شهر کوچیک اینجوریه که من نمیتونم قرار با تورو بپیچونم و خودم برم همون موقع برا خودم باشم چون ممکنه منو ببینی
بعد میگن چرا istj ها نمیزارن کسی کمکشون کنه،
اگه تو درست کاری که بهت میگمو انجام بدی که بیا اصن به جای من زندگی کن
بعضیا رو که بیشتر میشناسم ترجیح میدم از همون فاصله قبلی ارتباطمو باهاشون نگه دارم
نزدیک شدن به واقعیت ادما، اون چیزی که فراتر از ظاهرشونه یه حس عجیبیه
همینکه دیگه اون ادم سابقی که ازش تو ذهنم بوده رو نمیبینم، یه جوریه
جوریم که خودم نمیفهمم دارم با یه سری رفتارم با آدما ایجاد صمیمیت میکنم
یهو میبینم ناخواسته دورم پر شده از یه کوه آدمی که هیچ وقت دنبال ارتباط باهاشون نبودم، من فقط سعی کردم گرم تحویل بگیرم
دنیا انقد عجیبه که من دیشب این موقع داشتم تو غم غرق میشدم و الان جوری خوشحالم که انگار نصف دنیا رو زدن به نامم.