در حال حاضر هیچی اندازه تو حیاط نشستن حالمو خوب نمیکنه ولی خیلی از لذتها تنهایی لطفی نداره و این گذینهم میره تو سطل آشغال
+اره ما پیشتیم، تو ما رو داری!
وی به شبح های اطرافش که سایهای بیش نیستند پوزخند میزند*
تنهایی گَنده ولی وقتی یکی عادت میکنه تنهایی زندگیشو بسازه با هر سختیای که هست، نیاید چند صباحی دورشو بگیرید بعدم ولش کنید و برید.
تا دوباره بیاد عادت کنه که تنهاست پدرش درمیاد
مغزم یه جوری شده تا وقتی که بقیه بیدار نشن نمیزاره بخوابم حتی اگه درحال جون دادن باشم
انگار سر شیفتم. یکی باید بیدار شه تا من به جاش بخوابم
هدایت شده از ɴᴇᴠᴇʀ ᴍɪɴᴅ
من نه کینه به دل میگیرم و نه قهر کردن بلدم ، فقط اونقدر تو خودم میریزم که تهش از بین برم .
و باز هم دارم اون حماقت همیشگی رو تکرار میکنم و برای تلافی کردن سرت دارم خودمو تخریب میکنم.
من آخر نفهمیدم با خودم دشمنم یا تو