طیف وسیعی از بیشعورا دور و بر من جمع شدن
واقعا چجور دارم زندگی میکنم باهاشون
من دیگه واقعا حوصلهای ندارم که برا انساننما های در اصل گاوِ اطرافم صرف کنم
حتی الانم که تو این حالِ کثافتم بازم اونی که باید حواسش به بقیه باشه تا ناراحت نشن منم و این منو از خودم متنفر میکنه
من در دنیای فردی خودم بسیار زندگی خوبی دارم
همه چی از وقتی شروع میشه که ادما قدم نحسشونو توی زندگیم میزارن و گندای جبران ناپذیر بهم میزنن
من احتیاج دارم حرف بزنم تا مشکلاتم بر طرف بشن
و وای بر اون روزی که نشه حرف زد
انقد خودخوری میکنم که نابود شم
الان خیلی که وقته نابود شدم