eitaa logo
🌺یــــوســــف زهـــــرا(س) 🌺
813 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1هزار ویدیو
67 فایل
💢امام زمان شناسی💢 ✨نشانه های ظهور✨ ✉️دلنوشته مهدوی✉️ 🔷ختم صلوات🔶 💖دعای عهد💖 🔆سخنرانی استاد رائفی پور🔆 📚 داستان های امام زمان عج 📚
مشاهده در ایتا
دانلود
ای رخ دل رُبای تو شعشعه ولای من و ای دم باصفای تو، مأذنه صلای من یاد تو اختر دلم در شب تار بی کسی ای افق نگاه تو، قبله اقتدای من نام تو روح شعر من در نفس فرشتگان ای نفس پگاه تو، زمزمه بقای من پرتو دیدگان تو، جلوه انتظار دل ای رخ دلربای تو، شاهد مدّعای من قائم آل احمدی(عج)، سرور و مقتدای من نور دل محمّدی، رهبر و مقتدای من ای عطش ولای تو مایه افتخار من و ای هدف از رضای تو، رضای کردگار من یک نظر عنایتی بر دل زخمی ام فکن ای به امید غمزه ات این دل بی قرار من سید کمال الدین میر هاشم زاده @yousefezahra
      ❤️❤️       بسم الله الرحمن الرحیم اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء ُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ به نیت فرج مولای غریبمان بخونیم
🔴 مرد صابونی خدمت آقا امام زمان عج ✍شخص عطّاری از اهل بصره می‌گوید:روزی در مغازه عطّاریم نشسته بودم که دو نفر برای خریدن سدر و کافور به دکّان من وارد شدند. وقتی به طرز صحبت کردن و چهره‌هایشان دقّت کردم، متوجّه شدم که اهل بصره و بلکه از مردم معمولی نیستند به همین جهت از شهر و دیارشان پرسیدم، ولی جوابی ندادند. من اصرار می‌کردم، ولی جوابی نمی‌دادند. به هر حال من التماس نمودم، تا آنکه آنها را به رسول(صلی الله علیه و آله) و آل اطهار آن حضرت قسم دادم. مطلب که به این جا رسید، اظهار کردند: ما از ملازمان درگاه حضرت حجّت(عج) هستیم. یکی از جمع ما که در خدمت مولایمان بود، وفات کرده است، لذا حضرت ما را مأمور فرموده‌اند که سدر و کافورش را از تو بخریم. همین که این مطلب را شنیدم، دامان ایشان را رها نکردم و تضرّع و اصرار زیادی نمودم که مرا هم با خود ببرید گفتند: این کار بسته به اجازه آن بزرگوار است و چون اجازه نفرموده‌اند، جرئت این جسارت را نداریم. گفتم: مرا به محضر حضرتش برسانید، بعد همان جا، طلب رخصت کنید. اگر اجازه فرمودند، شرفیاب می‌شوم وگرنه از همان جا برمی‌گردم. و در این صورت، همین که درخواست مرا اجابت کرده‌اید خدای تعالی به شما اجر و پاداش خواهد داد. بالاخره وقتی تضرّع و اصرار را از حد گذراندم، به حال من ترحّم نموده و منّت گذاشتند و قبول کردند. من هم با عجله تمام سدر و کافور را تحویل دادم و دکّان را بستم و با ایشان به راه افتادم، تا آنکه به ساحل دریا رسیدیم. آنها بدون این که لازم باشد به کشتی سوار شوند، بر روی آب راه افتادند، ولی من ایستادم. متوجّه من شدند و گفتند: نترس، خدا را به حقّ حضرت حجّت(عج) قسم بده که تو را حفظ کند. بسم اللّه بگو و روانه شو. این جمله را که شنیدم، خدای متعال را به حقّ حضرت حجّت ـ ارواحنا فداه ـ قسم دادم و بر روی آب مانند زمین خشک به دنبالشان به راه افتادم تا آن که به وسط دریا رسیدیم. ناگاه ابرها به هم پیوستند و باران شروع به باریدن کرد. اتّفاقاً من در وقت خروج از بصره، صابونی پخته و آن را برای خشک شدن در آفتاب، بر پشت بام گذاشته بودم. وقتی باران را دیدم، به یاد صابون‌ها افتادم و خاطرم پریشان شد. به محض این خطور ذهنی، پاهایم در آب فرو رفت، لذا مجبور به شنا کردن شدم تا خود را از غرق شدن، حفظ کنم، ولی با همه این احوال از همراهان دور می‌ماندم. آنها وقتی متوجّه من شدند و مرا به آن حالت دیدند، برگشتند و دست مرا گرفتند و از آب بیرون کشیدند و گفتند: از آن خطور ذهنی که به فکرت رسید، توبه کن و مجدّداً خدای تعالی را به حضرت حجّت(عج) قسم بده. من هم توبه کردم و دوباره خدا را به حقّ حضرت حجّت(عج) قسم دادم و بر روی آب راهی شدم. بالاخره به ساحل دریا رسیدیم و از آنجا هم به طرف مقصد، مسیر را ادامه دادیم. مقداری که رفتیم در دامنه بیابان، چادری به چشم می‌خورد که نور آن، فضا را روشن نموده بود. همراهان گفتند: تمام مقصود، در این خیمه است. و با آنها تا نزدیک چادر رفتم و همان جا توقّف کردیم. یک نفر از ایشان برای اجازه گرفتن وارد شد و درباره آوردن من با حضرت صحبت کرد. به طوری که سخن مولایم را شنیدم، ولی ایشان را چون داخل چادر بودند، نمی‌دیدم. حضرت فرمودند: «او را به جای خود برگردانید؛ زیرا او مردی است صابونی». این جمله حضرت، اشاره به خطور ذهنی من در مورد صابون بود،یعنی هنوز دل را از وابستگی‌های دنیوی خالی نکرده است تا محبّت محبوب واقعی را در آن جای دهد و شایستگی همنشینی با دوستان خدا را ندارد... 📚 العبقری الحسان جلد ۲ ص ۱۳۴ @yousefezahra
اگر چه روز من و روزگار می گذرد دلم خوش است که با یاد یار می گذرد چه قدر خاطره انگیز و شاد رؤیایی است قطارعمر که در انتظار می گذرد به ناگهان یک لحظه عبورسپید خیال می کنم آن تک سوار می گذرد کسی که آمدنی بود و هست، می آید بدین امید، زمستان، بهار می گذرد نشسته ایم به راهی که از بهشت امید نسیم رحمت پروردگار می گذرد به شوق زنده شدن، عاشقانه می میرم دوباره زیستنم زین قرار می گذرد محمد تقی جمالی @yousefezahra
◾علامه مامقانی می نویسد: هنگامی که قاصد امام سجاد علیه السلام به مدینه آمد تا خبر واقعه کربلا را به مردم مدینه بدهد با حضرت ام البنین سلام الله علیها مواجه شد. حضرت ام البنین فرمود: از حسین علیه السلام خبری بده! (او از جواب دادن طفره رفت و) گفت: چهار پسرت (عباس، عبدالله، جعفر، عثمان) در کربلا شهید شدند! حضرت ام البنین سلام الله علیها فرمود: قَطَّعْتَ نِیاطَ قَلْبِی، اَوْلادِی وَ مَنْ تَحْتَ الْخَضْراءِ کُلُّهُمْ فَداءً لاَِبِی عَبْدِ اللّهِ الْحُسَیْن، اَخْبِرْنِی عَنْ اَبِی عَبْدِ اللّه عَلَيْهِ السَّلَام‏ رگهای دلم را بریدی! (من کی از فرزندان خودم پرسیدم؟) فرزندانم و هرکس زیر آسمان کبود است، همه فدای حسین  علیه السلام؛ از حسین به من خبر بده!🖤 و چون خبر شهادت امام حسین علیه السلام را شنید صیحه ای کشید... 👈 علامه مامقانی در ادامه می نویسد: و این علاقه شدید حضرت ام البنین نسبت به اباعبدالله الحسین علیه السلام، (علاقه مادر فرزندی نبود بلکه این علاقه) فقط به خاطر آن بود که حسین، امام او بود. 📚تنقیح المقال ج3 ص70. 🏴 ایام وفاتِ . @yousefezahra
      ❤️❤️       بسم الله الرحمن الرحیم اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء ُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ به نیت فرج مولای غریبمان بخونیم
نسیم کوچه های دِه، کجایی؟ دلِ ما را گرفته مِه کجایی؟ تو مثل جنگل روشن، زلالی تو مثل صبحِ سرشارِ شمالی به راهت، چشم ما، فانوس جاده بیا ای مثل باران، پاک و ساده شبِ دریا، پُر از اندیشه توست جهان سبز از نسیم بیشه توست نگاهِ چشمه از شوق تو لب ریز هوای باغِ چشمانت دل انگیز جدا از تو نگاهی سرد داریم به باغ سینه برگی زرد داریم حضورت اتفاق سبز باغ است و آغوش زمین، غرق چراغ است # ذبیح_اله_ذبیحی @yousefezahra
🏴اَلسَّلاٰمُ‌عَلَيْكِ‌يٰا‌أُمَّ‌الْعَبّٰاسِ‌بْنِ‌أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ ◾️حور و ملک به منصب تو رشک می برند در بین مادر شهدا بهترین شدی ◾️راهی ست از مزار تو تا منتهای عرش ام البنین ببین فخر تمام زمین شدی 🔸با سلام خدمت شما همراهان مهدوی؛ فرا رسیدن سالروز را خدمت شما تسلیت عرض می‌کنیم. 🔸به همین مناسبت ختم صلواتی به نیت سلامتی و فرج مولا هدیه به حضرت سلام الله علیها برگزار می‌کنیم ان شاءالله با نفس های گرمتون همراهی بفرمایید. اجرتون با باب الحوائج حضرت ابوالفضل علیه السلام. لطفا تعداد صلواتهای خودتون رو در ربات زیر وارد کنید👇👇👇 https://EitaaBot.ir/counter/7w5 با تشکر از همراهی شما بزرگواران🌹🙏
📌 فدایی امامت... ▫️ مادر که باشی طاقت نداری حتی یک خار به پای فرزندت برود. اما حرف امام زمانت که در میان باشد همه‌چیز فرق می‌کند. افتخار می‌کنی که فرزندانت، فدایی امامت باشند. 🏴  سالروز وفات حضرت ام‌البنین (سلام‌الله علیها) تسلیت باد. @yousefezahra
چه روزها که یک به یک غروب شد، نیامدی چه اشکها که در گلو، رسوب شد نیامدی خلیل آتشین سخن، تبر به دوش بت شکن خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی برای ما که خسته ایم و دل شکسته ایم، نه برای عده‌ای، ولی چه خوب شد نیامدی تمام طول هفته را در انتظار جمعه ام دوباره صبح، ظهر، نه، غروب شد نیامدی مهدی جهاندار @yousefezahra
AUD-20150102-WA0006.m4a
3.38M
فایل صوتی صلوات ابوالحسن ضراب اصفهاني👆 😊👌از خوندنش غافل نشیداااا 👆👆عصر جمعه حتماااا بخونید این صلوات ضراب رو. سفارش خود مولاست. و همچنین صد بار سوره قدر هدیه به مهدی فاطمه عجل الله😍 @yousefezahra
      ❤️❤️       بسم الله الرحمن الرحیم اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء ُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ به نیت فرج مولای غریبمان بخونیم
مینیمال چیست؟ ادبیات مینیمال نویسنده این سبک هنری با پرهیز از بکار برد قیود و دیگر اطلاعات غیر ضروری، علاوه بر اینکه داستان خود را ساده و کوتاه تر تهیه می کند به خواننده این اجازه را می دهد که در بسیاری از موارد خود قسمتهایی از داستان را با دیدگاه شخصی تصور یا درک کند، او را مجبور می کند که در قسمتهایی از داستان تصمیم بگیرد و مسیری را برای ادامه انتخاب کند. @yousefezahra
#مینیمال_مهدوی خبر شهادت امام عسکری (علیه السلام) در شهر پیچیده بود . راه افتاد به طرف سامرا . دنبال امام زمانش می گشت . از همان ورودی شهر شروع به پرس و جو کرد . هر کس جیزی می گفت ؛ یکی می گفت : « جعفر امام است .» دیگری می کفت : « امام غایب شده » آن قدر پرسید تا نشانی خانه امام عسکری را گرفت . رسید پشت در . دستش را بالا برد تا در بزند . کسی صدایش زد . هر چه دور و برش را نگاه کرد کسی نبود . دوباره همان صدا را بود . اضطراب وجودش را گرفته بود . ندا آمد : « به مردم شهر بگو : مگر پیامبر را دیده بودید که به او ایمان آوردید ؟ » @yousefezahra
بی تو چگونه می شود از آسمان نوشت از انعکاس ساده رنگین کمان نوشت این یک حقیقت است که بی تو بهار من باید چهارفصلِ زمان را خزان نوشت در این جهان بی دروپیکر خدای ما دستان سبزپوش تو را سایبان نوشت دنبال ردّپای تو گشتم، نیافتم گویی خدا نشان تو را بی نشان نوشت می خواستم تو را بنویسم ولی نشد با من بگو چگونه تو را می توان نوشت؟ جنگل همیشه نام تو را سبز خواند و بس دریا تو را برای خودش بی کران نوشت دیدم تمام ثانیه ها با تو می زند    باید تو را همیشه «امام زمان» نوشت @yousefezahra
عمل سالم داشته باشید « می شود برای رضای خدا این قفل را سه شاهی از من بخرید .» قفل ساز آن را گرفت . با دقت نگاهش کرد : « این قفل سالم است و بی عیب »        آخر چرا مال مسلمانی را ارزن بخرم و حق کسی را ضایع کنم ؟ اما هیچ کس حاضر نشده آن را این قیمت بخرد . هفت شاهی به پیر به پیرزن داد و گفت : « این قفل این قدر می ارزد .» پیرزن در حالی که لبخند رضایت بر لب داشت از مغازه بیرون رفت . حضرت رو به او فرمود :« مثل این (قفل ساز) باشید؛ ما به سراغ شما می آییم . چله نشینی لازم نیست . به حضرت متوسل شدن سودی ندارد . عمل سالم داشته باشید و مسلمان باشید ، تا بتوانیم به یاریتان بیایم ... » @yousefezahra