂️📙✂️📔
#رمان 📚
#تاپروانگی 🦋
#قسمت_یازدهم 💌
حتی دور سر بستن روسری مارکدار ترکی که سوغات ارشیا از آخرین سفرش بود هم بهترش نکرده بود. تا کمی آرام میگرفت، دوباره با یادآوری حرفهای ناامید کنندهی وکیل بغضش میترکید و دستمال کاغذیها بود که زیر دستش پر پر میشد. دلش میخواست به ترانه حالی کند انقدر کنار گوشش با قاشق آن شربت بیدمشک لعنتی را هم نزند و پر حرفی نکند. اصلا اشتباه کرده بود که خبرش کرد. باید تنها میماند کمی!
ترانه دست سردش را گرفت و گفت:
_ریحان جونم بلند شو عزیزم. یکم گلگاوزبون برات دم کردم. بخور برات خوبه. انقدر این چند روز غم و غصه خوردی که آب شدی. گوشت به تنت نمونده. کاش یکم دستت نمک داشت حداقل!این ارشیا کجا میفهمه ارزش دلسوزیهای تو رو؟ اصلا تو چرا کاسه داغتر از آش شدی؟ هان؟ یعنی میگی شوهرت با اون همه دبدبه و کبکبه حالا وا داده و نمیتونه گلیمش رو از آب بیرون بکشه؟
داشت ترکهای سقف اتاق را میشمرد، زیر نور کم آباژور. البته چشمهایش هنوز ضعیف بود اما عمق ترک وسیعتر از آن بود که ریزبینی بخواهد! دهان باز کرد و گفت:
_چطور این همه ترک رو ندیده بودم؟ باید شبا توی سالن بخوابم. خطرناک شده اینجا.
ترانه خندید و کنارش روی تخت نشست:
_فعلا که بجای سقف اتاق، بدبختی هوار شده روی سرت خواهر من.
دستش را روی پیشانی گذاشت و با بغض گفت:
_لازم نیست یادآوری کنی که بدبختی سرک کشیده به زندگیم!
_ببخشید. بخدا منظور بدی نداشتم. ببین، قرار نیست هر زنی با شنیدن مشکلات شوهرش اینطور زانوی غم بغل بگیره و فقط اشک و آه راه بندازه.
_چه توقعی داری؟ که بخندم؟ یا راه بیفتم دنبال شریک کلاهبردار و فراریای بگردم که نمیدونم چطور تمام دار و ندار و سرمایهی ارشیا رو بالا کشیده و معلوم نیست کدوم گوری هست اصلا؟ شاید هم باید برم و چکهایی که قراره یکی یکی برگشت بخوره رو جمع کنم تا شوهرمو دست بسته و با پای گچ گرفته توی زندان و دادگاه نبینم؟
_چرا جوش آوردی و داد میزنی ریحان جان؟ سر دردت بدتر میشه. اصلا حق با تو. من ساکت میشم ببخشید خوب شد؟
ترانه این را گفت و زد روی دهنش. ریحانه خجالت کشید از این که صدایش را برای خواهرش بالا برده. طوری با او برخورد میکرد که انگار مقصر ماجراست. دوباره چشمهی اشکش جوشید و گفت:
_بخدا هنوز از شوک تصادف بیرون نیومده بودم که امشب این همه خبر جدید و وحشتناک شنیدم. من ظرفیتم انقدر بالا نیست. دق میکنم.
_چرا دق بکنی عزیزم؟ تو باید شاکر باشی که حداقل حالا ارشیا رو داری و بلای بدتری توی سانحه سرش نیومده. مسائل مالی لاینحل نیست. اما ریحانه، یعنی واقعا این همه مدت ارشیا در مورد مشکلات و قضیهی کلاهبرداری افخم چیزی نگفته بود بهت؟
_نه اصلا عادت نداره که بحث کار رو بیاره خونه. خودم فکر میکردم که بدخلقیهای بدتر شدهی چند وقت اخیرش بیدلیل نباشه.
_نوید حتی اگر سرچهار راه به گداها پول بده هم به من میگه. برام عجیب و غیرقابل هضمه که یک مرد تنها این همه مشکل رو به دوش بکشه و عجیبتر اینکه تو هم هیچ چیزی نفهمیدی!
_از بس احمقم ترانه. من هیچوقت زن خوبی برای ارشیا نبودم. اگر بودم انقدر آدم حسابم میکرد که ورشکست شدنش رو بگه حداقل!
#ادامه_دارد
#الهام_تیموری ✍
#داستان_سریالی 📨
#یک_حس_خوب 🦋
https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
💌
خدایا شکرت
دوباره هستیم
دوباره نفس میکشیم
و این بودن رو
مدیونِ مهربونیهای تو هستیم...🥰
سلام یه حس خوبیها😇
یه صبح دیگه...⏰💫
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🌹
💕💍
❤️ واقعا کسی هست که ندونه نباید همسرش رو جلوی بقیه سرزنش کنه؟!🤔
💟گاهی وقتا مهم نیست که همسرت چه کاری انجام داده🙄
لطفا جلوی بقیه سرزنشش نکن🫢
توی محیط و شرایط خوب،باهاش صحبت کن🤨
تا بدونه چه اشتباهی کرده🫠
و بهتر بود چه کاری انجام می داد.😊🌸
#یک_حس_خوب🦋
@yek_hesse_khob 🌹
♦️🔴♦️🔴♦️
⁉️ قیام مسجد گوهرشاد چرا و چگونه اتفاق افتاد؟
۲۱ تیرماه؛ سالروز #قیام_گوهرشاد و روز عفاف و حجاب
🕌 واقعه #مسجد_گوهرشاد تجمع مردم مشهد در تیر ماه سال ۱۳۱۴ در مسجد گوهرشاد در اعتراض به قانون تغییر لباس توسط رضاخان بود که توسط نیروهای دولتی سرکوب شد.
✊️ علت اصلی این تحصن اعتراض به اجباری شدن #کشف_حجاب و کلاه شاپو و سیاستهای تغییر لباس، و حصر آیت الله سید حسین قمی (در پی اعتراض به قوانین تغییر لباس) بود.
🥀در ۲۰ تیرماه، درگیری اولیه در مسجد #گوهرشاد باعث کشته شدن ۲۰ نفر شد. پس از آن بر تعداد متحصنین افزوده شد و بین ۱۵ تا ۲۰ هزار نفر در مسجد گوهرشاد و اطراف آن گرد آمدند.
📍فردای آن روز در ۲۱ تیرماه و پس از آنکه تلاش نظامیان برای متفرق کردن جمعیت با مقاومت مردم رو به رو شد، راههای ورود و خروج به مسجد گوهرشاد بسته و دستور شلیک صادر شد.
💔 بدین ترتیب این تحصن به شدت سرکوب و بیش از ۱۶۰۰ نفر کشته شدند. پس از این واقعه روحانیان سرشناس مشهد دستگیر شدند و تبعید شدند و به دستور رضا شاه برخی از روسای ادارات مشهد تغییر کردند.
#روز_عفاف_و_حجاب☀️
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🌹
15.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️🩹💔❤️🩹
#معرفی_کتاب 📙
📕کتاب «به خون کشیده شد خیابان»؛
خاطرات مقاومت مردم خراسان در برابر کشف حجاب رضاخانی
به قلم مهناز کوشکی✍ از انتشارات راه یار
📚این اثر روایتی است از شاهدان عینی ماجرای کشف حجاب، به عنوان یکی از سیاستهای اصلی در دوره حکومت پهلوی نخست.
واکنشهای مردمی و چرایی مخالفت با این طرح از موضوعاتی هست که بین روایتهای مختلف میتوان خواند.
وقتی دلش مثل انار ترکید و شاه را نفرین کرد...💔
#کشف_حجاب🥀
#عفاف_و_حجاب🌿
#یک_حس_خوب🦋
@yek_hesse_khob 🌹
هدایت شده از یک حس خوب
📚💌📚
🌸رمان #تا_پروانگی 🦋 را در کانال #یک_حس_خوب بخوانید...👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
✂️📕✂️📙✂️📔
#رمان 📚
#تاپروانگی 🦋
#قسمت_دوازدهم 💌
نیاز داشت به دست محبتی که ترانه بر سرش میکشید.
_اینطوری نگو آبجی جان. شاید دلایلی داشته که ما بیخبریم. بنظرم فعلا مشکل اصلی رو گم نکنیم بهتره.
_یعنی چی؟
_میگم یعنی بهرحال تو تازه متوجه شدی که ارشیا ورشکست شده و شریکش بعد از چند سال سابقهی دوستی و همکاری قالش گذاشته و نیست و نابود شده، مگه نه؟ از اون طرفم شوهرت چند روز پیش برای دیدن کسی که نمیدونیم کی بوده، با سرعت و عصبانیت سمت فرودگاه میرفته که تصادف میکنه. تمام داستان همینه. اتفاقی که امکان داره برای هر آدمی بیفته. منتها چیزی که الان اهمیت داره پیدا کردن راهکاره برای کمک به ارشیا نه چیز دیگه.
بلند شد و نشست. روسری را از دور سرش باز کرد و با عصبانیت رو به خواهرش گفت:
_چه راهکاری ترانه؟ ارشیا تمام عمر باشرافت کار کرده و با زحمت پول روی پول گذاشته.
_مگه من میگم بیا بریم گدایی که جیغ جیغ میکنی؟
_کاش بابای ارشیا زنده بود ترانه. اون تا قبل از فوتش حامی خوبی بود اما همین که از دنیا رفت، بقیه افتادن روی ارث و میراثش. بدبختی اون خدابیامرزم تمام اموالش رو به اسم مهلقا کرده بود و حالا اونم فکر میکنه تسلطش روی بچهها از قبل بیشتر شده اما تو که میدونی ارشیا هیچ وقت وابستهی مادرش نبود که مثل اردلان گوش به فرمانش باشه.
_آره ولی خب الان...
_الانم که اوضاعش بهم ریخته، مطمئنم بازم راضی نمیشه بخاطر پول و کمک، دست به سمتشون دراز کنه. من مطمئنم.
_پس یعنی هیچ توقعی از سهم خودش نداره؟
_همون سالی که مادرش مهاجرت کرد و از ایران رفت، اتمام حجت کردن. ارشیا گفت که همهجوره میخواد استقلال داشته باشه.
ترانه همانطور که داشت میرفت سمت آشپزخانه گفت:
_پی کلا از خانوادش دل بکن. اینطور که پیداست خودت باید یه کاری بکنی.
_چه کاری؟
_منم نمیدونم اما بالاخره باید یه راه چارهای باشه.
متفکرانه از اتاق بیرون رفت و ریحانه را با ذهن بهم ریختهاش تنها گذاشت.
تمام شب را بیخوابی کشیده و فقط غصه خورده بود. بهتر از هر کسی اخلاق همسرش را میشناخت و مطمئن بود بخاطر غرورش کمک هر کسی را قبول نمیکند. تازه آفتاب زده بود که دوش گرفت و با این که گرسنه بود اما بدون خوردن صبحانه رفت بیمارستان. دیروز عصر با بهانهی خستگی بعد از چند روز توی بیمارستان بودن رفته بود خانه. ارشیا نباید میفهمید که دیشب با رادمنش ملاقات داشته و حالا از همه چیز باخبر شده. هنوز هم به اعصابش مسلط نشده بود. حس میکرد امروز حوصلهی سلام کردن به پرستارها را هم ندارد اما مجبور به حفظ ظاهر بود.
پشت در اتاق 205 لحظهای ایستاد. نفس بلندی کشید و در را آرام باز کرد. توقع داشت ارشیا مثل روزهای قبل، این ساعت خواب باشد اما بیدار بود و چشم در چشم شدند. مثل کسی که کار بدی کرده و منتظر توبیخ است، هول کرد و دستپاچه گفت:
_س... سلام... بیداری؟
بدون اینکه جواب بدهد سرش به سمت پنجره چرخید. خوب بود که بیشتر از این دقت نکرده بود اگرنه حتما متوجه اوضاع بهم ریختهاش میشد. چادرش را در آورد و روی مبل چرم کنار تخت انداخت. همیشه و همهجا دور و بر ارشیا چیزی از جنس چرم بود انگار. وسایلی را که آورده بود با سلیقه توی یخچال گذاشت. دلش سکوت میخواست. خداروشکر که همسرش کم حرف بود.
_کجا بودی؟
همچنان که خودش را مشغول نشان میداد، بیتفاوت گفت:
_پیش ترانه، کمپوت میخوری یا آبمیوه؟
_رو دست!
دلش هری ریخت. لحن حرف زدن ارشیا را خوب میشناخت. با تعجب برگشت و پرسید:
_چی؟
#ادامه_دارد...
#الهام_تیموری ✍
#داستان_سریالی 📨
#یک_حس_خوب 🦋
https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
💌
برای لبخند زدنِ اول صبح
خیلی دنبال دلیل نباش
به این فکر کن که یه خندهی سرصبحِ تو😊
میتونه به اونایی که دوستت دارن
انگیزهی زندگی بده!😍
سلام یه حس خوبیها✋🏻
صبحتون پربرکت باشه الهی🍞🍳
#یک_حس_خوب 🦋
#سرصبحی ☀️
@yek_hesse_khob 🌹
🚨 ویژه🚨
👌اعمال روز مباهله
📆امروز ۲۴ ذی الحجه روز مباهله است.
💌برای دوستانتان ارسال کنید تا در ثواب انجامش شریک باشید.
#روز_مباهله❤️
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🌹
#خبر📣
#گزارش_تصویری📸
👩🎓جشن فارغالتحصیلی با امام رضا (علیهالسلام)🕌🌅
💢آئین دانش آموختگان دانشجویان علوم پزشکی سراسر کشور در حرم مطهر رضوی برگزار شد.
#امام_رضایی_ها☀️
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🌹
🦋 🦋 🦋 🦋
🔖در کانال #یک_حس_خوب♥️ بخوانید👆👇
🦋رمان #تاپروانگی 🦋
📕رمانِ جذاب و خواندنی #تاپروانگی
📅 شنبه تا چهارشنبهی هر هفته
📕برای خوندن این رمانِ جذاب،
📍حتما روی #لینک زیر👇بزنید
🔗و عضو کانالِ "یک حس خوب" بشید📒
💌لطفا با دوستانتون به اشتراک بگذارید📚
https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
🌿
یا اباعبدالله ♡
تا تو♡ هستی شب جمعه شب رحمت باقی است
در دل♡ خسته من شوق زیارت باقی است
#ای_جگر_گوشهی_جانم_غم_تو ♥️
#صلی_الله_علیک_یااباعبدالله ✋🏻
#شب_جمعه_ست_هوایت_نکنم_میمیرم🌿
@yek_hesse_khob 🦋
🌾
💌یا ایّها العَزیز...
بنویسید شب تار سحر می گردد
یک نفر مانده از این قوم که بر می گردد...🤍
#نیست_نشان_زندگی_تا_نرسد_نشان_تو 🪴
#صلی_الله_علیک_یا_صاحب_الزمان 🌸
@yek_hesse_khob 🦋
هدایت شده از یک حس خوب
🦋 🦋 🦋 🦋
🔖در کانال #یک_حس_خوب♥️ بخوانید👆👇
🦋رمان #تاپروانگی 🦋
📕رمانِ جذاب و خواندنی #تاپروانگی
📅 شنبه تا چهارشنبهی هر هفته
📕برای خوندن این رمانِ جذاب،
📍حتما روی #لینک زیر👇بزنید
🔗و عضو کانالِ "یک حس خوب" بشید📒
💌لطفا با دوستانتون به اشتراک بگذارید📚
https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
#مشکات 💫🌟
✨🌸 وَلَٰكِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ
و خدا بود که بین آن ها الفت انداخت
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🌹
💌
خوبه که با رویاهات به خواب بری
ولی اگه همیشه با اهدافت از خواب بیدار شی
زندگیت قشنگتر میشه😍
سلام یه حس خوبیها✌️
صبحتون پر انرژی💐
#یک_حس_خوب 🦋
#سرصبحی ☀️
@yek_hesse_khob 🌹
💟
#خبر 📣
🟡بانوی ورزشکار ایرانی
🏆فرزانه فصیحی، در مرحله نهایی ماده ۱۰۰ متر مسابقات دوومیدانی قهرمانی آسیا موفق به کسب مدال نقره شد.
#بانوی_موفق🇮🇷
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🌹
♡
💎 بانوی با شخصیت
🧕میتونی روی پای خودت وایستی؟
وقتی کاری رو خودت میتونی انجام بدی، از بقیه کمک نخواه👌
شاید فکر کنی این کارهای ساده اهمیتی ندارن🤷♀
اما مطمئن باش وقتی رو پای خودت وایستاده باشی، جایگاه ارزشمندی در نگاه دیگران برات ساخته میشه 👍🌸
#یک_حس_خوب 🦋
#بانوی_باوقار ❣
@yek_hesse_khob 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🎞
#کلیپ
♦️اولین پرواز هواپیمای فوقسبک دور برج میلاد توسط یک خانم خلبان
💬رئيس گروه فوقسبک سازمان هواپیمایی:
🔹یک هواپیمای فوق سبک VL۳ بر فراز شهر تهران و گرداگرد برج میلاد پرواز کرد.
♦️پرواز اولین خلبان خانم ایرانی 🧕در این مانور از نکات برجسته این عملیات است.✈️
#بانوی_موفق 🇮🇷
#یڪ_حس_خوب 🦋
@yek_yesse_khob 🌹
هدایت شده از یک حس خوب
📚💌📚
🌸رمان #تا_پروانگی 🦋 را در کانال #یک_حس_خوب بخوانید...👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
✂️📕✂️📙✂️📔
#رمان 📚
#تاپروانگی 🦋
#قسمت_سیزدهم 💌
نگاه ارشیا روی صورتش چرخی خورد و گفت:
_چرا چشمات انقدر پف کرده؟
نباید چیزی لو میداد. شانه بالا انداخت و آب پرتقال را توی لیوان ریخت.
_سردرد داشتم. دیشب خوب نخوابیدم.
_چرا؟ مگه عصبی شدی؟
از ارشیا بعید بود این کنجکاوی و سوال و جواب کردن. ریحانه نگران اتفاقهای دیروز بود. نباید شوهرش میفهمید چه کارهایی کرده. صدایش را صاف کرد و جواب داد:
_خب، تمام این هفته عصبی بودم، بخاطر تو.
_حتما دیشب تا صبحم گریه کردی. بخاطر من. نه؟
یعنی رادمنش چیزی گفته بود؟ شک کرد. توی ذهنش نذر کرد اتفاقی نیفتد و امروز بخیر بگذرد. پردهی زبرای اتاق را جمع کرد.
_جات تو خونه خالی بود.
_گفتی پیش ترانه بودی که
_ترانه پیش من بود. بازجویی می کنی؟
_از دروغ گفتن متنفرم.
پس فهمیده بود. دستش لرزید از ترس. نفسش را فوت کرد و زیر لب زمزمه کرد:
_خدا بخیر کنه.
چرخید و روبهروی تخت ایستاد و گفت:
_چه دروغی ارشیا؟
_یعنی فکر کردی چون موقتا علیل شدم و این گوشه، روی این تخت لعنتی گرفتارم دیگه حواسم به چیزی نیست؟
عصبانی شده بود و این اصلا به نفع ریحانه نبود.
_آروم باش. اتفاقی نیفتاده که...
_بس کن ریحانه. قسم نخور، دروغ گفتنم حدی داره.
شاید بهتر بود سکوت کند. نشست و مستاصل نگاهش کرد.
_خودت می دونی که هیچ وقت دوست نداشتم زن و زندگیم رو با شرکت و کارم قاتی بکنم، چون یه بار ضربه خوردم و تاوان دادم. پس با چه اجازهای راه افتادی دنبال وکیلم و قرار ملاقات گذاشتی؟
انگار یک سطل آب سرد ریختند روی سرش. یعنی رادمنش انقدر دهن لق بود؟جواب سوال نپرسیدهاش را ارشیا داد:
_اینم که من از کجا فهمیدم مهم نیست. این که تو چرا فهمیدی مهمتره. هر چند مطمئنم زیر سر ترانهست نه خودت.
_من غریبه ام؟ توقع داری وقتی به این حال و روز افتادی مثل همیشه کور و کر بمونم؟
حالا صدای جفتشان بلند شده و صورت هر دو از عصبانبت سرخ شده بود.
_تو چه کمکی میتونی به من بکنی؟ چرا بدبخت شدنم رو جار زدی؟ چرا خواهرت باید از ورشکست شدنم با خبر بشه؟ هان؟ نمیخوام چیزی بشنوم. هیچ میفهمی که با این دوره افتادن و سرک کشیدنت فقط منو خورد کردی؟ شما زنها آخه چی میفهمین از دنیای ما مردا؟
_ببین ارشیا...
_توقع نداشتم ریحانه، از تو توقع این دزد و پلیس بازیها رو نداشتم.
احساس میکرد بیگناهترین متهم روی زمین است. چه آدم کم اقبالی بود. برای آخرین بار دهن باز کرد تا توضیح دهد:
_ببین من
_بسه، دلیل بیخودی نمیخوام. فقط از اینجا برو. برو لطفا.
سرش سوت میکشید. ارشیا اجازهی حرف زدن و دفاع نمیداد. عصبانی شده بود و تحمل داد و بیدادهایش را نداشت. دوباره اشکها راه گرفته بودند. چادرش را برداشت و با سرعت بیرون رفت.
#ادامه_دارد...
#الهام_تیموری ✍
#داستان_سریالی 📨
#یک_حس_خوب 🦋
https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
💌🌸
دلت ، احساس و روحت رو
عجین کن
با هر چیزی که شاید به چشم نیاد
ولی خوب که نگاهش کنی،
میبینی خود خوشبختیه😍
سلام یه حس خوبی ها🌱
روزتون روشن💫
#یک_حس_خوب 🦋
#سر_صبحی☀️
@yek_hesse_khob 🌹