بعضیا رو که بیشتر میشناسم ترجیح میدم از همون فاصله قبلی ارتباطمو باهاشون نگه دارم
نزدیک شدن به واقعیت ادما، اون چیزی که فراتر از ظاهرشونه یه حس عجیبیه
همینکه دیگه اون ادم سابقی که ازش تو ذهنم بوده رو نمیبینم، یه جوریه
جوریم که خودم نمیفهمم دارم با یه سری رفتارم با آدما ایجاد صمیمیت میکنم
یهو میبینم ناخواسته دورم پر شده از یه کوه آدمی که هیچ وقت دنبال ارتباط باهاشون نبودم، من فقط سعی کردم گرم تحویل بگیرم
دنیا انقد عجیبه که من دیشب این موقع داشتم تو غم غرق میشدم و الان جوری خوشحالم که انگار نصف دنیا رو زدن به نامم.
کلی انرژی میزارم که به نقطه عطف برسم.
دقیقا تا میرسم به نقطه عطف باید برم صفحه بعد
هر چن وقت یه بار عضو چنتا کانال میشم و بعد ازشون لفت میدم
انگار اون قسمت از مغزم که از کانالی خوشش میومد افتاده تو جوب
انقد درگیر بعضی خوابام میشم که حس میکنم واقعیت اصلی اونجاست و اینجا یه فیلم الکیه
وقتی بعد از کلی وقت گذاشتن، به اون چیزی که میخوام میرسم یادم میره که چرا دنبال همچین چیزی بودم
انگار اون لحظه حس میکنم دیگه کاری باهاش ندارم یا شاید به اون ارزشمندیای که فکر میکردم نبوده