💍💕
💌مگه زندگی دو نفرتون نیست؟
خب بهم کمک کنید👫
شما دارید باهم زندگی میکنید، پس مستقیما باید بهم کمک کنید😉
حالا یا توی کار خونه
یا با آروم نگه داشتنِ محیط خونه
اگه خیلی چیزها رو وظیفه ندونیم و برای هم ارزش قائل بشیم، همه چی حله👌
#یک_حس_خوب 🦋
#سپیدبخت💍
@yek_hesse_khob 🌹
3.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#موشن_استوری 📱
وقتی مردم غدیر را فراموش کردند،
چه اتفاقی برای اهلبیت افتاد؟!
#غدیر💟
#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است☀️
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🌹
.
#مشکات 💫🌟
✨🌸 وَكَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولًا
و انسان همواره عجول است.
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🌹
هدایت شده از یک حس خوب
📚💌📚
🌸رمان #تا_پروانگی 🦋 را در کانال #یک_حس_خوب بخوانید...👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
✂️📕✂️📙✂️📔
#رمان 📚
#تاپروانگی 🦋
#قسمت_دهم 💌
به وضوح جمع شدن ناگهانی عضلات صورت رادمنش را دید اما خیلی سریع لبخند کوچکی زد و پاسخ داد:
_چی میخواین بدونین؟ من فقط وکیل شوهر شما هستم.
_بله اما قطعا چیزی بیشتر از وکالت باعث میشه که ارشیا مدام یا در تماس با شما باشه و یا منتظر ملاقات. در حالی که هیچکس دیگه رو حاضر نیست ببینه و حتی با منی که زنشم اینقدر درددل نمیکنه که با شما.
ریحانه خودش هم از لحن تندش متعجب شد اما شاید لازم بود. رادمنش به بیرون خیره شد و گفت:
_حق با شماست. من و ارشیا رفیق هم هستیم اما خانم رنجبر قطعا پاسخ به این ابهامات رو باید از خود شوهرتون بخواین. من نمیتونم مخالف خواستهی ارشیا عمل کنم.
ریحانه براق شد و پرسید:
_مگه چی خواسته؟
رادمنش شمرده و با نگاهی نافذ گفت:
_هر اتفاقی که در حیطهی مسائل کاری رخ داد نباید با زندگی شخصیش تداخل پیدا کنه.
نمیتوانست منکر خوشحالیش بشود وقتی فهمید مسالهی پیش آمده کاری است؛ اما بروز نداد و گفت:
_فعلا که تداخل پیدا کرده... اگه نه چرا الان ارشیا باید روی تخت بیمارستان افتاده باشه؟ من مطمئنم تصادفشم بدون علت نبوده
_چقدر قاطع نظر میدین خانم!
_معمولا خانومها توی این موارد، حس ششم دارن.
خود ریحانه احساس میکرد هیچکدام از حرفهایش پایهی محکمی ندارد، اما سنگ مفت بود و گنجشک مفت. رادمنش شیشه را پایین داد و لیوان یکبار مصرف را پرت کرد بیرون و ریحانه فکر کرد که چه حرکت ناشایستی. بعید بود از وقار یک وکیل!
_بهرحال... با تمام احترامی که برای شما قائلم اما هیچ جوابی ندارم خانم.
حس کرد وقت پیاده شدن است. اصلا متوجه نشده بود که چند قطره از قهوهی سرد شده روی چادر مشکیاش پخش شده و لکههای ریز و درشتی بجا گذاشته. در را باز کرد تا پیاده بشود اما هنوز کامل خارج نشده بود که برگشت و گفت:
_اگر کوچکترین مشکلی تو زندگی من پیش بیاد و وقتی متوجه بشوم که برای هر اقدامی دیر باشه، از چشم شما میبینم آقای رادمنش. همچنان منتظرم تا باخبر بشم، بدون اینکه ارشیا بفهمه.
_فهمیدن شما هیچ دردی از شوهرتون دوا نمیکنه.
_از نظر شما شاید. خدانگهدار
و آنقدر در را محکم بست که برای لحظهای خجالت زده شد. هنوز خیلی دور نشده بود که موبایلش زنگ خورد. رادمنش بود! نگاهی به ماشین انداخت و جواب داد:
_بله؟
_نه بخاطر حرفایی که بوی تهدید میداد، صرفا به خاطر کمک به موکلم بهتره صحبت کنیم اما حالا قرار کاری دارم. عصر تماس میگیرم. خدانگهدار
لبخند زد و سرش را به نشانه تشکر تکان داد.
از حالا به بعد هرطور بود باید تا روشن شدن موضوع دندان روی جگر میگذاشت.
برای روشن شدن موضوع، رادمنش را به خانهی خودش دعوت کرده بود و بخاطر اینکه تنها نباشد از ترانه هم خواسته بود تا کنارش باشد. البته بدون همسرش نوید. چرا که فکر کرد شاید بهتر باشد جلسه خصوصیتر برگزار بشود.
حرفها زده شده بود و او و ترانه در کمال ناباوری و بهت شنیده بودند. بعد از بدرقهی مهمانش، بدون هیچ صحبتی روی تخت افتاده و انقدر اشک ریخته بود که پلکهایش متورم شده و سرش به قدر یک کوه پر از دنگ و دونگ بود.
#ادامه_دارد...
#الهام_تیموری ✍
#داستان_سریالی 📨
#یک_حس_خوب 🦋
https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
💌
امروزمون رو با معنویت شروع کنیم؟
مثلا همین که چشم باز کردیمُ گفتیم بسمالله
یه سلامم بدیم به امام زمانمون✋️💚
سلام یه حس خوبیها😇
سهشنبهتون امام زمانی😍
#یک_حس_خوب 🦋
#سرصبحی ☀️
@yek_hesse_khob 🌹
💟
🟣بیعت زنان در غدیر چگونه بود؟
🔺️پیامبر (ص) دستور دادند تا ظرف آبی آوردند. زنان با قرار دادن دست خود در یک سوی آب، و قرار دادن دست امیرالمومنین (ع) در سوی دیگر با حضرت بیعت کنند؛ به این صورت بیعت زنان هم انجام گرفت.
🌿همچنین دستور دادند تا زنان هم به حضرتش تبریک و تهنیت بگویند، و این دستور را درباره همسران خویش مؤکد داشتند.
🔸️بانوی بزرگ اسلام حضرت فاطمه زهرا علیها السلام هم از حاضرین در غدیر بودند. همچنین کلیه همسران پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم در آن مراسم حضور داشتند.
#غدیر💫
#بیعت✋
#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است ❤️
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🌹
♡
💎بانوی با شخصیت
🌸هیچکسی علم غیب نداره،
پس خواستهت رو واضح بگو 🗣
☝️همیشه موضع خودت رو مشخص کن
و خواستههای منطقی ات رو به زبون بیار 💁♀
اگه منتظر باشی بقیه تشخیص بدن یا حدس بزنن چی میخوای،
ممکنه هیچ وقت خواستههات برآورده نشه🙄
دنیای امروز، دنیای گفتمان هست.👥
#یک_حس_خوب 🦋
#بانوی_باوقار ❣
@yek_hesse_khob 🌹
هدایت شده از یک حس خوب
📚💌📚
🌸رمان #تا_پروانگی 🦋 را در کانال #یک_حس_خوب بخوانید...👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
✂️📕✂️📙✂️📔
#رمان 📚
#تاپروانگی 🦋
#قسمت_یازدهم 💌
حتی دور سر بستن روسری مارکدار ترکی که سوغات ارشیا از آخرین سفرش بود هم بهترش نکرده بود. تا کمی آرام میگرفت، دوباره با یادآوری حرفهای ناامید کنندهی وکیل بغضش میترکید و دستمال کاغذیها بود که زیر دستش پر پر میشد. دلش میخواست به ترانه حالی کند انقدر کنار گوشش با قاشق آن شربت بیدمشک لعنتی را هم نزند و پر حرفی نکند. اصلا اشتباه کرده بود که خبرش کرد. باید تنها میماند کمی!
ترانه دست سردش را گرفت و گفت:
_ریحان جونم بلند شو عزیزم. یکم گلگاوزبون برات دم کردم. بخور برات خوبه. انقدر این چند روز غم و غصه خوردی که آب شدی. گوشت به تنت نمونده. کاش یکم دستت نمک داشت حداقل!این ارشیا کجا میفهمه ارزش دلسوزیهای تو رو؟ اصلا تو چرا کاسه داغتر از آش شدی؟ هان؟ یعنی میگی شوهرت با اون همه دبدبه و کبکبه حالا وا داده و نمیتونه گلیمش رو از آب بیرون بکشه؟
داشت ترکهای سقف اتاق را میشمرد، زیر نور کم آباژور. البته چشمهایش هنوز ضعیف بود اما عمق ترک وسیعتر از آن بود که ریزبینی بخواهد! دهان باز کرد و گفت:
_چطور این همه ترک رو ندیده بودم؟ باید شبا توی سالن بخوابم. خطرناک شده اینجا.
ترانه خندید و کنارش روی تخت نشست:
_فعلا که بجای سقف اتاق، بدبختی هوار شده روی سرت خواهر من.
دستش را روی پیشانی گذاشت و با بغض گفت:
_لازم نیست یادآوری کنی که بدبختی سرک کشیده به زندگیم!
_ببخشید. بخدا منظور بدی نداشتم. ببین، قرار نیست هر زنی با شنیدن مشکلات شوهرش اینطور زانوی غم بغل بگیره و فقط اشک و آه راه بندازه.
_چه توقعی داری؟ که بخندم؟ یا راه بیفتم دنبال شریک کلاهبردار و فراریای بگردم که نمیدونم چطور تمام دار و ندار و سرمایهی ارشیا رو بالا کشیده و معلوم نیست کدوم گوری هست اصلا؟ شاید هم باید برم و چکهایی که قراره یکی یکی برگشت بخوره رو جمع کنم تا شوهرمو دست بسته و با پای گچ گرفته توی زندان و دادگاه نبینم؟
_چرا جوش آوردی و داد میزنی ریحان جان؟ سر دردت بدتر میشه. اصلا حق با تو. من ساکت میشم ببخشید خوب شد؟
ترانه این را گفت و زد روی دهنش. ریحانه خجالت کشید از این که صدایش را برای خواهرش بالا برده. طوری با او برخورد میکرد که انگار مقصر ماجراست. دوباره چشمهی اشکش جوشید و گفت:
_بخدا هنوز از شوک تصادف بیرون نیومده بودم که امشب این همه خبر جدید و وحشتناک شنیدم. من ظرفیتم انقدر بالا نیست. دق میکنم.
_چرا دق بکنی عزیزم؟ تو باید شاکر باشی که حداقل حالا ارشیا رو داری و بلای بدتری توی سانحه سرش نیومده. مسائل مالی لاینحل نیست. اما ریحانه، یعنی واقعا این همه مدت ارشیا در مورد مشکلات و قضیهی کلاهبرداری افخم چیزی نگفته بود بهت؟
_نه اصلا عادت نداره که بحث کار رو بیاره خونه. خودم فکر میکردم که بدخلقیهای بدتر شدهی چند وقت اخیرش بیدلیل نباشه.
_نوید حتی اگر سرچهار راه به گداها پول بده هم به من میگه. برام عجیب و غیرقابل هضمه که یک مرد تنها این همه مشکل رو به دوش بکشه و عجیبتر اینکه تو هم هیچ چیزی نفهمیدی!
_از بس احمقم ترانه. من هیچوقت زن خوبی برای ارشیا نبودم. اگر بودم انقدر آدم حسابم میکرد که ورشکست شدنش رو بگه حداقل!
#ادامه_دارد
#الهام_تیموری ✍
#داستان_سریالی 📨
#یک_حس_خوب 🦋
https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
💌
خدایا شکرت
دوباره هستیم
دوباره نفس میکشیم
و این بودن رو
مدیونِ مهربونیهای تو هستیم...🥰
سلام یه حس خوبیها😇
یه صبح دیگه...⏰💫
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🌹