من احتیاج دارم حرف بزنم تا مشکلاتم بر طرف بشن
و وای بر اون روزی که نشه حرف زد
انقد خودخوری میکنم که نابود شم
الان خیلی که وقته نابود شدم
من خسته تر از اونیم که حوصله پیچ و تابای رابطه رو داشته باشم. یهو دیدی زدم زیرش تموم شد رفت و خودمو از شرش خلاص کردم
فی الحال هیچی اندازه ارامشم واسم مهم نیست
موضوع عادت کردنه
همین عادت کردن خراب میکنه کارارو
عادت کردی به یه چیز بیخود
به یه اخلاق گند
به یه ادم مزخرف
حالا هرچی زور میزنی از خودت دورش کنی باز فردا میبینی برگشتی سر خونه اول
من دیگه نمیدونم خوبم یا بد
فقط میدونم همیشه اینطوریم
شب میشه اینطوریم
روز میشه اینطوریم
کلا همینم
به خاطر تو ازخودگذشتگی نکردم
من کشیدم کنار چون نخواستم بیشتر ازین اسیب ببینم
اگه من برای تو یک جوک هستم و منو جدی نمیگیری در سطل زبالهی زندگیم جا داری
اگه من اذیت بشم کی براش اهمیت داره که کمکم کنه و حالمو خوب کنه. اونم وقتی خودم دیگه زورم به هیچی نمیرسه.
بعضی وقتا حس میکنم جز من هیچ کس تو این کره خاکی وجود نداره