امروز یکی از چیز ترین روزا بود
نه میتونم بگم خوب، نه میتونم بگم بد
همون چیز بمونه بهتره
این سرما خوردگیم که گند زد به زندگی ما،
استادا به چشم ترحم به ادم نگا میکنن
عزیزانم بغل گاهی وقتا حلال تمام مشکلاته
وقتی میدونین یکی دوستون داره ازش دریغ نکنین این فعل زیبا رو
الان ازون موقع هاست که اصلا دلم نمیخواد برم خونه و کمتر از دو دیقه دیگه میرسم
اگه به مامان من باشه، میاد یه گونی خاک و کود میاره تو اتاق منم سبزی میکاره
رفیق متاهلِ خوب اونیکه که یه کِیس خوبم برا تو پیدا کنه نه اینکه بیاد از عشق و حالای دوتائیشون برات بگه