حسی مثل از دست دادن چیزی که داشتیش و الان نه میدونی میخوایش یا نمیخوایش
فقط میدونی نبودش آزارت میده
دلم یه ارتباط میخواد که دقیقا از وسطش شروع شه
بدون مقدمه و اشنایی برم پیوی طرف و از روزم بگم جوری که انگار صد ساله همو میشناسیم و در عین حال هیچی از هم ندونیم.
همنقدر بی خبر، همنقدر نزدیک
یه وقتایی احتیاج دارم بقیه بکشن کنار تا خودم تصمیم بگیرم و انتخاب کنم
مطمئنم عملکرد خودم بهتره و میتونم از پسش بر بیام
در حال حاضر هیچی اندازه تو حیاط نشستن حالمو خوب نمیکنه ولی خیلی از لذتها تنهایی لطفی نداره و این گذینهم میره تو سطل آشغال
+اره ما پیشتیم، تو ما رو داری!
وی به شبح های اطرافش که سایهای بیش نیستند پوزخند میزند*
تنهایی گَنده ولی وقتی یکی عادت میکنه تنهایی زندگیشو بسازه با هر سختیای که هست، نیاید چند صباحی دورشو بگیرید بعدم ولش کنید و برید.
تا دوباره بیاد عادت کنه که تنهاست پدرش درمیاد