🔹ینادُونَكَ
قبلا بیان شد که
▪️برخی ماده «ندو» [یا «ندی] را در اصل به معنای «جمع شدن» دانستهاند، به نحوی که وقتی گروهی در کنار هم جمع شوند به آنها «نادی» گفته میشود [چنانکه در عربی معاصر نیز برای کلمه «باشگاه» (club) از کلمه «نادی» استفاده میشود] و اگر آن جمع از هم متفرق شوند، دیگر بدانها «نادی» نمیگویند؛ و کاربرد آن در مورد ندا زدن را هم از این باب دانستهاند که موجب جمع شدن افراد میگردد؛
▪️و برخی بالعکس، اصل این ماده را دالّ بر «صدا زدن» و «فراخوان مخاطبین با صدای بلند» (ندا دادن) دانسته، و جمع شدن و گرد هم آمدن را از لوازم این دانستهاند
▪️در هر صورت، کلمه «نادی» [و نیز «ندیّ [أَی الْفَریقَینِ خَیرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِیا؛ مریم/۷۳)] به «مجلس» و «انجمن»ی که با صدا زدن گرد هم آمدهاند گفته میشد؛ و کمکم به هر انجمن و مجلسی، «نادی» گفتهاند (فَلْیدْعُ نادِیهُ، علق/۱۷؛ َ تَأْتُونَ فی نادیكُمُ الْمُنْكَرَ، عنکبوت/۲۹)
▪️کاربرد این کلمه در معنای ندا دادن، غالبا در وزن مفاعله بوده است (إِذْ نادى رَبَّهُ نِداءً خَفِیا؛ مریم/۳)
که اسم فاعل آن «منادی» میباشد (مُنادِیاً ینادی لِلْإیمان، آل عمران/۱۹۳؛ وَ اسْتَمِعْ یوْمَ ینادِ الْمُنادِ مِنْ مَكانٍ قَریبٍ، ق/۴۱)
و البته در وزن تفاعل (تنادی) هم در قرآن کریم به کار رفته است (یوْمَ التَّناد؛ غافر/۳۲؛ فَتَنادَوْا مُصْبِحینَ؛ قلم/۲۱) که در این وزن، در خصوص «اقدام کسی که ندا را میشنود و بدان پاسخ میدهد» و یا «همدیگر را ندا دادن» میباشد.
🔖جلسه ۳۶۳ http://yekaye.ir/al-alaq-96-17/
@yekaye
🔹مِنْ وَراءِ
قبلا بیان شد که
▪️درباره کلمه «وراء»به معنای پشت سر، اگرچه معروف است که سیبویه و ابوعلی فارسی، آن را از ماده «ورء» دانسته و بین آن ماده و ماده «وری» فرق گذاشتهاند؛ اما اغلب اهل لغت آن را از ماده «وری» میدانند.
▪️ماده «وری» در کلمات و معانی بسیاری به کار رفته است؛ از «ریه» (محل عبور هوا و نفس) و «واریه» که دردی است در ریه، تا «توریه» که در مقام مخفی کردن حقیقت به کار میرود تا «واری» به معنای چربی و پیه سنگین، و از «واریت النار» که به معنای برافروختن و آشکار کردن آتش است تا «الوَرَى» به معنای جهانیانی که الان روی زمین بسر میبرند.
برخی از هرگونه تحلیلی که این معانی متکثر را به یک یا چند معنا برگرداند صرف نظرکردهاند؛
اما برخی کوشیدهاند معنای مشترکی را در تمام کاربردهای این ماده بیابند.
▪️معروفترین تحلیل این ماده آن است که اصل این ماده به معنای «ستر» و «پوشاندن» میباشد، پوشاندنی که موجب مخفی شدن شود: «قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیكُمْ لِباساً یوارِی سَوْآتِكُمْ» (أعراف/۲۶) و گفتهاند وجه تسمیه کلمه «وراء» از این جهت است که «موارات» انجام میشود، یعنی قرار دادن چیزی در ورای چیزی که آن را میپوشاند.
▪️اما برخی بر این باورند که اصل این ماده دلالت دارد بر اینکه درون چیزی حاوی امر رقیقی باشد که آن امر با یک تیری خاصی بیرون بزند یا آشکار شود؛ که این هم بخوبی در آتشی که از سنگ آتشزنه بیرون میزند صادق است و هم بر بسیاری از معانی دیگر، و به خاطر آن معنای در درون چیزی بودن است که برای معانی مخفی کردن و استتار هم به کار میرود.
🔖جلسه ۱۰۳۸ https://yekaye.ir/al-waqiah-56-71/
@yekaye
🔹الْحُجُراتِ
قبلا بیان شد که
▪️ماده «حجر» در کلمات متعددی مانند «حَجَر» (به معنای سنگ) (اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَر؛ بقره/۶۰)، (که جمع آن «أحجار» و «حجارة» میباشد: فَأَمْطِرْ عَلَینا حِجارَةً مِنَ السَّماء؛ انفال/۳۲) ، «حِجر» به معنای عقل (قَسَمٌ لِذی حِجْرٍ؛ فجر/۵) و به معنای منع و ممنوع (هذِهِ أَنْعامٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ لا یطْعَمُها إِلاَّ مَنْ نَشاءُ؛ انعام/۱۳۸)به کار رفته است، و حتی در «حجر» کسی بودن نیز به معنای تحت حمایت وی بودن (رَبائِبُكُمُ اللاَّتی فی حُجُورِكُمْ؛ نساء/۲۳) میباشد و این تنوع کاربردها یافتن معنای اصلی آن را دشوار نموده است.
▪️برخی معنای اصلی آن را منع کردن و احاطه بر چیزی دانستهاند؛ و به تعبیر دیگر، حفظ کردن چیزی با محدود کردن آن؛ و عقل را هم بدین جهت «حِجر» گفتهاند که انسان را از انجام آنچه سزاوار نیست و قبیح است بازمیدارد؛ تحجیر هم سنگچین کردنی است که برای محدود و معلوم کرده محدوده ممانعت از ورود دیگران میباشد.
بدین تریتب، «حِجر» به معنای چیزی که ممنوع شده به کار رفته «هذِهِ أَنْعامٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ لا یطْعَمُها إِلاَّ مَنْ نَشاءُ» (انعام/۱۳۸) و ظاهرا «محجور» هم از همین تعبیر تحجیر گرفته شده است و حجرا محجورا یعنی منع و محدود کردنی که هیچ راه مفری باقی نمیگذارد: «وَ جَعَلَ بَینَهُما بَرْزَخاً وَ حِجْراً مَحْجُوراً» (فرقان/۵۳).
▪️«حُجْرَة» - بر وزن «فُعلة» به معنای مفعول- قطعهای از زمین است که با سنگهایی که حالت دیوار داشته محدود و محصور شده، و به تبع آن، کمکم به هرجایی که حالت اتاقمانند داشته و با دیواری محصور شود (از جمله هودجی که روی شتر میگذاشتند) اطلاق گردیده است، که جمع آن به صورت «حُجَر» (همانند غُرَف) جمعی است که برای ۳ تا ۱۰ عدد به کار میرود و کلمه «حجرات» («يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُرات» حجرات/4) جمع الجمع است، که وقتی کلمات جمع اینچنینی با «ات» مجددا جمع بسته میشوند بهتر است حرف دومشان را مضموم خواند (حُجُرات؛ غُرُفات)؛ هرچند از باب ثقیل بودن دو ضمه پیاپی میتوان آن را مفتوح ویا ساکن (حُجَرات، حُجْرات) نیز تلفظ میکنند.
🔖جلسه ۸۷۶ http://yekaye.ir/al-fajr-89-05/
📖اختلاف قرائت
▪️در اغلب قراءات رایج این کلمه با ضمه روی جیم قرائت شده است (الْحُجُراتِ)؛
▪️اما در یکی از قرائات عشر (ابوجعفر) و برخی قرائات غیرمشهور (شیبة، أبی بن كعب، عائشة، أبوعبدالرحمن السلمی، مجاهد، أبوالعالیة، و ابن یعمر) به صورت جیم مفتوح (الحُجَرَات) قرائت شده است؛
▪️و در برخی قرائات غیرمشهور (أبورزین، سعید بن المسیب و ابن أبیعبلة) با حالت سکون هم قرائت شده است (الحُجْرَات).
چنانکه بیان شد، ظاهرا اینها سه گویش برای یک کلمه هستند و تفاوت واضحی ندارند؛
▪️هرچند به ابوجعفر (یکی از قراء عشر) قرائت این کلمه به صورت «الحَجَرَات» نیز نسبت داده شده است که توجیهی به لحاظ لغوی برای آن یافت نشد.
📚مجمع البیان، ج9، ص194 ؛ معجم القراءات ج ۹ ، ص77-78
@yekaye
📖اختلاف قرائت
🔹أَكْثَرُهُمْ لا یعْقِلُونَ
در قرائت و مصحف ابنمسعود در این آیه کلمه «بنوتمیم» را [بعد از کلمه «أکثرهم»] اضافه دارد
📚(معجم القراءات ج ۹ ، ص78)؛
▪️اما در نقلی که از امام صادق ع در کتاب القرآءات (سیاری) (ص۱۴۱) و نیز از ابنعباس آمده، کلمه «بنو تمیم» قبل از «أکثرهم» آمده است؛
البته در نقل ابنعباس به صورت «من بنى تميم» آمده و از وی نقل شده که این در قرائت اول بوده است
📚 (الدر المنثور، ج6، ص87 )
@yekaye
🔹لا یعْقِلُونَ
▪️درباره ماده «عقل» راغب اصفهانی بر این باور است که اصل این ماده بر «امساک» و بازداشتن و ممانعت دلالت دارد، چنانکه به پایبند شتر «عقال» گویند، یا وقتی خانمی موهایش را روی سرش میبندد از تعبیر «عَقَلَتِ المرأة شعرها» استفاده میکنند، یا برای نگه داشتن و حفظ زبان از سخنان ناروا، تعبیر «عقل لسانه» به کار برده میشود؛ یا به دژ و حصن «مَعقَل» گویند؛ و عقل (به معنای قوه تشخیص) هم چون انسان را از کارهای بد بازمیدارد چنین نامیده شده است
📚 (مفردات ألفاظ القرآن، ص578-579 )
▪️ اما چنانکه عسگری تذکر داده شاید بتوان گفت دلالت این ماده بیشتر بر معنای «حبس» و «حصر» است تا «منع»؛
که این معنا نهتنها مصادیق فوق را توضیح میدهد بلکه وجه ترجیحش این است که
▫️هم تبیین میکند که چرا این ماده در مورد خداوند به کار نمیرود (زیرا در این معنا عاقل کسی است که معلوماتش در حصر اوست که از او فرار نکند و معقول هم آن علمی است که انسان آن را حصر کرده و در اختیار دارد؛ یعنی عقل برای علمی به کار میرود که با نوعی حصر و حبس و محدودیت همراه است و به این معنا (چه «عاقل» و چه «معقول») در مورد خداوند معنی ندارد؛ در حالی که اگر صرفا به معنای منع و حفظ بود کاربردش در مورد خداوند صحیح میبود [چنانکه از اسماء الله هم «مانع» است و هم «حافظ»؛ر.ک: دعای جوشن کبیر]؛
▫️و هم کاربرد آن در خصوص انسان در بهشت توجیه پیدا میکند (زیرا که دیگر کار زشتی وجود ندارد که عقل بخواهد ما را از آن بازدارد)؛
و وقتی هم میگویند بچه عاقل شد یعنی به حدی از درک معارف رسید که وی را از حد وحصر بچگی بیرون میآورد؛
▫️و از همه مهمتر این را توجیه میکند که نه فقط به قوه ادراککننده، بلکه به خود معارف (از این جهت که توسط قوه ادراکی انسان محصور و محدود شدهاند) هم عقل اطلاق میشود
📚(الفروق فی اللغة، ص75-76 )
و این نکته اخیر مطلبی است که مورد تاکید راغب نیز هست؛ چنانکه وی اساسا بحث از این ماده را با دو کاربرد آن در خصوص قوه عاقله و علمی که محصول این قوه است آغاز میکند و شواهد متعددی از کاربرد دومی میآورد و حتی بر این باور است که هرجا در قرآن شاهد مذمت کفار به خاطر نداشتن عقل هستیم، این معنای دوم مد نظر است؛
📚(مفردات ألفاظ القرآن، ص577-578 )
و این معنای «حبس» معنایی است که امثال ابنفارس و حسن جبل نیز با آن همراهی کردهاند:
▪️ابنفارس پس از اینکه به تنوع کلمات ساخته شده از این ماده اشاره میکند بیان میدارد که عمده این کلمات دلالت دارد بر محبوس شدن در چیزی یا چیزی که شبیه به حبس است؛ مانند خود عقل که حبس کننده انسان از سخن و فعل مذموم است
📚(معجم مقاییس اللغه، ج4، ص69 )؛
▪️یا حسن جبل اصل این ماده را برای قرار گرفتن در دل یک حصار محبوسکنندهای به نحوی که نگذارد چیزی از آن بیرون رود یا ضایع شود» معرفی کرده است
📚(المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۵۰۲)
▪️البته مرحوم مصطفوی اصل این ماده را تشخیص صلاح و فساد در جریان زندگی مادی و معنوی و سپس نگهداری خویشتن و حبس کردن نفس بر آن دانسته؛ و امساک و تدبر و حسن فهم و ادراک و منزجر شدن و ... را از لوازم آن دانسته و سعی کرده کلماتی مانند عقال شتر و ... را نیز با همین معنا توجیه کند که توجیهاتی خالی از تکلف نیست
📚(التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، ج8، ص196 )
@yekaye
👇ادامه مطلب👇
ادامه توضیح ماده «عقل»
🔸کلمه عقل به کلماتی مانند «علم» و «أرب» و «لبّ» و «نهی» و «حجی» و «ذهن» نزدیک است؛
▪️در تفاوت آن با «علم» چنانکه اشاره شد معلوم میشود که «عِلم» به معنای هرگونه ادراک و شناخت است؛ اما «عقل» [در جایی که برای اطلاق بر خود ادراکات به کار میرود] گفتهاند آن علم بدیهیای است که انسان را از ارتکاب زشتیها باز میدارد؛ و با توجه به اینکه در اهل بهشت هم عقل هست و در آنجا میل به زشتیها و منعی از زشتیها در کار نیست شاید بهتر باشد عقل را ناظر به همان معلومات بدیهی در نزد انسان بدانیم بویژه که نقطه مقابل عقل را حُمق دانستهاند و احمق صرفا نادان نیست بلکه کسی است که از معلومات واضح خود استفاده نمیکند (الفروق فی اللغة، ص۷۵-۷۶)؛
▪️«أرب» (التَّابِعينَ غَيْرِ أُولِي الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجال؛ نساء/۳۱) دلالت بر وفور عقل دارد (الفروق فی اللغة، ص۷۶ )؛
▪️«لبّ» (از ماده «لبب» که در قرآن کریم تعبیر «أُولِي الْأَلْباب» مکرر به کار رفته است) نیز در جایی به کار میرود که کسی صفاتی که بدان موصوف است را خالص گرداند [= به محض و خلوص مطلب دست یابد] در حالی که عقل بر حصر معلومات دلالت دارد؛ و چون برای خداوند معنای محض و غیرمحض (خالص و ناخالص) فرض ندارد خداوند به «لب» [صاحب لب بودن] توصیف نمیشود (الفروق فی اللغة، ص۷۶).
▪️«نُهَی» (لَآياتٍ لِأُولِي النُّهى؛ طه/54 و ۱۲۸) نیز نهایت معرفتی است که کسی که بدان موصوف میشود را میتوان گفت که به نهایت مطلب در موضوع مربوطه دست یافته است؛چنانکه به برکه (غدیر) «نهی» گفته میشود چون سیل بدان نهایت مییابد (الفروق فی اللغة، ص77 )
▪️کلمه «حجی» هم دلالت بر ثبات عقل دارد و کلمه «ذهن» هم نقطه مقابل سوء فهم است و دلالت دارد بر وجود حفظ [حافظه]ای در انسان که آنچه را فراگرفته در خود نگه دارد (الفروق فی اللغة، ص۷۷ )؛
و البته این دو کلمه اخیر در قرآن کریم به کار نرفتهاند.
📿ماده «عقل» ۴۹بار در قرآن کریم (در همین معنای درک کردن و پی بردن) به کار رفته است؛ که غیر از یک مورد که به صورت فعل ماضی و ظاهرا در معنای مذموم (یا لااقل ابزاری خنثی که از آن سوءاستفاده شده) به کار رفته (ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوه؛ بقره/۷۵)، تمامی این کاربردهای دیگرش به صورت فعل مضارع و در معنای ممدوح (که داشتنش خوب؛ و نداشتنش مذموم است) بوده است.
@yekaye
📜شأن نزول آیه ۴ سوره حجرات
۱) احمد بن عبید الله مخلدى با اسناد از زید بن ارقم روایت مىكند كه عدهاى به سراغ پیغمبر (ص) آمدند و حضرت در حجره بود. بانگ مىزدند یا محمد! یا محمد! این آیه نازل شد.
📚أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص404؛ الدر المنثور، ج6، ص86
أخبرنا أحمد بن عبید اللَّه المَخْلَدِی، قال: أخبرنا أبو محمد عبد اللَّه بن محمد بن زیاد الدّقّاق، قال: حدَّثنا محمد بن إسحاق بن خزیمة، قال: حدَّثنا محمد بن یحیى العتكی، قال: حدَّثنا المعتمر بن سلیمان، قال: حدَّثنا داود الطفاوی قال: حدَّثنا أبو مسلم البَجَلِی، قال: سمعت زید بن أَرْقَم یقول:
أتى ناس النبی صلى اللَّه علیه و [آله و] سلم، فجعلوا ینادونه و هو فی الحجرة یا محمد یا محمد، فأنزل اللَّه تعالى: إِنَّ الَّذِینَ ینادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا یعْقِلُونَ.
@yekaye