eitaa logo
🌺یــــوســــف زهـــــرا(س) 🌺
809 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
1هزار ویدیو
67 فایل
💢امام زمان شناسی💢 ✨نشانه های ظهور✨ ✉️دلنوشته مهدوی✉️ 🔷ختم صلوات🔶 💖دعای عهد💖 🔆سخنرانی استاد رائفی پور🔆 📚 داستان های امام زمان عج 📚
مشاهده در ایتا
دانلود
خزان ز راه می‌رسد، جوانه پیر می‌شود نَفَس چه زود می‌رود، بیا که دیر می‌شود شب است و باد می‌وزد، چگونه صبح می‌کنی؟ دلم چه شور می‌زند؛ به غم اسیر می‌شود چه راه‌ها که بی عبور تو غبار می‌خورد چه دشت‌ها که بی حضور تو کویر می‌شود همیشه در تخیلم ز شوقِ وصل، خُرّمم نگو ز هجر با دلم، بهانه گیر می‌شود اگر نیایی ای بهار آرزوی فاطمه مرام تازیانه خدشه ناپذیر می‌شود که گفت زود می‌رسی؟ «چه دیر زود می‌شود» نَفَس نمانده زود باش! بیا که دیر می‌شود... حسین بیاتانی @yousefezahra
﷽ 📚 (۱۹)قسمت آخر ⌛ ۱۳ جمادی الاول (به روایت دیگر، سوم جمادی الثانی)، آخرین  روز عمر کوتاه دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، سال ۱۱هجری... 📖⌛...نزدیک اذان ظهر است. ✨علی «علیه‌السلام» با همسرش فاطمه‌ی زهرا «علیهاالسلام» وداع می‌کند، و به سوی مسجد 🕌 می‌رود. ✨ فاطمه پرستار خود سلمی را صدا میزند. با کمک او بر می‌خیزد، وضو می گیرد و لباسی نو بر تن می‌کند. سلمی، چادر نماز فاطمه علیهاالسلام را می آورد و به او می‌دهد، هنوز تا اذان فرصت باقی است. *فاطمه صورت را رو به 🕋 قبله می کند، به جبرئیل و پیامبر اکرم خدا سلام می دهد*، سپس به سلمی می‌فرماید: «تنهایم بگذار و بعد از چند لحظه صدایم‌ کن اگر جواب تو را ندادم بدان من نزد پدرم رفته‌ام» سلمی از اتاق خارج می‌شود... لحظاتی بعد... صدای اذان به گوش می‌رسد، سلمی فاطمه علیهاالسلام را صدا میزند، جوابی نمی شنود... فاطمه به شهادت رسیده است...😭😭 حسن و حسین، علیهم السلام وارد اتاق می شوند مادر را صدا می کنند. جوابی نمی شنوند خود را روی بدن مادر می‌اندازند، سلمی دو فرزند فاطمه «سلام الله علیها»را بلند می‌کند و به آنها می‌گوید به نزد پدر تان بروید و خبر را برسانید. فرزندان به مسجد می روند و خبر شهادت مادر را به اطلاع پدر می‌رسانند... ✨علی «علیهاالسلام» برمی‌خیزد، چند قدمی راه میرود اما توان ندارد به خانه‌ی بدون فاطمه برود...😔😢 با صورت بر زمین می‌افتد و از هوش می رود.. 😭 ⌛ ۱۳ جمادی الاول (به روایت دیگر، سوم جمادی الثانی)، آخرین  روز عمر کوتاه دختر پیامبرخدا،سال۱۱هجری... 📖⌛... مردم خبردار می شوند... آنها دسته دسته به سمت منزل فاطمه‌ «سلام‌الله علیها»، دختر رسول خدا می‌روند. ⚫ بیعت شکنان می خواهند با تشییع دختر پیامبر خدا، آبروی از دست رفته خود را به دست بیاورند... و اما... وقت عمل به وصیت فاطمه «سلام الله علیها» رسیده ... ابوذر از طرف امیرالمؤمنین به مردم می گوید؛ تشییع به تأخیر افتاده به خانه‌های خود برگردید... 🌌هوا تاریک شده، مردم در خوابند... خانه‌ای اما، امشب خواب ندارد... 😭 کار علی «علیه السلام» تازه شروع شده. باید از اندک فرصت شب🌌 استفاده کند. او بدن فاطمه‌اش را از روی پیراهن غسل می‌دهد..😭 اسرار حمله هویدا می‌شود.. ورم بازو، شکستگی دنده ها و پهلو...😭 آه از دل علی... 😭 بعد از غسل و کفن نوبت وداع فرزندان است...😭 زمان به خاک سپردن کوثر پیامبر است... ✨ علی «علیه‌السلام» در نهایت اندوه با اندک یارانش فاطمه «سلام الله علیها» را شبانه🌌 تشییع می کنند. ✨علی «علیه السلام» در حال دفن بدن مطهر بانو فاطمه است، حسن و حسین هم آنجا هستند... دستان پیامبر برای یاری علی«علیه‌السلام» در قبر نمایان شده.😭 💫💫💫💫💫 اینک و برای آخرین بار پنج تن آل کساء دوباره یکجا جمع شده اند. 💫💫💫💫💫 علی باید امانت را تحویل دهد...😭 ✨علی «علیه‌السلام»  در قبرستان بقيع، چهل صورت قبر درست مى كند تا قبر فاطمه‌ی زهرا «سلام‌الله علیها» مخفى بماند. صبح‌فردا، خبری مردم مدینه را غافلگیر می‌کند، «...علی شبانه🌌 فاطمه را دفن کرده...» ⚫ بزرگان‌ فتنه، برنامه‌ها چیده بودند، برای تشییع و عوام فریبی... اما، همه را فاطمه، با وصیتش نقش بر آب کرد. عصبانی هستند😡 و می‌خواهند نبش قبر کنند... خبر به علی «علیه السلام» می‌رسد. دستمال بر سر و شمشیر در دست به سمت آنان می رود : «دیگر صبر نمی کنم اگر قبری را شکافتید، سینه‌هایتان را میشکافم..» مردم متفرق می‌شوند و این چنین قبر مخفیِ فاطمه می‌شود سند حقانیت او تا روز قیامت...😭😭 این شب ها آغاز غربت علی «علیه السلام» و فرزندان اوست... 😭 غربتی که ان شاءالله با ظهور فرزند برومندش، مهدی موعود «عجل الله تعالی فرجه الشریف» به پایان خواهد رسید... 🤲🤲🤲 اللهم عجل لولیک الفرج 📚 برگرفته از کتاب: حوادث فاطمیه /آقای مهدی خدّامیان ⏳ پایان⏳ ⏳🏴😭😭🏴 @yousefezahra
      ❤️❤️       بسم الله الرحمن الرحیم اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء ُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ به نیت فرج مولای غریبمان بخونیم
کجا برده ای، رفته زکنعان من خسته و وامانده ام، ای سروسامان من رفتی و در قرب حق میوه طوبی شدی پای درت مانده ام، ای گُل پنهان من سوخت دلم در کویر از غم دیدار تو بارشی آغاز کن، ای همه باران من رفت پرستوی عشق، دیده به راهم هنوز تا که کجا بیندت، دیده گریان من لیلامقیمی @yousefezahra
      ❤️❤️       بسم الله الرحمن الرحیم اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء ُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ به نیت فرج مولای غریبمان بخونیم
📚 داستان "" 🖌شمس الدين محمّد بن قارون مى گويد: ✍در شهر (حلّه) مردى ضعيف البُنيه، ريز نقش وبد شکل زندگى مى کرد، او ريش کوتاه وموى زرد داشت، وصاحب حمّامى بود، به همين جهت به (ابو راجح حمامى) معروف بود. روزى به حاکم حله که (مرجان صغير) نام داشت، خبر دادند که ابو راجح خلفى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را دشنام داده است. حاکم دستور داد تا او را دستگير نمايند. وقتى او را دستگير ونزد حاکم بردند. حاکم امر کرد او را تا حدّ مرگ کتک بزنند. مأمورين حاکم او را از هر طرف مى زدند، آن قدر زدند که صورتش به شدّت زخمى شد، ودندان هاى پيشين او شکست. حاکم به اين هم اکتفا نکرد، دستور داد تا زبان او را بيرون کشيده وبا جوالدوز سوراخ کنند. شکنجه او همچنان ادامه يافت، و(براى عبرت مردم وقدرت نمايى وبه اصطلاح نمايش غيرت مذهبى خويش) دستور داد که بينى او را سوراخ نموده وطناب زبر خشنى از آن عبور دهند ودر کوچه هاى حلّه بچرخانند ودر انظار مردم نيز او را ضرب وشتم نمايند. مأمورين حاکم، دستور او را اجرا کردند، ديگر رمقى براى ابو راجح نمانده بود. هر که او را مى ديد، مى پنداشت مرده است. با اين حال، حاکم دست از سر او نکشيد ودستور قتلش را صادر کرد. عدّه ى که در صحنه حاضر بودند، گفتند: او پيرمرد سالمندى است وآنچه ديد، برايش کافى است. همين حالا نيز مرده است. او را رها کنيد که جان بکند. وخونش را به گردن مگيريد! وآن قدر اصرار کردند تا حاکم راضى شده ورهايش نمود. بستگان ابو راجح، او را با صورت زخمى وزبان باد کرده که رمقى برايش نمانده بود به خانه اش برده، ودر اتاقى خواباندند، وهمه يقين داشتند که ابو راجح همان شب خواهد مُرد. اما صبح هنگام، وقتى براى اطّلاع از حالش به خانه او رفتند، ديدند ابو راجح با چهره ى سرخ، ريشى انبوه وپاک، قامتى رسا وقوى ودندان هايى سالم، مانند يک جوان بيست ساله به نماز ايستاده است وهيچ اثرى از وضع وحال بد شب گذشته وجراحات او ديده نمى شود. مردم که بسيار تعجّب کرده بودند، پرسيدند: ابو راجح! چه شده است؟ ابو راجح گفت: ديشب وقتى مرگ را در مقابل چشمانم ديدم، دلم شکست، زبان که نداشتم دعا کنم، در دل دعا کردم، واز مولايم امام زمان (عليه السلام) کمک طلبيدم. وقتى تاريکى شب همه جا را فرا گرفت، نورى فضاى خانه را پر کرد. ناگاه جمال محبوبم امام زمان (عليه السلام) را مشاهده نمودم که دست مبارک را بر چهره مجروح من کشيده فرمود: براى کسب روزى خانواده ات از خانه خارج شو! خداوند تو را عافيت بخشيده است. صبح شد همين طور که مى بينيد، خود را ديدم. خبر شفاى او فوراً همه جا پخش شد وبه گوش حاکم رسيد. حاکم او را احضار کرد. او که ابو راجح را ديروز آن طور ديده وامروز چنين مشاهده مى کرد در جا خشکش زد وبه شدّت به هراس افتاد. از آن زمان، در رفتار خود نسبت به شيعيان حلّه تغيير روش داد. حتّى محلّ امارتش را که در مکانى که منسوب به امام زمان (عليه السلام) بود تغيير داده واز آن پس به جاى اين که پشت به قبله بنشيند، (به جهت احترام) رو به قبله نشست! امّا هيچ کدام از اين ها به حال او سودى نکرد واو پس از مدت کوتاهى مُرد. 📚بحار الانوار، ج 52، ص 70 و71 @yousefezahra
ای رخ دل رُبای تو شعشعه ولای من و ای دم باصفای تو، مأذنه صلای من یاد تو اختر دلم در شب تار بی کسی ای افق نگاه تو، قبله اقتدای من نام تو روح شعر من در نفس فرشتگان ای نفس پگاه تو، زمزمه بقای من پرتو دیدگان تو، جلوه انتظار دل ای رخ دلربای تو، شاهد مدّعای من قائم آل احمدی(عج)، سرور و مقتدای من نور دل محمّدی، رهبر و مقتدای من ای عطش ولای تو مایه افتخار من و ای هدف از رضای تو، رضای کردگار من یک نظر عنایتی بر دل زخمی ام فکن ای به امید غمزه ات این دل بی قرار من سید کمال الدین میر هاشم زاده @yousefezahra