شما بعد از ساعت دوازده غمگین میشید،
من بعد از اذون مغرب همهی غم عالم میاد تو دلم جوری که میتونم برای مجرد بودن عموپورنگم های های گریه کنم.
ولی این انصاف نیست که اوقات خوش برام تند بگذره و روزای مزخرفم انقد طولانی و فرسایشی بگذره که فکر کنم هیچ وخ تموم نمیشه و هرگز ازون جهنم درنمیام.
میگم یه وقت زشت نباشه داریم میرسیم به یه کا و من به عنوان ادمین تاحالا یه کافه ام نرفتم
نزدیک ترین تجربم به این لاکچری بازیا، شیرموز خوردن تو اوتوبوس بود که اونم همون اول نی رفت تو پاکت شیرموز و مجبور شدم به وضع شنیعی بخورمش