💠 انفجار بمب در نماز جمعه تهران و واکنش حضرت آقا و حضرت امام (ره)
📚📚📚
💠 آخرین جمعهی سال ۶۳ بود. روز پنجشنبه صدام اعلام کرده بود که فردا نمازجمعهی تهران را منفجر میکنیم و این بین مردم پیچیده بود. برخلاف معمول که جمعهی آخر سال به علت گرفتاریهای روزهای پایانی سال، کمی خلوتتر است، جمعیت موج میزد. مردم عاشق و انقلابی تهرانی بدون توجه به تهدیدات صدام، کودکان خردسال خود را نیز به همراه آورده بودند.
این نمازجمعه نیز به مانند دیگر نمازهای جمعه با حضور پرشور و انقلابی مردم در ساعت مقرر با قرائت قرآن آغاز شد و مردم در صفوفی منظم نشسته بودند، با این تفاوت که به این مسأله علم داشتند که ممکن است شهید شوند. رهبر انقلاب اسلامی که خطیب نمازجمعهی تاریخی سال ۶۳ بودند، در حال ایراد خطبهها بودند که انفجار صورت گرفت. من یک لحظه به اشتباه فکر کردم که منافقان ایشان را هدف قرار دادهاند که خوشبختانه اینطور نبود. موج و حرارت انفجار به جایگاه هم رسید، ولی خوشبختانه به ایشان آسیبی نرسید. با وجود اینکه صدای انفجار بسیار بلند بود و بر تمام فضای دانشگاه اثر گذاشته بود اما ایشان مکان سخنرانی را ترک نکردند. ایشان در عین حال اصرار داشتند که به صحبت خود ادامه دهند. من هم میترسیدم مبادا حادثه ادامه داشته باشد و ایشان هدف سوءقصد قرار گیرند.
نمازگزاران با صلابت هرچه بیشتر و بدون هیچ وحشتی با مشتهای گره کرده شعار " الله اکبر" را سر میدادند. از ایشان خواهش کردم اندکی به کنار جایگاه بیایند تا من مردم را به آرامش دعوت کنم؛ البته هدف دیگری هم داشتم. از قبل میدانستم که امام خمینی(ره) تمامی نمازهای جمعه تهران را بهطور مستقیم از طریق رادیو گوش میکردند و اگر مشکلی هم بود تذکر میدادند. آن روز هم که این اتفاق افتاد، احساس کردم الآن امام(ره) گمان میکنند که حتماً برای حضرت $آیتالله_خامنهای اتفاقی افتاده است. سریعاً در جایگاه قرار گرفتم و سهبار این جمله را بیان کردم که: "لطفاً توجه کنید! رئیس محترم جمهوری اسلامی ایران، هماکنون به خطبههای عالمانهی خود ادامه میدهند." این سخن علاوهبر اینکه آرامش را به نمازگزاران برگرداند، در واقع به امام(ره) هم این پیام را رساندم که آقا سالم هستند. نکتهی خیلی جالب در این خصوص این بود که چنین حادثهای، حتی در صدای آقا هم تأثیری برجای نگذاشت و ایشان با صلابت همیشگی و با همان عظمت، ادامهی خطبهها را ایراد کردند؛ به نحوی که ظاهراً هیچ اتفاقی نیفتاده است. مردم هم از جای خود تکان نخوردند و نمازجمعه برگزار شد. در این حادثه ۱۴ نفر به شهادت رسیدند. بعدها خانوادهشان گفتند برخی از آنها صبح به بهشت زهرا رفته بودند و از مجروحین در بیمارستان عیادت کرده بودند و با #غسل_شهادت به نماز آمده بودند.
(خاطره ای از مرحوم محمود مرتضائیفر معروف به "وزیر شعار" از ماجرای انفجار بمب منافقین در نماز جمعهی تهران در تاریخ ۲۴ اسفند ۱۳۶۳)
📚📚📚
💠 جای پلیس هند برای تأدیب این مذکّر نفهم خالی!
(مجازات مردانی که وارد واگن زنان در قطارهای هند میشوند)
😂😂😂
هدایت شده از یک لاقبای پابرهنه
💠 خانم یکی از پاکبانان محله ای در ارومیه مریض شده بود، بهش مرخصی نمیدادند و میگفتند: نفر جایگزین نداریم. رفته بود پیش شهردار، آقای شهردار بهش مرخصی داده بود و خودش رفته بود جاش...
۲۵ اسفند سالروز شهادت #شهید_مهدی_باکری، شهردار ارومیه و فرمانده لشکر 31 عاشورا گرامی باد!
📚📚📚
هدایت شده از یک لاقبای پابرهنه
💠 همسر #شهید_مهدی_باکری، فرمانده لشکر 31 عاشورا:
با وجود همه خستگیها، بیخوابیها و دویدنها، همیشه با حالتی شاد بدون ابراز خستگی به خانه وارد میشد و اگر مقدور بود در کارهای خانه به من کمک میکرد؛ لباس میشست، ظرف میشست و خودش کارهای خودش را انجام میداد.
یک روز مهدی آمد و گفت شب میهمان داریم، جلسه با بچههای لشکر در خانه ماست، جگر خریده بود و گفت درست کن. گفتم نان نداریم و من هم نمیتوانم بروم در صف نانوایی بایستم، شب زود بیا و نان بخر. طبق معمول آنقدر دیر آمد که همهجا بسته بود. زنگ زد لشکر بچهها نان آوردند. تا برای شام من خواستم مقداری از آن را بخورم، کشید عقب و گفت تو حق نداری از این نانها بخوری، مردم اینها را برای رزمندهها فرستادند، به شوخی گفتم ایبابا من هم زن رزمنده هستم، خندید و گفت نه نباید بخوری. آخر سر من تکه نانهایی که ته سفره باقی مانده بود خوردم.
یکبار دیگر خودکاری از جیبش روی زمین افتاد، برداشتم تا اسم چند سبزی را بنویسم که موقع برگشت از دزفول از کنار جاده بخرم. یکدفعه سرم داد زد و گفت با آن ننویس، مال بیتالمال است، گفتم اما فقط اسم چند تا سبزی را میخواهم بنویسم، گفت نه نمیخواهد بنویسی.
📚📚📚
💠 واقعیت وارونه و فریب رسانه ای درگیری معترضین به بدحجابی
📚📚📚